داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نقاب عشق 9

هیشکدوم از ما دلش نمیومد لباشو از رو لبای طرف برداره . دستامون دور کمرهم حلقه شده بود . بالاخره اون چیزی که مدتها پیش بایستی اتفاق می افتاد اتفاق افتاده بود و من و بهناز در آغوش گرم هم جای داشتیم . احساس خوشبختی می کردم . حسی که اونو با هیچ حسی در این دنیا عوضش نمی کردم .  می ترسیدم که لبامو از رو لبای بهناز ور دارم اونم همین حال منو داشت . می ترسیدم . نمی دونستم که اولین حرفی رو که پس از پایان بوسه باید بهش بزنم چی باید باشه . چی بهش بگم . چی بگم که این کارمو تو جیه کنه . حتما فکر می کنه که چه داداش بدی داره . داداش هیز . دختر باز . من که جز این بوسه جسارتی نکرده بودم . اونم خودش می خواست . حالا اسم این احساسو هر چی می شد گذاشت اونم یه حسی مث حس منو داشت . اونم می خواست . اونم دوستم داشت . حالا اون بودکه  با حرکت دستاش رو کمرم ولم نمی کرد . حس کردم کسی که مدتهاست دوستش داره منم . شاید اونی که در دفتر خاطراتش ازش یاد کرده من بوده باشم . اگه یه خورده بیشتر می خوندمش بهتر متوجه می شدم . چه فرقی می کنه . حالا که می دونم اون با تمام وجودش دوستم داره . بعد از این بوسه چی می تونیم بگیم . خدایا منو ببخش . دارم گناه می کنم . نباید این کارو انجام می دادم . ولی بازم می خوام . اعتراف به گناه و اشتباه . ولی اشتباهی که می خوام ادامه داشته باشه . من دوستش دارم . نمی خوام از دستش بدم . ولی شرف و غیرت و اعتبار برادری چی ;/; آبروی خانوادگی چی ;/; این بوسه غیر عادیه ;/; -داشتم تحت تاثیر قرار می گرفتم . دلم نمیومد اونو از خودم دور کنم . ولی با همه لذتی که می بردم طوری که فاصله زیادی بین ما نیفته و لباشو در تسلط لبهای خودم داشته باشم گفتم بهناز من می ترسم .. می ترسم .. اشتباهه اشتباه .. -نترس بهنام اونش با من اونش با من .. دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم . خیلی وقته که می خوام بگم عاشقتم .. -پس من چی ;/; من چطور می تونم عاشق خواهرم باشم .. تو چطور عاشقمی .. -بهنام محکومم نکن . می دونم فکر می کنی خیلی بدم . گناهکارم . این فکرو نکن .  من بد نیستم . فکر نکن من بدم . فکر نکن من هرزه ام .. من دوستت دارم عاشقتم . دیگه نمی تونم بیشتر از این چیزی بهت بگم .  من برات می میرم . من نمی تونم بدون تو زندگی کنم . حاضرم با دستای تو بمیرم ولی تنهام نذاری . -بهناز چی داری میگی .- بغلم کن منو ببوس . بگو دوستم داری . بگو تو هم دوستم داری بگو عاشقمی . من اینو حس می کنم . من اینو حس می کنم . خیلی وقته که می خوام اینو بشنوم . منتظرم .  هر شب خوابتو می بینم . خوابشو می بینم که بهم می گی عاشقمی . دوستم داری و بدون من نمی تونی زندگی کنی . بهم میگی که احساس منو داری .. -نه نهههههه بهناز نههههه -آرررررره بهنام .. دارم دیوونه میشم . تحملشو ندارم . بگو دوستم داری . بگو فقط مال منی . یادت میاد که چند وقت پیش بهم گفتی که حسادت می کنی از این که کس دیگه ای دوستم داشته باشه ;/;  نمی دونی اون روز انگار دنیا رو بهم داده باشن . اون روز حس کردم که تو هم می تونی عاشقم باشی . می تونی دوستم داشته باشی . می تونی مال من باشی -بهناز خواهش می کنم . فایده ای نداره . این رابطه به جایی نمی رسه -بهنام  منو اگه بکشن به هیچ مردی تو زندگیم آره نمیگم . ولی نمی تونم تو رو با یه دختر دیگه ببینم . چه زجری می کشیدم وقتی که تو با فتانه دوست بودی . تو منو نمی دیدی . نمی دیدی که چطور دارم آب میشم و از بین میرم تو فقط خودتو می بینی . بد جنس . سنگدل واسه چی دوستم نداری . جلاد بیرحم .. بی احساس .. بازم لبامون رو لبای هم قرار گرفت . اشکهای بهناز صورتمو خیس کرده بود . ومن حریصانه لبهاشو می بوسیدم . این بار من بودم که با حرکت دستام کمرشو لمس می کردم .. حس کردم که اگه بخوام به این کارم ادامه بدم تسلیم من میشه . هر چند که تسلیم من بود و دیگه اراده ای از خودش نداشت . اون خیلی سست شده بود . سست و بی اراده . سرشو بالا آورد . حس کردم که داره بهم میگه که جاهای دیگه اش هم نیاز به بوسیده شدن داره . چونه و زیر گلو و گونه هاشو هم می بوسیدم . اون غرق عشق و شایدم هوس بود و من به این فکر می کردم که چرا باید کارمون به اینجا کشیده شه که تصور جدایی از هم واسه مون طاقت فرسا شده باشه . داشتم به مامان فرشته حق می دادم که بی خود نبود که دوست داشت که ما تا این حد به هم نزدیک نشیم . -بهنام دوستم نداری ;/; عاشقم نیستی ;/; چرا چیزی نمیگی ;/; چرا ساکتی ;/; یه چیزی بگو دیگه . من که دارم دیوونه میشم . من که دیوونه میشم . آخه چقدر صبر و تحمل داشته باشم . -بهناز تو که هنوز سنی نداری . -پونزده شونزده سالمه . بچه که نیستم .. -اوووووههههه همچین میگی که ….-ولی خیلی حالیمه …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها