داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نقاب عشق 3

بهناز طوری خودشو به سینه ام چسبونده بود که راستی راستی این فکر داشت به ذهنم می رسید که نکنه عاشق داداشش شده باشه ولی با اون زبل بازی که درش سراغ داشتم می دونستم که از این کار هدفی داره . شاید می خواد منو با خودش همراه کنه که در مورد دوست پسرش گیر ندم .. -بهناز می تونم یه چیزی ازت بپرسم ;/; -بگو .. بپرس -دعوام نمی کنی خواهر ;/; -بهنام .. داداش بزرگ و تنها داداش من ! نکنه شوخیت گرفته این روزا این تویی که همش دعوام می کنی و بهم حرف می زنی . اصلا احترام منو رعایت نمی کنی . حالا سوالت چیه .. -بهناز تو کسی رو دوست داری ;/; -آره بهنام ..-خیلی وقته ;/; -خیلی وقته از روزی که خودمو شناختم . دنیا رو شناختم . اطرافمو شناختم . می دونی داداش عشق خیلی قشنگه . کسی نمی تونه بگه که از عشق نفرت داره . همین نفرت داشتن خودش یه نوع عشقه . آره بهنام من از همون اولش عاشق تو و بابا و مامانم بودم . وقتی سرمو میذاشتم رو پاهای مامان و خوابم می برد . وقتی که بابا میومد خونه و بغلم می زد و وقتی با تو بازی و دعوا می کردم همه اینا عشق بود . عشق و لذت به این که فردا رو ببینم و با عشق به فردا زندگی  کنم . -بهناز من منظورم عشق به یک پسره -بهنام تو هم یک پسری دیگه . من تو رو دوست دارم . اون وقت تو میری دنبال دخترای بد-بهناز ازم نترس . من به کسی چیزی نمیگم . من مثل تو نیستم که بخوام تهدید کنم -بهنام بد جنس من کی رفتم تو رو لوت دادم . چرا این قدر بی انصافی می کنی -بعدا لو میدی -تو منو این جوری شناختی ;/; -خواهر! منم درکت می کنم . هر چند غیرتم اجازه نمیده ولی تو رو خدا بهناز لذت نمی بری از این که یه داداش فهمیده داری که با همه غیرت و تعصبی که باید داشته باشه ولی حاضر شده با خواهرش راه بیاد ;/; خیلی واسم سخت بود که این حرفو به بهناز بزنم . -نگو به خاطر منه همه اینا به خاطر اون دختره هرزه هست . -دستمو آوردم بالا تا بزنم زیر گوشش این چند مین باری بود که می خواستم این کارو انجام بدم . -بهناز چند بار بهت گفتم با من از این حرفا نزن .. این بار نتونستم کاملا بر خشمم غلبه کنم . موهای سرشو کشیدم -حق نداری به عشق من بگی هرزه . هر غلطی که دلت می خواد می کنی اون وقت به من گیر میدی ;/; چشاش پراشک شده بود . با یه زاری نگام می کرد که دلم واسش سوخت . -بهناز منو ببخش . بگو برات چیکار کنم می کنم . منو ببخش نمی خواستم اذیتت کنم . من خیلی عصبی شدم . -برو بیرون بهنام . برو تو مریضی .. بیا منو بزن هر کاری دوست داری انجام بده ولی تو خودتو داری به خاطر هیچی نابود می کنی . تو فکر می کنی که عاشق شدی . در حالی که نمی دونی عشق و دوست داشتن چیه . وقتی که هر شب به خاطر یکی سر به بالین میذاری وقتی که …. -بهناز من کمکت می کنم -تو ;/; تو ;/; تو اگه می تونی برو خودتو کمک کن .. بیا بیا منو بزن . من تا فردا هم همین جا وای می ایستم . به فتانه میگم هرزه .. آشغال خیابونی معتاد .. همه اونو می شناسن تو یی که کوری نمی بینی . عین ندید بدید ها به اولین دختری که بهت راه داده دل بستی . -بهناز هرچی که دلت می خواد به من بگو . من دیگه عصبی نمیشم یعنی امشبه رو می دونم خیلی اذیتت کردم و نباید این کارو می کردم . -یه روز دیگه منو می زنی ;/; -کدوم داداشو دیدی که خواهرشو دوست نداشته باشه ;/; دستامو گذاشتم رو صورتش تا اشکاشو پاک کنم . بهناز خیلی حساس بود . حساس تر از بقیه دخترای فا میلی که دیده بودم . خواهرم بود دیگه بهش حق می دادم . دلش واسم می سوخت . -بهنام خیلی دوستش داری ;/; -نمی دونم چه جوری بگم . من که هر چی توی دلمه بهت میگم تویی که باهام احساس صمیمیت نمی کنی و راز دلتو به من نمیگی . آره خواهر نازم خیلی دوستش دارم .. دو سه روز بعد دیدم فتانه  واسم زنگ زد و گفت به این آبجیت بگو تو کارمون فضولی نکنه که بد جوری بد می بینه .. وقتی موضوع رو به بهناز گفتم سرشو انداخت پایین و گفت من فقط بهش گفتم که داداشمو از جونمم بیشتر دوست دارم تو باید یه جوری دوستش داشته باشی که کمتر از عشق من نسبت به اون نباشه .. -بهناز تو رو خدا این قدر گیر نده . عشق خواهری با عشق دوست دختری فرق می کنه . این بار دیگه دستمو نیاوردم بالا تا بذارم زیر گوشش . اینو به حساب عشق و محبت و دلسوزی اون گذاشتم . ولی خدا خواست و خیلی زود دست فتانه رو واسم رو کرد . یه روز اونو دیدم که از دست یه مواد فروش مواد گرفت .. وقتی رفتم جلو اون پسره رفته بود . وقتی منو دید جا رفت . -واسه بابام می خواستم .. ولی حس کردم که چشای کورم کمی باز و بینا شده . خوب که تو چهره اش دقت کردم حس کردم که می تونه معتاد باشه . قبلا فکر می کردم که این حالت غمی هست که در او وجود داره ولی حالا به خوبی می دونستم که اون می کشه . یعنی این تردید در من به وجود اومده بود . گاه خیلی شنگول نشون می داد و گاه عصبی بود …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها