.
چون داستان در مورد خواهر زنم هست اول توضیح بدم که چطوری آدمی هست اصلا
یه دختر سفید رو با قد 169 و وزن حدودا 55 تا 59 کیلو .حدودی چون وزنش نکردم ولی قدش رو آمار دقیق دارم بماند چرا.
سینه هاش حدودا سایز ۷۵ تا ۸۰ هستش
و یه باسن متوسط داره
شکم تخ داره و پاهای تو پر و یه مچ پای پر و یه مچ دست باریک.
با مو های مشکی
و چشم قهوه ای
خودم اما باید بگم که ۱۷۳ قدمه و ۷۵ کیلو وزن دارم. گندمی هستم
با چشم قهوهای و مو های جو گندمی.
حدود ۷ سال ازدواج کردم.
خواهر خانم من اسمش آزیتا هستش و همسرم آیناز.
خودم اسمم سهراب هستش
خواهر خانم من بزرگتر از همسرش هست حدودا ۴ سال و لی از من حدود ۲ سال کوچکتر هستش.
من الان ۳۲ سالمه پس خواهر خانم من ۳۰ ساله هستش .
داستان من و خواهر خانم از شب عروسی شروع شد. وقتی دیدم با اون پاهای پرش و مچ پای پرش با دامن کوتاه و سینه های باز لباس قرمز داره با همسرم میرقصه ولی خوب زود این موضوع رو فراموش کردم چون رابط با همسرم باعث شد فراموش کنم و البته اون ۲ سال قبل ما ازدواج کرده بود و من به شوهرش احمد خیلی علاقه داشتم و احترام میذاشتم بهش. گذشت تا تقریبا ۳ ماه پیش.
بعد از اینکه ما بچه دار داشتیم میشدیم ولی اونا هنوز هیچ کاری نکرده بودن.
احمد به کنایه به ما گفت واقعا دیونه اید آخه بچه با این اوضاع اقتصادی کشور.
منگفتم داداش من از مغازه به اندازه کافی در آورم مهم نیست اینا مهم عشقه.
آزیتا برگشت گفت راست میگن. احمد گفت من بچه نمی خوام همین.
آیناز همسرم گفت دنبال شر میگردی.
گفتم بابا من غلط کردم.
بعد گذشت تا اینکه یه روز دیدم آیناز اومد مغازه برای خرید.
گفتم آیناز چی شده تنها اومدی
گفت هیچی خواستم یه بار تنها بیام ایرادی داره؟؟
گفتم نه چه ایرادی.
حالا چی می خوای گفت واقعیتش از مغازه تو هیچی ولی میشه با من بیای بریم من یکم برا خودم خرید کنم از آشنا هات
گفتم اوکی ولی چی می خوای
گفت بیا میگم .
مغازه رو سپردم به شاگردم و اومدم بیرون.
گفتم کجا بریم چی می خوای.
گفت حقیقتش من چندتا لباس دیدم می خوام بخرم. گفتم خوب من چرا باید بیام با خود احمد برو.
زد زیر خنده گفت دیونه من که بخوام برا خودم بخرم تو رو نمی برم جلو تو بپوشم خر شدی ها
من زدم زیر خنده گفتم فکر کردممی خوای برا من بپوشی.
گفت خاک تو سرت شوخی هم خوب نیستا
گفتم باشه حالا موضوع چیه
گفتم برای احمد می خوام.
گفتم اوکی من بپوشم تو ببینی.
گفت لطفا
گفتم اوکی بریم
رفتیم و چندتا تی شرت و یه شلوار پسندید سایز احمد با من یکی بود.هر دو تو کار ورزش بودیم ولی هیکل خیلی خفی نداریم یه اندام معمولی.
من شلوار رو پوشیدم و تیشرت ها رو
بعد در اتاق پرو رو باز کردم که ببینه.
گفتم خوبه ولی شلوار خیلی تنگ نیست.
گفتم مدل اینا همینه
گفت بچرخ چرخیدم
گفت تنگ بخدا گفتم چرا نیست میگم
گفت آخه افتاده توش
گفتم چی
خندید گفت ولش کن تنگه.
خوب من فهمیدم چی میگه ناخداگاه یهوی راست کردم
تو شلوار دیگه خیلی تابلو تر شد.
گفت چی شد خوشت اومد برام لباس پوشیدی.
گفتم شوخیش هم خوب نیست.
گفت اوکی باشه.
گفتم ولی باید جبران کنی
گفت چیو
گفتم کمکی که کردم رو.
گفت تا ببینم اگر بشه.
خلاصه شلوار و لباس و خرید و رفتیم.
گذشت حدود یک ماه پیش
زنگ زدم خونه اشون گفتم سلام آزیتا
گفت سلام سهراب چی شده
گفتم هیچی می خوام برای آیناز لباس بخرم میای باهم بریم.
گفت اوکی ولی آیناز مگه باردار نیست سایزش به من نمی خوره ها
گفتم ببینا حالا رو زدیم میگه نه
گفت باشه میام ولی پروش بی دلیله
گفتم کی گفت پرو کنی بابا.
گفت اوکی
اومد در مغازه با هم رفتیم بیرونچندتا لباس دیدیم.
جلوی یه مغازه میخ کوب شد.
گفتمچیه گفت این لباسه خیلی شیکه نه
گفتم خوب برو تو بپوش.
گفت نکنه تو می خوای نظر بدی گفتم حالا ن پوشیدمتو نظر داری من چیزی گفتم.
خندید گفت اوکیه.
فریم تو پوشید لباسه آبی با دامن کوتاه و جلو و پشت بسته یه زیپ داشت که باید بسته میشد.
یه نگاه به فروشنده کردیم دیدیم مرده
یه نگاه به من کرد گفت نمی خواد ولش کن.
گفتم هر تور راحتی ولی بخوای من می بندم زیپش رو
گفت دیگه چی
گفتم ولش کن بابا بیا خوبی کن
گفت باشه بریم
رفتیم پوشید صدا کرد گفت سهراب بیا ببند زیپش رو
در وا کرد سوتینش قرمز بود میشد حدس زد شورت قرمز پوشیده.
زیپ رو بستم براش بعد چرخید گفت نازه نه گفتم بله به شما همه چی میاد.
گفت چیزی می خوای نگاه میکنی گفتم نه باید بخوام الان؟؟؟؟
خندید گفت چته تو یه یک ماهی هست با چشمات آدم رو می خوری.
قرمز شدم گفتم حالا هیچی.
لباس رو در آورد گفت مرسی آقا نمی خوام.
اومدیم بیرونگفتم چرا نخواستی گفت چون پول همراه نداشتم بعد احمد میگفتم رفتم کجا تنهایی؟؟؟
آرومگفت من میدونم چرا اینقدر نگاه میکنی چو آیناز برداره تو هم نتونستی نه
گفتم ول کن اینا چیه میگی گفت بیا دنبالم می خوام بسازم ولی فقط سوتی نده و مودب باشه خوب . گفتم چشم.
یهوی پیچید تو لباس زیر فروشی گفتممن نیام گفت چرا بیا.
رفتمتو یه لباس خواب ساتن پسندید گفت میشه بپوشم آقامون ببینه سایز یا نه.
فروشنده گفت بله آقا پرو داریم رفت پوشید صدام کرد رفتم در رو باز کرد و خودش رو تولبار خواب نشون داد البته پوشیده بود.
گفتم قشنگه بخر گفت ولی خیلی نازم نیستا
اومد بیرون و باز نگاه کرد و یه تاپ و شورت ساتن پسندید رفت پوشید و بازم همون داستان منم داشتم دیونه میشدم.
گفتم هر دو رو بخر گفت باشه خریدیم
هر دو رو داد به من گفت مال تو خونه که نمیشه ببرم.
گفتم این چه کاری بود کردی.
گفتم خواستم بسازم رفتی حموم بتونی تصویر سازی کنی.
گفتم با من بیا.
رفتیم تو مغازه من به شاگردمگفتم بیا این جنسی رو بگیر با موتور ببر بده فلان آدرس بیا.
گفت چشم.
رفت برسونه بیاد یه یکساعتی گیر بود بره بیاد.
گفتمصبر کن منم دارم برات.
رفتم تو اتاق پرو مغازه یه شورت سکسی چسبون پوشیدم گفتم بیا دم در اومد در رو باز کردم و اندام رو لخت فقط با یه شورت نشونش دادمکیرم هم بد سفت شده بود آخه خیلی وقت بود که نکرده بودم.
یهوی بد جوری خیره شد. زیر لب گفت گندس
گفتم بیا
زدم کر کر مغازه بیاد پایین.
گفت چیکار داری میکنی .
گفتم من از تو بد ترم الان کاری میکنم شب خوابت نبره حموم که چی .
شورت رو هم در آوردم.
گفت وای یه آه کشید.
گفت درست نیست.
گفتمچی درست نیست اینکه منو اذیت میکنی توهم اذیت شی خوب.
گفت اینکه میدونی احمد از وقتی آیناز بادار شده با من قهر کرد. نباید یه زن رو اینجوری اذیت کنی.
دستش رو گرفتم و کشیدمش تو نشوندمش رو رمان رو کار رو دادم مزه کن.
وای افتاده بود به جونم می خورد انگار تا حالا کار ندیده یا کار براش یه نیازه.
بلندش کردم و کل لباس هاشو نفهمیدمچطوری در آوردم.
سریع نوشتم و کسش رو یه چطوری مزه کردم و خوردم انگار کس تا اون لحظه ندیدم.
دسنمکشید گفت بیا بکن بسه دیگه
بلند شدم چرخوندمش
باسنش رو دست انداختم رو شکمش و کشیدم سمت خودم
کیرم رو کشیدم رو خط کسش و فرو کردم تو عمق کس خیس گرم و نرمش. تا ته تنم چسبید به کونش.
فشار دادم باز بدنش صاف شد و چسبید به دیوار اتاق پرو
نمیدونم چطوری تند تند کردم که خیلی زود آبم اومد
بوش کردم و گفتم این داستان ادامه داره من تازه بهت رسیدم
لباسش رو پوشید و زود از مغازه رفت
نوشته: Writer