داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نقاب انتقام 61

سهراب اگه اون بیاد ملاقاتت چی ;/; -اون هیچوقت همچین کاری نمی کنه . می ترسه که دستگیرش کنند . البته این جوری ها هم نیست . شاید از این بترسه که من لوش بدم . ولی اینم شاید نباشه . چون من که مدرک ندارم ولی بی گدار به آب نمی زنه -سهراب من واسه خودم این دوسه روزه رو جور می کنم یه بهونه ای می تراشم که نرم دانشگاه -فرض می کنیم که موفق شی و سر استادات کلاه بذاری . برای اونا چه فرقی می کنه بری یا نری خودت از درسات عقب می مونی -برام مهم نیست . اون وقت باید دلهره تو و اینجا رو داشته باشم و این که بد تره -چه کاری از دستت بر میاد -یعنی تو داری با من یکی به دو می کنی ;/; دلت نمی خواد من کنارت باشم ;/; می خوای وقتی که اون اومد اینجا تنها باهاش حرف بزنی ;/; اصلا چطوره فرداشب اون بیاد جای من همراهت باشه . میگیم یه تخت هم کنار تخت تو بذارن تا راحت باشین -بهشته چت شده یهو قاطی کردی .. -بس کن سهراب . خیلی اذیتم می کنی . انتظار داری چیکار کنم . اینجا بشینم تا وقتی که خانوم خانوما تشریف میارن شیرینی پخش کنم ;/; -من بهت گفتم اون نمیاد . صبح مث یه خانوم و دختر خوب راه میفتی میری دانشگاه . با اسکورت های من میری . دو نفر قلچماق دیگه رو استخدام کردم . عکس اون دو نفررو نشونش داده و شماره تماسو هم بهشون دادم . صبح تا غروب فقط کارشون اینه که منتظر تو باشن  بهشون سپردم که اگه ده ساعت هم از در دانشگاه بیرون نیومدی از جاشون تکون نخورن . دستشویی رو هم به نوبت برن . کلاست که تعطیل شد میری طرف ماشین اونا .. شماره سیم کارتشونو هم به بهشته دادم . -سهراب باهام این رفتارو نکن . به هم می رسیم . منو از سر خودت وا نکن .. -بیا جلو تر تو چشام نگاه کن . فقط بهم بگو که بهم اعتماد نداری .-من هیچوقت همچین حرفی نمی زنم -چرا -چون اگه بهت اعتماد نداشتم که حالا اینجا نبودم . -من بهت چی بگم دختر . نمی دونم چرا باید این قدر دوستت داشته باشم -یه چیزی ازت بپرسم سهراب ;/; -بپرس .. -اون وقتی که حس می کردی سها رو دوست داری بیشتر عاشقش بودی یا حالا که میگی که دوستم داری بیشتر عاشق منی .. –بهشته من تو رو با عقل و احساسم دوست دارم . با چشایی باز . شاید اون روزا یکی رو می خواستم که بدون منت بهم ترحم کنه . شاید هر کس دیگه ای غیر از سها میومد طرف من و به من محبت می کرد و می گفت که دوستم داره من فکر می کردم که عاشقش شدم . در هر حال اون روزا و تا  یکی دو سال فکر می کردم که عقیده ام درسته . حالا یه احساس بهتری دارم . حس می کنم که یکی هست که همیشه نگرانم باشه .. -اون موقع هم همین حسو داشتی ..-بهشته چرا می خوای خودتو عذاب بدی و حس کنی که من اونو بیشتر از تو دوست داشتم . تو که خیلی منطقی بودی -عشق منطق سرش نمیشه . ببین سهراب کم آوردی ها .-من تو رو بیشتر دوست دارم . بیشتر عاشقت بودم و هستم . حالا خوب شد ;/; -این جوری که عصبی میشی معلوم میشه که از ته دلت نگفتی . -یه بوسه شب به خیر بهم نمیدی ;/; -چیه می خوای از شر من و حرفام خلاص شی ;/; تازه این منم که فردا صبح کلاس دارم و باید چرت بزنم . تو می تونی بگیری بخوابی . پس غصه چی رو می خوری -غصه تو رو . چشای خوشگل تو و اعصاب خسته تو رو .. -اگه این زبونو نداشتی …. باشه می بوسمت ولی فکر نکنم بعدش خوابم بگیره . این بار وقتی لبای بهشته اومد رو لبام طوری قفلش کردم که باز کردنش به این سادگیها امکان نداشت . چشام داشت سنگین می شد . سنگینی سر و شونه هاشو رو خودم حس می کردم . جای عملم داشت درد می گرفت . دلم نمیومد اونو کنار بزنم .. -بهشته بیداری .. بیداری ;/; .. -سهراب  چی رو لبات ریختی که خوابم کردی  -عصاره جادوی عشق .اگه این سهای عوضی راستی راستی میومد به دیدنم من باید چیکار می کردم . اون عاشقم بود . به دل بهشته افتاده بود که میاد ولی من بعید می دونستم .. چرا اون دستور داده بود ضاربین منو سر به نیست کنند . چون می ترسید دستگیر شن و اونو لو بدن ;/; یا چون کارشونو انجام نداده بودن و یا همان طوری که خودش می گفت به این دلیل که به من آسیب رسونده بودند ;/; یعنی من این قدر براش عزیز بودم و خودم خبر نداشتم ;/; نمی دونم  یعنی اون با یه محبت کردن من این قدر بهم وابسته شده بود . شایدم به خاطر ثروت و ظاهری خوش تیپ داشتن .. ولی برای اون که مرد کم نبود . عشق چه جوری تونسته در خونه این دژخیمو بزنه . این عشق هم گاهی وقتا قاطی می کنه و راهشو گم می کنه . بذار این قدر در بزنه که دستاش زخمی شه . من که جوابشو نمیدم . یه چند دقیقه ای می شد که بهشته  رو زمین دراز کشیده بود ولی حواسش به من بود . -سهراب داری به اون فکر می کنی ;/; -نه -دروغ نگو -تو از کجا فکر می کنی که من داشتم به اون فکر می کردم .. -من اون مولکولها و اتمهای در حال جنبش صورتتو می شناسم که چه نوع انرژیی پخش می کنن . حتی طرز نه گفتن تو هم داره بهم میگه که دروغ میگی .. حتی متوجه میشم که تو دوست داری دروغی رو که میگی من متوجه شم چون اهل صداقتی .. -بهشته تو روان شناسی ;/; ولی این چند روزه خیلی اذیتم کردی . -ببخشید که نذاشتم با اون خانوم بده باشی …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها