داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

نقاب عشق 6

یه روز دیگه که با هم تنها بودیم ازش پرسیدم بهناز می دونم ناراحت میشی ولی تو کی وقت می کنی با دوست پسرت باشی . اصلا همین جوری دوستش داری اون می دونه ;/; اخلاقش خوبه . ;/; -بهنام این که شد چند تا سوال . ولی من جوابی نمیدم . تو خسته ام کردی . فکر می کردم که دیگه باید خیلی ردیف شده باشی . سعی نکن  وارد احساسات خاص دیگران شی .-ولی تو فرق می کنی . همونجوری که تو دلت واسه من می سوخت و می سوزه و در مورد فتانه راهنمایی ام کردی منم دلم می سوزه . من جنس پسرا رو بهتر از توی دختر می شناسم . نمی خوام تو عذاب بکشی . -حالا من یه چیزی ازت بپرسم بهنام ;/; راستشو میگی ;/; تو  خیلی بهتر و صادق تر از منی اینو چشات میگه و کارات . یه سادگی خاصی درت هست که سبب میشه بیشتر از اونی که یه خواهر برادرشو دوست داشته باشه من بیشتر دوستت داشته باشم . یعنی بیشتر از خواهرای دیگه نسبت به برادرشون . -بپرس بهناز .. -تو دلت نمی خواد که من دوست پسر داشته باشم ;/; یا این که عاشق پسری شم ;/; راستشو بگو .. -راستشو بگم نه . ته دلم نمی خواد . -واسه چی بهنام -واسه این که از پسرا می ترسم -همین ;/; راستشو بگو . اینم می تونه جزیی از حقیقت باشه . اون چیزی رو که من حسش می کنم بگو -بهناز تو چی رو حس می کنی .–دوست دارم از زبون خودت بشنوم -راستشو بگم بهت عادت کردم . دلم می خواد بیشتر وقتامو با تو بگذرونم . یه علاقه خاصی بهت دارم . فکر می کنم اگه یکی دیگه بیاد و جای منو توی دلت بگیره اون توجهی رو که باید بهم داشته باشی دیگه نداری . با این که مهر برادر و خواهری با علاقه دو تا غریبه نسبت به هم فرق می کنه .. -خیلی خود خواهی بهنام .. هرچنداین جمله رو بر زبون آورد ولی نمی دونم چرا به گونه هاش چین مینداخت و لباشو گاز می گرفت که من لبخندشو نبینم .. یعنی این از اون پاسخ من خوشش اومده ;/; پس واسه چی بهم گفته خود خواه . طوری این مسائل فکرمو مشغول کرده بود که  پاک یادم رفته بود که چی ازش پرسیدم . بازم از پاسخ دادن به من طفره رفته بود . ولی چرا لبخند می زد ;/; چرا به من گفت خود خواه . شاید اینو همین جوری گفته بود . یه بار که رفته بودیم پارک ملت و روی نیمکتی نشسته بودیم و به درختای بلند بالا سرمون و آسمون پر ستاره نگاه می کردیم دستشو طوری گذاشته بود توی دستم که حس کردم تمام بدنم داره می لرزه . یه حس عجیبی داشتم . اون تنها خواهرم بود . خواهر دیگه ای هم نداشتم که عشق اونو با این عشق مقایسه کنم . خدایا چم شده ;/; یه حسی شبیه حسایی که به فتانه داشتم داشت در من به وجود میومد . شاید تمام این عشق و علاقه ها و دوست داشتن ها یه وجه اشتراکی با هم داشته باشند که ما از اون سر در نمیاریم و تجربه به خوبی همه چیزو نشون میده و منم که بی تجربه بودم . شاید بهتر این می بود که کمتر با خواهرم بپلکم . احساس خاصی داشتم . عشق .. گناه و عذاب وجدان . شاید اون احساس دیگه ای نسبت به من داشت . رفتم دستمو آروم آروم کنار بکشم ولی اون دستشو بیشتر توی دستم فشرد . این بار به جای این که دستمو کنار بکشم منم لمسش می کردم . با یه دنیا عشق . عشقی که خودمو قانع کردم که محبت خالصانه برادریه . یه دوستی پاک با کسی که از بچگی در کنارش بودم . چقدر از لمس دست نرم و لطیفش خوشم میومد . یه حس خوبی بود . حسی عجیب . حس کردم که داره از حد طبیعی عشق خاص و پاک میره اون طرف تر یه هیجانات خاصی  در من به وجود اومده بود . اون خودشو بهم نزدیک تر کرده بود . بوی عطر وسوسه انگیزشو احساس می کردم .. یک آن از جام بلند شدم -بهنام چت شده . داشتیم از آرامش طبیعت استفاده می کردیم -تو به این میگی آرامش .. این همه جمعیت و سر و صدا و صدای شهر بازی و بلندگوها و …-ببینم کنار خواهرت احساس آرامش نمی کنی ;/; -پس نگو آرامش طبیعت -چته خیلی عصبی به نظر می رسی .. -نمی دونم . حس می کنم این روزا روحیه ام یه جوریه . شاید یه افکار اشتباهی داره میاد سراغم .. انگاری دارم با خودم می جنگم . -این طبیعیه بهنام . من خیلی وقته که پیش از تو دارم با خودم می جنگم . زندگی جنگ است و دیگر هیچ .. باشه بریم . هر چی بهنام خوشگله من بگه . طوری این لفظو ادا کرد که منو به یاد دخترایی انداخت که دارن دوست پسرشونو ناز می دن . البته یه بار اینو از فتانه مار مولک شنیده بودم . به من می گفت بهنام خوشگله .. نباید بهنازو ناراحت می کردم . وقتی که از پارک می رفتیم بیرون دستمو گذاشتم تو دستش . -ازم دلخوری ;/; -یه خورده .. -می تونی اون یه خورده رو هم نباشی ;/; -تو که می دونی بهناز چقدر دوستت داره ..مگه می تونه ازت دلخور باشه ;/; من دلخوریم واسه اینه که تو ازم دلخور نباشی و از زندگی . این که از لحظه هات لذت ببری بزرگترین آرزومه …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها