داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

شوهر خواهر هیز

سلام این اولین و آخرین باری هست تو این سایت که اتفاقی هم باهاش آشنا شدم چیزی مینویسم…راستش داستان من واسه درس عبرت هست تا اونایی که فکر شکستن حرمت بین دو خواهر هستن کمی فکر کنن…خواهرم هشت سالی میشه که ازدواج کرده وقتی ازدواج کرد من 12 سالم بود هر از گاهی خونه ما میموندن یه روز تو اتاقم نشسته بودم کتاب میخوندم شوهر خواهرم اومد تو اتاق نشست رو به روم من واسم مهم نبود داره چیکار میکنه چون اصلا فکرشو نمیکردم چی تو ذهن کثیفش میگذره سرمو آوردم بالا نگاش کردم دیدم بهم خیره شده یه جوری نگاه میکرد که دوست نداشتم اما به نگاه کردنش اهمیت ندادم دوباره مشغول کتابم شدم که یهو گفت این فیلمه رو دیدی گفتم کدوم گوشیشو داد دستم اصلا اون موقع نمیدونستم سکس چیه اولش متوجه نشدم اصلا موضوع فیلم چی هست ولی تا دیدم زن لخت توشه گوشی از دستم اوفتاد گفتم واای این چیه گفت اینو همه تجربه میکنن تو هم دیر یا زود تجربه میکنی راجبه این فیلم هم به کسی نگو چون واسه خودت بد میشه کتکت میزنن داشت همینجور حرف میزد که خواهرم اومد تو اتاق تنم یخ کرده بود بدجور میترسیدم دیگه وقتی میومد خونمون از اتاقم بیرون نمیرفتم ولی همه دعوام میکردن که بیا بیرون حتی خواهرم میگفت شوهرم ناراحت میشه منم نمیتونستم به کسی دردمو بگم مجبور بودم گوش بدم تا اینکه یه شب داشتم با کامپیوتر تو اتاقم بازی میکردم که یهو اومد تو اتاقم گفت داری چیکار میکنی جواب ندادم اومد نزدیک تر دستشو گذاشت دو بر صندلی کامپیوتر خودشو بهم نزدیک کرد جوری که نفساش به گوشم میخورد از ترس عرق سرد کرده بودم که یهو متوجه شدم دستش داره رو تنم تکون میده جوری شکه شده بودم که کل تنم میلرزید قلبم تا تو دهنم میزد دسشو برد سمت سینم که تازه یکم درشت شده بود نگاش کردم خندید گفت هروقت خواستی بیا خودم بهت یاد میدم چجور حال کنی من اصلا نمیدونستم حال چیه داشت سینمو میمالید گفت چرا قلبت اینقد تند میزنه ترسیدی؟! تا به کسی نگی کسی کاری بهت نداره نمیخواد هم بترسی یهو لبمو بوس کرد رفت بیرون از اتاق تا چند وقت اصلا روحیه نداشتم غذا نمیخوردم پرخاشگر شده بودم روز به روز هم لاغر تر میشدم که متاسفانه باز اومدن خونمون موندن…شب که میخواستیم بخوابیم دیدم در اتاقم باز شد تو تاریکی اومد سمتم گفت اولین تجربه حال کردنت با من خواهرم حموم بود بقیه هم خواب بودن گفت اگه حرفی بزنی هم خواهرت دعوات میکنه هم مامان بابات کتکت میزنن من که کلا تا این بیشرف رو میدیدم از ترس دهنم قفل میشد دوباره از رو لباس سینمو مالید این دفعه دست برد سمت چیزم دیگه تصور کنید یه بچه 12 ساله داشت اینجور ازش سو استفاده میشد به خیال خودش داره بهl حال میده در صورتی که من جز ترس چیز دیگه حس نمیکردم از رو شلوار چیزمو میمالید من اصلاااااااا حس حال کردن بهم دست نمیداد دستمو گرفت گذاشت رو چیزش گفت بمال دید من اصلا هیچ واکنشی نشون نمیدم ترسید چیزی بگم ول کرد رفت ولی چند بار دیگه هم در موقعیتایی دیگه سعی داشت دوباره ازم سو استفاده کنه که بعضی وقتاش هم موفق شد تا اینکه واسه کار مجبور شد بره یه شهر دیگه بعد از 6 سال باز برگشت شهر خودمون اما من دیگه 20 سالم شده دیروز بعد از 6 سال سعی داشت دوباره ازم سو استفاده کنه به هر بهونه ای سعی داشت بهم دست بزنه بازم ازش میترسیدم نازم کرد گردنمو مک زد حالم از خودم داشت بهم میخورد یهو لبشو گذاشت رو لبم اوقم گرفت پسش زدم محکم زدم به سینش از خودم دورش کردم با چنان خشمی بهش نگاه میکردم که واقعا جا خورده بود بهش گفتم روت میشه تو صورت خواهرم نگاه کنی زندگیمو سیاه کردی زندگی خواهرمو هم نابود کردی خودمم باورم نمیشد اینارو دارم بهش میگم ترسیده بود عذرخواهی میکرد میگفت ببخشید قهر نکن از این حرفا اما من تو فکر اینم به خواهرم همه چیو بگم آخه خواهرم هیچی کم نداره با اینکه متأهل هست بازم خواستگار گیرش میاد خیلی از سر شوهرش زیادی هست لطفا راهنماییم کنید چیکار کنم چجور بهش اینارو بگم؟! زندگیم تاریک و سیاه هس به هیچکس اعتماد ندارم متأسفانه همش میاد خونمون خونوادم هم خیلی بهش اعتماد دارن احترامش میزارن یه راهی پیش روم قرار بدین…
نوشته: بی اسم

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها