داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

هووی خواهر (1)

اسم من سمیه هست 30 سالمه دو تا خواهر دارم یکی صبا 26 ساله یکیم سارا هم 16 ساله ما سه تا خواهر از خوشکلی چیزی کم نداریم اما یه ارثیه بدی که بهمون رسیده بداخلاقیه دست خودمونم نیست خیلی بد اخلاقیم سر همین بداخلاقی من 4 سال پیش شوهرم طلاقم داد و علیرغم اینکه خواستگارای زیادی دارم اما جرات نمی کنم ازدواج کنم چون خودم میدونم اول پسر میاد جذب خوشکلی میشه اما بعد یه مدت از اخلاقم زده میشه و دوباره طلاق صبا 2 ساله ازدواج کرده شوهرش سعید 34 سالشه هم خوش اخلاقه هم خوشکل و مجموعا پسر خوبیه اما از نظر مالی خیلی خوب نیست. من بعد طلاق با مهریه ای که گرفتم تونستم یه خونه بخرم و مستقل از خانواده پدری تو شهرمون یه خونه خریدم و تنها زندگی می کنم. صبا و شوهرش یه مدتی به دلیل بعضی مشکلات خونه نداشتن و برا راحتیشون و هم برا اینکه من از تنهایی در بیام ازشون خواستم بیان خونه من. به هرحال بعد کلی تعارف و اینا اومدن که یه مدتی اونجا بمونن تا وضعشون بهتر بشه و خونه جور کنن. حوصبه ندارم بخوام بگم خونم چجوریه و اونا کجاش زندگی می کنن فقط همینقدر بگم که خیلی مشکلی از نظر جا تو خونه نداریم فقط دیگه همیشه جلو چشم هم هستیم. یه مدت که گذشت کم کم پیش هم راحت تر بودیم هم تو صحبت کردن هم دراز کشیدن و استراحت کردن و هم لباس پوشیدن و … با وجود همه بداخلاقیایی که صبا با شوهرش داشت اما سعید باهاش مهربون بود و همیشه بداخلاقیاشو با مهربونی و نوازش کنترل می کرد و منم شاهد همه اینا بودم کم کم یه جورایی از سعید خوشم اومد سعی می کردم به چشم برادر بهش نگاه کنم و در حد یه برادر دوسش داشته باشم. تا اینکه بعضی شبا متوجه سکسشون می شدم یا حموم رفتنشونو می فهمیدم یا چشمکایی که به هم می زدن و بعدش خوابو بهونه می کردن و می رفتن تو اتاق و… بی اختیار حس شهوت درونم زنده می شد و کاری نمی تونستم بکنم گاهی می رفتم تو رختخواب و خودارضایی می کردم بعضی شبا فضولیم گل می کرد می رفتم پشت در اتاقشون و فالگوش وایمیسادم البته یه چیزائیم میشنیدم اما نه درست و واضح دیگه هر وقت به سعید نگاه می کردم بی اختیار چشمم می رفت رو تن و بدنش و یه جورای دیگه بهش نگاه می کردم خیلی سعی می کردم به خودم نهیب بزنم و دست از اینکار بردارم اما نمیشد بد جور شهوت چشامو پر کرده بود. واقعا به صبا حسودیم میشد دیگه هروقت میخواستم خودارضایی کنم سعیدو رو خودم تصور می کردم سعی می کردم کیرشو تصور کنم با تصور کیرش انگشتمو تو کوسم می کردم و خودارضایی می کردم شیطنت بدجور اومده بود سراغم از طرفیم وجدانم نمی ذاشت کاری بکنم گاهی لباساشون که رو بند لباس بود و خونه نبودم می رفتم شرت سعیدو پیدا می کردم و کیرشو توش تجسم می کردم و کوسمو می مالیدم سعیدم تو این مدت کمابیش رفتارش با من مهربون تر و خودمونی تر از اول شده بود احتمال می دادم یه چیزیش میشه اما مطمئن نبودم سعی می کردم یه جوری که صبا شک نکنه لباسای راحت تر بپوشم و بیشتر خودنمایی کنم یه روز از اواخر روزای پریود صبا، رفته بود آرایشگاه من خواب بودم وقتی بیدار شدم دیدم سعید نشسته پای تی وی یه بلوز تنگ و دامن پوشیدم یه عطر زنونه زدم و رفتم چایی آوردم و اومدم نشستم پیشش البته با فاصله. سلام کردم بعد بلند شدم سینی چایی رو گرفتم جلوش و سعی کردم قاصلمو کم کنم بهش نگاه کردم لبخندی زدم و چایی رو تعارف کردم اونم خندید و چایی رو برداشت و من زیر چشمی پایین تنشو دید زدم و راحت متوجه سیخ شدن کیرش شدم بعدشم نشستم کنارش اینبار با قاصله کم تر یه شال رو سرم بود جورابم پام نبود عمدا یه ذره پای دامنو دادم بالا متو جه شدم که دید زد شروع کردم باهاش صحبت کنم صحبتو کشوندم به زندگی و رفتار صبا و خوش اخلاقیای سعید و اینکه می دونم صبا باات بداخلاقی می کنه و تو چقدر مهربونی و از این حرفا برق خوشحالی رو تو چشاش میدیدم چند لحظه به سکوت و خوردن چایی گذشت و من باز با خودم درگیر شدم کاری که می کنم درسته یا نه اما من تصمیممو گرفته بودم دلم میخواست سعید مال منم باشه البته در حد سکس نه عشق و عاشقی بداخلاقی های صبا و نارضایتی سعید از رفتارشم برام شده بود بهونه و توجیه بلکه امیدوار بودم رابطه من سعیدو دلگرم کنه و نخواد بلایی که شوهرم سر من آورد و البته خودم مقصر بودم رو سر خواهرم بیاره. به هر حال من زیاد به سعید نگاه می کردم و لبخند می زدم رفتم میوه آوردم و ازش پذیرایی کردم حتی براش سیب پوست گرفتم و اونم بعد تشکر نصف سیبو خورد و نصف دیگشو گذاشت تو بشقاب و جلوی من گرفتم منم با یه لبخند و یه تشکر ازش گرفتم تقریبا فضای بینمون صمیمی شده بود من دیگه طاقت نیاوردم

سعید یه چیزی بگم؟
بفرمایید سمیه خانم
نمیخواد بگی سمیه خانم سمیه تنها صدام کن راحت باش با من
باشه سمیه بگو حرفتو میشنوم
من یه جورایی به صبا حسودیم میشه
چرا مگه تو چی کم داری از اون یه کم این حرفش یه جوریم کرد خوشم اومد
میتونم حرف دلمو بزنم؟
سمیه با من راحت باش هرچی تو دلته به من بگو از این جرفش تقریبا مطمئن شدم که اونم بله
من شوهر خوب و مهربون و دوس داشتنی مثل تو ندارم که صبا داره
سمیه لطف داری به من
نه سعید واقعیته گرچه می دونم صبا قدر تو رو نمی دونه
چی بگم . عیب نداره من با بدرفتاریاش کنار میام
همین مهربونیات آدمو میکشه
من که کسیو نکشتم (ایتو با لحن شوخی و خنده گفت)
چرا خودت خبر نداری (با خنده)
مقتول کی هست حالا؟
یکی به نام …
اسمشو بگید میخوام سعی خودمو بکنم بلکه زنده بشه
سعید از تو با این مهربونیات و دلبرایت بعید نیست زنده کردن
حالا بهم معرفی نمی کنی؟
می ترسم
ببین سمیه از هیچی نترس راحت راحت همه حرفاتو به من بزن موقعیت خوبی بود دیگه شک نداشتم سعیدم منو میخواد
سعید اسم مقتول سمیه هست تو منو کشتی سعید همینطور با لبخند قشنگش نگام می کرد سرمو انداختم پایین و خجالت کشیدم
سمیه جان چجوری زندت کنم؟ هرکار بگی می کنم اولین بار بود سمیه جان صدام کرد خیلی ذوق کردم و خوشحال شدم موقعیت صددرصد آماده بود
حالا دیگه روم نمیشه بگم دسشو گذاشت رو پام و تکرار کرد
سمیه جون تو فقط بگو
میخوام…
چی میخوای عزیزم؟ حالا داشتم فکر می کردم چجوری بهش بگم فقط یه چیز به ذهنم رسید دیگه معطل نکردم همینطور که کنارش نشسته بودم خودمو رها کردم دستم دور کمرش سرم رو شکمش
سعید جونم من میخوامت میخوامت دسش رفت تو موهام شورع کرد نوازش کردن دولا شد سرمو بوسید. انگار دنیا رو بهم داده بودن دقیقا احساس کردم ترشحاتی از کوسم خارج شد یه دستشو گذاشت زیر صورتم سرمو بالا آورد وای وقتی دسشو رو صورتم احساس کردم دیگه تو پوست خودم نمی گنجیدم
صبا جونم منم تو رو میخوام
سعید جون میخوام هووی صبا باشم میخوام شوهر منم باشی دیگه منو کشید رو خودش بعدش به حالت نیمه دراز خوابید صورتمو خیلی به صورتش نزدیک کردم و لباشو بوس کردم اونم لبامو شکار کرد دیگه لبامون قفل شد تو هم باورم نمیشد داشتم به آرزوم می رسیدم یهو صدای کلید که تو در اصلی می چرخه ما رو از جا پروند دویدم طرف اتاقم سعیدم کنترل تلویزیونو دست گرفت و مشغول تلویزیون شد صبام درو باز کرد و اومد تو اتاق… دیگه حال ندارم بنویسم نظر بدید تا بقیشو بنویسم

نوشته: سمیه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها