داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نقاب انتقام 20

بهشته اومد بهم سر بزنه که ببینه حالم چطوره .. نمی دونم چرا اون تا این حد نگرانم بود . شاید دلش می خواست اون کاری رو که در حق من انجام داده نهایت خوشی داشته باشه .. ممکنه بهم علاقه پیدا کرده باشه ;/; من که دیگه عشق هیچ دختری رو باور ندارم . تازه اونم که نمی دونه وضعم خوبه . یعنی میدونه ;/; اگه خوب باشه .. نه .. نه .. همه دخترا مثل همن . ولی خواهر ناز و دوست داشتنی من که این طور نبود . مامان منم که این طور نبود . وقتی که سها همدمم بود و یه جورایی اونو شریک و مرهم خودم می دونستم تا حدودی تونسته بودم با درد هام کنار بیام ولی حالا یه چیزی همش به قلبم چنگ مینداخت . -بهشته میای با هم بریم بیرون ;/; من دلم گرفته ;/; -من روانشناس نیستم . -خیلی خشنی دختر -ولی نه به سختی تو -مگه من چه حرکتی انجام دادم که فکر می کنی خیلی سختم -بگو چه حرکتی انجام ندادی -میای ;/; -درس دارم -میریم وکیل آباد .. شاندیز .. طرقبه .. هرجا که بخوای -تا وکیل آبادو باهات میام .. خواستم که با بنز بریم ولی اون گفت بهتره معمولی تر بریم من این جوری راحت ترم -دختر! همه دخترا آرزوشونه که اینجوری برن بیرون -ولی من بیشتر به صاحب ماشین فکر می کنم تا خود ماشین .. یه لحظه این حرفش منو به فکر فرو برد . چرا این حرفو زده . چرا . شاید می خواست کلی بگه که ارزش و شخصیت انسانها رو در خودشون باید جست نه در امکانات مالیشون . -ببین سهراب خان .. -بگو سهراب این جوری بهتره – از اینجا تا سه راه  و بلوار وکیل آباد سیصد چهار صد متره .. میریم و با اتوبوس شرکت واحد میریم .. اون موقع تازه ریل های آهنو وسط بلوار کار گذاشته بودند و هنوز راه آهن شهری و مترو واز این بر نامه ها نبود . -حالا میشه نه حرف تو باشه نه حرف من ;/; من با این وضعیتم که اتوبوس سوار بشو نیستم .. با تاکسی تلفنی میریم .. کاش یه ماشین دیگه میاوردم که خانوم خانوما سختش نباشه . ببینم بهشته چطوره  این دفعه با شتر بریم بیرون -این آخرین باره .. چون دوست دارم تو حالت خوب شه دارم میام . با هم رفتیم .. خیلی ازشهر بازی خوشش میومد . من به خاطر حالم نتونستم زیاد همراهیش کنم .  در یکی از این رستورانهای داخل پارک و در فضای بیرونی اون شام خوردیم . اون از خونواده اش واسم گفت . از این که پدرش کارمنده و مادرش خونه دار . دو تا برادر داره از خودش کوچیکتر که هر دو تاشون دبیرستان درس می خونند . یه خونه کوچیک هم تو وسط شهر تهرون دارند . -خب این جوری که میگی با این شرایط زندگی تو تهرون باید خیلی سخت باشه -آره ولی بابام اون وقتا که اتوبوس ارزون تر بود از گوشه و کنار وام گرفت مامان طلاهاشو فروخت و نصف یه اتوبوسو واسه خودش ردیف کرد و اونو داد دست راننده .. پیش می بریم . وقتی تو صورت بهشته خیره شدم حس کردم یه صداقتی تو چهره اش وجود داره که نمی تونه گرایش منفی به چیزی پیدا کنه و یا نقش و هدف بدی داشته باشه .. یه خورده که فکر کردم دیدم همین عقیده رو در مورد سها هم داشتم ولی درمورد سها خیلی زود قضاوت کرده تصمیم گرفته بودم اما بهشته رو روز ها می شد که به یک حالت می دیدم . اون همونی بود که چند روز پیش دیده بودمش . شاید اون فرستاده ای از بهشت بود . آرایش صورتش خیلی ملایم بود . وقتی که می خندید انگار تمام صورتش می خندید . براش چند تا جوک تعریف کردم با این که حوصله جوک گفتن نداشتم . ولی واسش گفتم تا از خنده هاش لذت ببرم . وقتی از بالای تپه ها به طرف پایین میومدیم یه دختری رو دیدم که در حال دویدن به طرف پایین بود .. یه پسری هم که ازش کو چیکتر بود و با فاصله از اون آروم تر میومد فریاد می زد لیلی یواش تر زمین می خوری .. .. یادم میومد همچین موقعیتی رو من و خواهرم لیلی هم داشتیم  منم بهش همین جمله رو گفتم .. سرمو به درختی در همون نزدیکی تکیه دادم و دوباره به یاد خواهرم اشک ریختم . نمی دونم چرا بیشتر اونو به خاطرم می آوردم . شاید واسه این که عزیز بابام بود . شاید واسه این که فکر می کردم اون یه خورده حسادت رو هم نباید نسبت بهش می داشتم .. -چی شده سهراب یاد چیزی افتادی ;/; -منم به لیلی خودم همینو گفته بودم . خودم متوجه نبودم دارم چیکار می کنم سرمو گذاشته بودم رو شونه های بهشته و زار زار گریه می کردم . یه وقتی به خود اومده و حس کردم که شاید سختش باشه . حالا این بهشته بود که با تیکه پراکنی های خودش می خواست شادم کنه . خلاف اونچه که فکر می کردم اونم دختر شاد و اهل بگو بخند بود . با هم از ستاره ها گفتیم . از قصه های شب سیاه .. از غصه های ناتموم .. از شادیهایی که می تونه این سیاهی ها و غصه ها رو ازبین ببره . احساس کردم که اون می تونه آرومم کنه . ولی هنوز یه احساسی بهم می گفت که شاید مهربونی هاش یه کلک باشه .. .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها