داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

خواهر خوب اما…۱

خسته و مونده داشتم از دانشگاه ميومدم خونه.تو يه فكرايي بودم كه بماند…رسيدم تو خيابونمون كه يه سوزوكي توجهمو به خودش جلب كرد دو تا پسر جوون داخلش بود كه اصلا به تيپشون نميومد بچه اينورا باشن آخه محله ما يه محله خيلي معمولي بود كه اكثرا يا كارگر بودن يا كارمند با خودم گفتم كه احتمالا آشنا يكي از اين بيچاره هان چون حتي دختراي محله ما دوست پسراشون با موتور ميومدن دنبالشون چه برسه به پسرا!! بگذريم وقتي از كنارم رد شدن چون سرعت ماشين پايين بود صداشون رو راحت شنيدم
يكيشون داشت به اون يكي ميگفت:عجب تيكه اي بودا!!صداي اون يكي اومد كه گفت آره به نظر گوشت خوبي بود بريم تو كارش؟بقيشو نشنيدم چون رسيدم در خونه اما كنجكاو بودم بدونم درباره كي صحبت ميكنن و كي تونسته دل اين دو تا رو ببره كه احتمالا به اندازه موهاي سرم دختر كردن يواش از لاي در سرمو بردم بيرون ديدم همون ماشين وايساده و داره با دختري كه من درست نميديدمش حرف ميزنه همين كه ماشين حركت كرد من خواهرمو شناختم كه ساكش دستش بود زياد تعجب نكردم چون به اين اظهار نظرا درباره خوهرم عادت داشتم خواهر من اون موقع سال 4 دانشگاه بود كرمانشاه و 24 سن داشت از وقتيكه هنوز فرق چول و كير رو نميدونستم يادمه كه همه درباره خواهرم همين فكرارو ميكردن:تيكه و گوشت!! خواهر من از همون بچگي سينه هاي درشتي داشت يه كون تپل كه چشم همه رو خيره ميكرد و دهنارو آب مينداخت صورتش معمولي بود نه زياد زشت نه زياد خوشگل اما با نمك بود حتي ميدونستم كه با پسرداييم رابطه نزديكي!!! داره اما فكر نميكردم بخواد با همه همين رابطه رو داشته باشه
خلاصه وقتي در خونه رو زد من رفتم درو واكردم و سلام احوالپرسي و…(چون همون موقع از كرمانشاه اومده بود)رفت داخل يه نيگا كردم بيرون اثري از سوزوكي نبود. با خودم گفتم بهشون محل نداده رفتم داخل و شروع كردم به حال و احوال با آبجيم.
يه چند روزي گذشت و من اون ماجرا به كلي يادم رفت تا روزي كه خواهرم ميخواست بره دانشگاه يعني 5 روز بعدش…
من از خريد اومده بودم داشتم ميخواستم كليد بندازم درو وا كنم كه صداي خواهرمو از حياط شنيدم در كسري از ثانيه متوجه شدم داره با كي صحبت ميكنه با باباي دوستش كه راننده اتوبوس بود تو همون جاده كرمانشاه و خواهرم هميشه با اون ميرفت داشت ميگفت:مرسي آقاي … همون فردا ساعت 8 صبح خوبه پس ميام همون جاي هميشگي همون طور كه صحبت ميكرد صداي پاشو شنيدم كه داشت از پله ها بالا ميرفت
منم رفتم داخل و خريدارو تو آشپزخونه گذاشتم وقتي رسيدم تو هال مامانم داشت از خواهرم ميپرسيد كه به آقاي … زنگ زدي واست جا نگه داره؟ خواهرم گفت آره براي امشب ساعت7 …من داشتم شاخ درمياوردم…
گفتم شايد اشتباه شنيدم اما كر كه نبودم بين فردا ساعت 8 تا امشب ساعت 7 رو نفهمم
خلاصه من به طور كامل مشكوك شدم كه اين 12 ساعتو چيكار ميخواد بكنه كه از ما پنهون كرده البته ميشد حدس زد اما ترجيح دادم پيش قضاوتي نكنم عصر كه شد خواهرم حسابي رفت حموم و موهاي بدنش رو زد البته اين كار هميشگيش بود اينجا چون هر وقت ميرفت دانشگاه به قول خودش نه وقت اينكارارو داشت نه امكاناتش رو ساعت 6.5 كه شد آماده رفتن شد بهش گفتم ميام ميرسونمت اما گفت نه آژانس ميگيرم وقتي ديگه اينو شنيدم حسابي جا خوردم چون هميشه ميگفت كه من برسونمش تا پول كرايه رو من حساب كنم چون بي نهايت خسيس بود
من ديگه حسابي مشكوك شدم و گفتم يه كاسه زير نيم كاسه است
وقتي ميخواست بره 5 ديقه قبلش در خونه دوستم رفتم و موتورشو گرفتم تا برم دنبالش ببينم كجا ميخواد بره
وقتي آژانش اومد موتورو قايم كردم پشت يكي از ماشيناي كوچه و با آبجيم خداحافظي صميمانه اي كردم به محض حركت ماشين منم موتورو روشن كردم و افتادم دنبال خواهرم يه چند تا خيابون كه رفتيم ماشين وايساد
منم 10متر اونطرفتر اون سمت خيابون وايستادم خواهرم پياده شد و ساكشو ورداشت و آژانس رفت
من هنگ بودم كه آقاي … اينجا مياد دنبالش؟وسط شهر؟و خواهرم قصدش چي بوده كه اينجا وايساده كه ديدم خواهرم گوشيشو درآورد و تلفن زد يه چند ديقه همونجا با تلفن صحبت كرد يهو همون سوزوكي رو كه اون روز ديدم تو خيابونمون رو ديدم اين دفعه 4نفر داخاش بودن با خودم گفتم يا اون سوزوكي نيست يا هم اتفاقي اينجان كه سوزوكي جلو پا خواهرم ترمز زد
در كمال تعجب خواهرم بدون هيچ حرفي روي صندلي عقب كنار اون دو تا پسر سوار شد و…
ادامشو تا 3 روز آينده مينويسم
نظر بدين اگه خوشتون اومد 8>

نوشته: محمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها