داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عشق آرین: داستان نامعقول عشق پسرانه (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

خب اونشب برگشتم اتاقم و علی هم رفت تو اتاقش و اما صبح که وقت کلاسا شد و بچه ها رفتن دانشکده من موندم تو خوابگاه چون شب درد داشتم درست نخوابیدم برای همینم دلم میخواست که بخوابم اما یکی در زد و من هم فکر کردم یکی از هم اتاقیاس
گفتم بیا تو دیگه در زدن که نداره
دیدم دوباره در زد این بار گفتم حتما غریبه اس گفتم بفرمایید
یار رخ نمود
از در کسی وارد شد که انگار تو صورتش همه شادی من نهفته بود انگار همه خوبی های دنیا را داشت
علی
اومده بود عیادت
چه عیادتی
تا حالا فقط پام درد میکرد اما اونوقت حس کردم قلبم داره از جاش میزنه بیرون
یه چند ثانیه ای مات و مبهوت بودم
که صدا زد سلام
مزاحم که نیستم
گفتم بفرمایید خوش اومدید(البته با تته پته)
اومد داخل
(دوستان خوابگاهی میدونن که اتاقای خوابگاه فرقی با میدون جنگ نداره)
بهش گفتم ببخشید که اتاق اینقدر بهم ریختس
گفت اتاقم ما هم خیلی بهتر نیست
و جفتمون لبخند زدیم
گفت که اومدم ازت عذر خواهی کنم
بابت اتفاقی که دیشب افتاد معذرت میخوام
(یه سری خوردنی هم اورده بود )
بهش گفتم مسئله خاصی نیست و این یه حادثه بوده
گفت که اگر کاری از دستم برمیاد بهم. بگو تا برات انجامش بدم
که منم گفتم نه کاری ندارم و ازت ممنون
نمیدونم چرا اینقدر هول بودم
میدونم شاید مسخره بیاد ولی من واقعا مثل یه دختر که میرن خواستگاریش رفتار میکردم😂
گفت پس من میرم
گفتم ممنون که اومدی و بهم سر زدی
وقت داشت میرفت گفت راستی آرین جان(جاننننن من داشتم سرخ میشدم) شمارمو بزن تو گوشیت یه وقت کاری داشتی خبرم کن
09…
این دومین نخ ماجرای ما بود
شماره گرفتن به خودیه خود خیلی مسئله خاصی نیست ولی وقت پای عشقت در میونه خیلی میتونه هیجانی باشه
اونروز همش میخواستبهش پیام بدم
اما به خودم میگفتم فکر میکنه من هولم یا هرزه ام یا … هزار تا فکر دیگه
(راستی اسمشو تو گوشیم نوشتم la)
اونروز خیلی به گوشیم نگاه میکردم اینقدر که بقیه ام هم ازم پرسیدن منتظر زنگ کسی هستی که میگفتم نه همینجوری
بالاخره رسید زمانش
ساعت دور بر 8 شب بود که اولین پیام رسید
<سلام آرین جان خوبی ؟منم علی پات خوبه؟درد که نمیکنه؟>
پیش خودم گفتم اگر سریع جواب بدم فکر میکنه منتظر پیامش بودم بعد چند دقیقه جوابشو دادم
<سلام ممنون من خوبم پام هم خوبه >
و دیگه پیامی نداد
خیلی منتظر پیامش بودم ولی دیگه پیامی نیومد
منم نمیخواستم دوتا پیام پشت سر هم بهش بدم(انصافا چقدر این قضیه غرور مزخرفه)
انگار همش یه چیزی تو ذهنم بود انگاری یه اتفاقی داشت میفتاد هیجان زده بودم ولی نمیدونستم چرا
بازی تکراری برگذار شد و ما باختیم(نمیدونم باید بگم متاسفانه یا خوشبختانه)
اینکه میگم خوشبختانه چون باعث ادامه رابطه من و علی شد
بعد بازی وقتی رفتم خوابگاه برام دوباره پیام اومد از علی
<سلام آرین خوبی؟پات خوبه؟ کاشکی امشب تو هم بازی میکردی دوستات میگن اگر تو بودی نمیباختن>(البته اینجاشو اغراق کرده من خیلی هم خاص نبودم)
بهش جواب دادم:
<سلام من خوبم به شما و تیمتون تبریک میگم>
پیام بعدی از علی
<معذرت میخوام که باعث شدم نتونی بازی کنی واقعا متاسفم>
و من هیچی نگفتم
نمیدونستم چی بگم
ولی چند دقیقه بعد پیام دادم
<خواهش میکنم این یه حادثه بود و من ازت ناراحت نیستم و نیازی به عذر خواهی نیست>
پیام علی
<من همیشه همین اطراف هستم کاری داشتی پیام بده {استیکر قلب}>
من هیچی دیگه جواب ندادم اصلا انگار وانمودکردم ندیدم
چی باید میگفتم
اونشب من خوابم نمیبرد همش تو مخی داشتم به این فکر میکردم که چی باید میگفتم که نگفتم یا اونجوری که من به علی حس دارم اونم …
چند روزی گذشت و بین ما پیامی رد و بدل نشد
یه روز دوباره اومد اتاقمون که منو ببینه و حالم رو بپرسه
بچه ها هم بودن
برام خوراکی هم گرفته بود(من اندکی شکمو تشریف دارم)
حالم رو پرسید و وقتی که میخواست بره گفت آرین جان بعد ظهر مسابقه داریم میخوای بیام کمکت کنم بریم بازیو ببینی
حالا رفقای مارو بگو(((آرین جان))) همه متعجب
منم گفتم خوشحال میشم و ممنون
علی هم خداحافظی کرد و رفت
شنیدن اسم خودم با پسوندجان خیلی برام جالب بود
منم عاشق جان گفتن علی شده بودم
بعد ظهر شد و علی اومد
با کمک اون و بقیه رفتم
آخه من بلد نبودم با عصا راه برم و مثل غورباقه میپریدم
چه بازیه جذابی بود
علی خیلی خوب بازی نکرد ولی برای من فقط علی تو زمین بود انگار
بقیه رو نمیدیدم
همش تو این فکر بودم که چرا بهش اینجوری نگاه میکنم و دوستش دارم
من که اینجوری نبودم
من که …
هی هم به خودم بد بیراه میگفتم که تو نباید به یه پسر علاقه مند بشی
وقتی برگشتم خوابگاه هنوز ذهنم درگیر بود
اینقدر که بچه ها همه فهمیده بودن که من آدم سابق نیستم
وقت خواب بهش پیام دادم
<چراامروز خیلی سر حال نبودی مشکلی داشتی>
یکم طول کشید تا جواب داد
<ذهنم درگیره یه مسئله ایه که آرامش ندارم در کل ممنون که برات مهمه که چرا سرحال نبودم شب بخیر>
اونوقت نمیدونستم که این مسئله مهم منم اون کسی که آرامش رو ازش گرفته بود منم

ادامه…

نوشته: آرین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها