داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نقاب عشق 2

خواهرم رنگ به چهره نداشت .. یه ساعت بعد اومد پیشم و گفت بهنام راستشو بگو تواتاقم چیکار می کردی . دفتر و کتابم همه شون دست خورده -گفتم که لا به لاش دنبال مداد بودم -بچه گول نزن .. -من مث تو فضول نیستم بهناز . به جای این که یه دختر خوب و خوشگل به داداشت معرفی کنی این رفتا رو با هام داری ;/; به تو هم میگن خواهر ;/; خیلی بی انصاف و بی رحمی . اگه می خوای دوستت داشته باشم یکی رو واسه من جور کن . -عمرا اگه همچین غلطی بکنم . بیچاره بد بخت خواهرتو نگاه نکن که سرشو میندازه پایین میره مدرسه و همون جوری سر به زیر بر می گرده خونه . دخترا ی این دوره زمونه نفستو می برن . پدرتو در میارن . خوب کجا بود . به خودمم نمیگم خوب . اگه دیدی سلام برسون . -این که خودتم خوب نیستی حرف درستی زدی .-بهنام تو خیلی خوب و ساده ای . من که خواهرتم حرفاتو به من بزن . درددلهاتو با من بکن . چه مرضیه که حتما بری دوست دختر بگیری .مگه دوست دختر گرفتن کلاس داره . نمی فهمم حرف حسابت چیه . حالا اگه نخواستی واسه مون جور کنی به درک مزاحمم نشو . اگه گیر بدی منم حالتو می گیرم . خودت خوب می دونی من چی دارم میگم . -هر کاری می کنی بکن ولی مطمئن باش ضررمی کنی . من می دونم دخترا پدرتو در میارن . -اگه نمی تونی من خودم پیشقدم میشم -به من چه . ولی توی دست و پا چلفتی و خجالتی با یه بچه گربه هم نمی تونی رفیق شی -بهناز بهت ثابت می کنم . خودشو انداخت تو بغلم .-داداش شوخی کردم منو ببخش .. طوری به صورتم دست می کشید که خوشم میومد . یه حسی بهم دست می داد که برام تازگی داشت . ظاهرا بد جوری ترسیده بود . فهمیده بود دفتر خاطراتشو خوندم جفت کرده بود . دلش واسم سوخته بود . -واسم جورش می کنی ;/; -بهنام چرا اینو ازم می خوای ;/; تو خودت حاضری دلت میاد یکی برای خواهرت جور کنی ;/; فکر نمی کنی این کار زشته ;/; طوری نگاهشو به نگام دوخته بود که  رام شدم . گفتم ولش حالا که دلش نمی خواد چه اصراریه . خودم که چلاق نیستم . بالاخره یکی از دوستای شیطونم از طریق یکی از دوست دختراش یکی رو واسم جور کرد . یه دختری بود به اسم فتانه . مثل اسمش یه فتنه گری خاصی داشت . هنوز هیچی نشده می گفت که باید یه خونه و ماشین داشته باشم تا عقدش کنم . من که طبقه اجتماعی و این حرفا واسم مهم نبود و منم منم نمی زدم باز خوب بود که پدرش یه معتاد بود . از طرفی من هنوز درسمو تموم نکرده بودم واسه سرگرمی و این که از دیگران عقب نمونم یه دوست دختر می خواستم . دیگه از بهناز غافل شده بودم . عشق و علاقه ام به فتانه منو کشته بود و به این فکر نمی کردم که  اونی که بهناز عاشقشه چه رفتاری باهاش در پیش گرفته . ….. کار دنیا بر عکس شده بود . یه روز دیدم که این بهنازه که داره تعقیبم می کنه .. فتانه رو ردش کرده و رفتم طرف خواهرم . -بالاخره کار خودتو کردی ;/; -آره اگه دوست داری برو به بابا مامان بگو -بیچاره من اونو می شناسم . تو مدرسه ما درس می خونه . بیا ببین بچه ها چی پشت سرش میگن . تا حالا چند تا دوست پسر عوض کرده . فساد اخلاقی داره . حتی یه عده میگن اون معتاده -بهناز بس کن . غیبت نکن . تو ازش آزمایش خون گرفتی میگی معتاده ;/; فساد اخلاقی رو از کجا می دونی . از کجا می دونی کلی دوست پسر داشته . در مورد دوست پسر یا گذشته اش برام مهم نیست . اون قدر بهش محبت می کنم که جو گیر شه . شرمنده اخلاقم شه . دوستم داشته باشه . هرروز بیشتر از روز قبل حس می کنم که یه حس خاصی نسبت به فتانه  دارم . دوستش دارم . اون حتما از بقیه بیوفایی دیده که باهاشون بهم زده . بهناز باهام قهر کرده بود و حرف نمی زد . مامان خیلی زرنگ بود و ما رو زیر نظر داشت . ترس برم داشته بود که نکنه اون  یه جورایی از زیر زبون بهناز حرف بکشه . باید یه جورایی از دل بهناز در می آوردم . می دونستم بالاخره منو لوم میده و کار درست می کنه . شب که همه خوابیدند و اون داشت درس می خوند رفتم اتاقش . -چیه چیکار داری -من که باهات حرفی ندارم . هر کاری که دلت خواست میری سر خود انجام میدی -ببینم بهناز فردا پس فردا بخوام زن بگیرم حتما باید برم اون دختری رو که تو دلت می خواد بگیرم -اگه دختر خوب باشه چه اشکالی داره .-دختر تو دیگه کی هستی آدمو از رومی بری . این بار من رفتم طرف بهناز و دستمو گذاشتم رو سرش و شروع کردم به نوازش موها و صورتش .  نمی دونم چی شد که دیدم سرش رو سینه ام قرار داره . -داداش تو دوستم داری ;/;-مگه میشه یه برادر خواهرشو دوست نداشته باشه ;/;-پس چرا به حرفام گوش نمی کنی . فتانه دختر خوبی نیست -آخه بهناز اگه خوبشم گیر بیارم تو مخالفی . -تو دوستم داری بهنام ;/; -خیلی زیاد -دروغ میگی -چرا -از نوازش کردنات که خیلی مصنوعیه معلومه . انگار از روی اجبار داری این کارو می کنی . نترس خاطرت آسوده .. من به بابا مامان نمیگم .. اینو که گفت لبمو گذاشتم رو صورتش و یه ماچ چسبون ازش گرفتم .. -این چطور بود بهناز -این یه خورده طبیعی بود …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها