داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نقاب انتقام 76

سها دست از این دیوونه بازیها بر دار . می کشمت . این بار بهت رحم نمی کنم . گوشی رو قطع کرده برای دو تا مامورم که اصلا پاک فراموششون کرده بودم زنگ زدم . ..بهشون گفتم که کجا بیان و فقط حواسشون باشه که متوجهشون نشن . ولی من باید یه کلکی می زدم .تا اونا برسن . ازشون هم خواستم که ماهرانه تعقیبم کنن . .. در جا زنگ زدم به سها و گفتم  لاستیک ماشینم پنچر کرده  کمی کارم گره خورده -عزیزم حواست هست داری چیکار می کنی ;/; دست از پا خطا کردی خودت می دونی . می دونم که عاقل تر از این حرفایی -تو یک روانی هستی یک روانی .. -تو هم مث من اگه دیوونه شی بد نیست . از روی درد و شکست می خندید . تلخی شکست رو در صداش احساس می کردم ولی اون می خواست همراه با شکست خود رقیبشو هم بشکنه . فکر نمی کردم از یک مسیر دوبار بره . فکر نمی کردم بهشته منو به تله بندازه . بازم تقصیر خودمه . چرا باید اونوبهشته خودمو  تا این حد عذاب بدم . به هر کلکی بود دو تا مامور مخفی اومدن . هر چند مامورای رسمی نبودن .. وبیشتر کمکم بودند . شاید می خواستم اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنم . نمی دونستم اونجایی که داریم میریم چند نفر داخلشن . سها جایی نمی رفت که به این آسونیها دم به تله بدیم . اون حساب همه جاشو کرده بود . یه حسی بهم می گفت این بار از یه دری وارد میشه که اگه یکی دیگه از اون در وارد شه نمی تونه پیداش کنه . حدسم درست بود . ماشینمو جلوی خونه ای که اونا پارک کرده بودند پار ک کردم . در خود به خود باز شد و رفتم داخل . انگاری یکی انتظارمو می کشید -سها منتظرم بود  . تنها وسط حیاط یه خونه خیلی شیک و بزرگ ایستاده بود . اثری از گانگسترای دیگه و بهشته نبود . رفتم طرفش . لبخند می زد . -عزیزم خیلی وقته با هم نبودیم .. کف دستمو گذاشتم دور گردنش و می خواستم با یه فشار نفسشو بگیرم .. سرشو تکون می داد و می خواست حالیم کنه که جون زنم در دست اونه .. دستمو از دور گردنش بر داشتم . به سرفه افتاده بود .-خیلی نامردی . خیلی . دیگه من چیکار باید واست می کردم که نکردم . بگو بگو من باید چیکار می کردم . من دوستت دارم .. من که واست می مردم و می میرم . تو چطور دلت میاد خفه ام کنی . چرا داری با من و احساساتم بازی می کنی ;/; -مطمئنی حالت خوبه ;/; -تو چی سهراب . نمی دونم چرا  وقتی که بد جنس میشی نگات و صدات منو یاد اون سهراب بد جنس نامرد بی وفا میندازه .. نتونستم خودمو کنترل کنم . در حالی که  در اثر فشار عصبی یه دردی رو در دستام حس می کردم دست راستمو آوردم بالا و با آخرین زورم آنچنان زدم به زیر گوش و صورتش که سرش به سمت دیگه ای رفت .. از روی درد یه نگاهی بهم انداخت و گفت .. سهراب تو رو به زانو در میارم . کاری می کنم که از این کارت پشیمون شی . .. داشتم فکر می کردم که ای کاش مامورین مبارزه با قاچاق رو به صورت جدی تری از وجود این عفریته با خبر می کردم -به من بگو زنم کجاست . اگه کوچک ترین آسیبی بهش برسونی خودم می کشمت . -هیچی واسم مهم نیست . از الان به این فکر کن که کجا چالش کنی .. -خفه شو منو ببر پیشش . -این قصد رو هم داشتم . معلوم نبود این خونه هست یا کاخه . وارد یه زیر زمین شدیم .. از اونجا رفتیم به یه طبقه بالاتر و دوباره پایین تر .. من که گیج شده بودم . اگه بهم می گفتند بر گرد نمی تونستم . احتمالا خروجی هم باید یه کوچه اون طرف تر باشه که مامورا اگرم از جلو اینجا رو محاصره کنند اینا از این سمت در میرن . ولی یکی باید باشه که مثلا بهشون اطلاع بوده . اینم کاری نداره . یکی می تونه ورودی اصلی رو زیر نظر داشته باشه . این قاچاقچیا عجب تشکیلاتشون قوی بود . بالاخره رسیدیم به اونجایی که بهشته منو به دار بسته بودند . تعجب می کردم که چرا دهنشو نبستند و فقط دست و پاش بسته -چیه تعجب می کنی سهراب ;/; اینجا هر قدر فریاد بزنی صدات به گوش کسی نمی رسه. فقط خدا صدای تو رو می شنوه . -همون برام کافیه کافر بت پرست .. -ولی من تو رو می پرستم سهراب . بت من تو هستی . چرا اذیتم می کنی . بهشته ساکت بود . بازم اشک توی چشاش حلقه زده بود . رفتم طرفش تا بغلش بزنم . بهش بگم که تو تنها نیستی . احساس ضعف می کردم . در همین لحظه دو تا از گردن کلفتها وارد شدند . -ارباب اگه امری دارین در خدمتیم . کف دستشونو با یه گارد سر از تن جدا کردن گذاشتن زیر گردنشون گفتن خانوم اگه پخ پخی هست ما در خد متیم -نه می تونین برین . از این به بعد هم وقتی می خواین بیاین داخل در می زنین یا اطلاع میدین . چون ممکنه من لخت باشم . دوست ندارم غیر این آقایی که اینجا روبروم وایساده نامحرمی منو ببینه . درسته سهراب جان ;/; نمی خوام ناراحتت کنم . …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها