داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اتفاقی که خواهر کوچیکمو جنده کرد (۱)

تو اتاق حالت داگی بودم و امیر آقا داشت به طرز عجیبی و با سرعت هر چه تمام تو کونم تلمبه میزد .چند ماهی از رابطمون گذشته بود اگرچه اولش راحت مخمو زدولی موقع باز کردن پلمپ کونم ، جونم به لبم رسید اونم با اون سایز
من اشکانم و الان 18 سالمه …این اتفاق خوشایند تو سن 16 سالگی برای من رقم خورد و باعث شدکلا مسیر زندگیم تغییر پیدا کنه
بابام تو یکی از شهرهای جنوبی سه هفته کار میکنه و یک هفته مرخصی میاد خونه … مامانمم که کارمند یه شرکت خصوصیه که صبح تا عصر سر کاره
تو خونه منو آیدا خواهر کوچیکتر از خودم که 14 سالشه معمولا تنها هستیم که یا موقعی که هست گیر دعوا و کتک کاری هستیم یا میره خونه مادر بزرگم و مامانم بعد از کارش میره دنبالش و میان خونه
آیدا یه دختر شیطون لجباز و حریصه با اینکه هنوز چهارده سالشه چهره خوبی داره اگرچه یکمی ریزه میزست اما …
آیدا صبح اون روز مدرسه بود … بخاطر حشری شدن خودم و بی مکانی امیر آقا ، اومده بود خونه تا یه حال حسابی به کونم بده
امیر آقا مربی شنای من بود…استخر مال خودش بود و از لحاظ مالی پولدار بود حدودا چهل سالش بود، بدن سفید و با وزن تقریبا 80 و قد 180 … کیر 20 سانت و تخمای صورتی پف کرده
همیشه عادت داشت تو کردن کون به کسی رحم نکنه ودوس داشت با لباس دخترونه منو بکنه منم واسش شرت و سوتین آیدا رو میپوشیدم و سکس میکردیم …یادمه بار اول هر چی التماس میکردم که دست نگه داره اما اون عین خیالش نبود و خلاصه درد عذاب آوری رو بار اول به جونم زد
اما الان دیگه تقریبا درد کمتری داره و با اوبنه شدنم کلا این منم که دنبال کیرش افتادم
برگردیم به اون روزی که قرار بود منو امیر آقا تو خونه تنها باشیم
رو تخت خودم تو اتاقم با یه شرت صورتی که یه عروسک کنارش بود و یه سوتین ست داشت کونمو قمبل کرده بودم و امیر آقا هم داشت بکوب تو کونم تلمبه میزد … منم بخاطر سیلی هایی که رو کونم میزد و میخواستم حشری ترش کنم و ناله میکردم … در اتاقمم بسته بودم که صدامون بیرون نره …
آخرای تلمبه زدنای امیر آقا بودو دوتایمون داشتیم تو ابرا سیر میکردیم و آه و نالمون تو هوا بودکه در اتاق باز شد . تو یه لحظه سکته رو دوتامون زدیم …تو موقعیتی بودیم که هر کاری هم میکردیم نمیشد کاری کنیم
لخت مادر زاد در حال ناله با کیر کلفتی که توکونم بود … در به سرعت باز شد و آیدا جلوی در توی چهارچوب ایستاد …
دوتامون خشک شدیم و به طور باور نکردنیی نگاه به آیدا میکردیمو اونم خیره به وضعیت ما با پر رویی تمام زل زده بود
زمان کلا ایستاده بود و بعداز چند ثانیه عقب عقب رفت و دوید تو اتاقشودرو بست و قفل کرد …
خیالم راحت شد که حداقل بیرون نرفت یا به سمت خونه مادر بزرگم فرار نکرد …اما متوجه شدم که گوشیشو برداشته و داره به مامانم زنگ میزنه …
امیر آقا با سرعت لباس پوشید و با اصرار من از خونه رفت بیرون … میخواست خودش وارد عمل بشه و با آیدا صحبت کنه اما من میدونستم این فقط اوضاع رو خراب تر میکنه
در اتاق آیدا خوب فال گوش ایستادم … داشتم بیچاره میشدم …آیدا داشت با مامانم حرف میزد و تنها چیزی که شنیدم این بود که بیا و پسرت اشکان رو جمع کن …
باور کردنی نبود که کسی دیده بود که همیشه، حتی اگه کوچکترین خرابکاری که میکردم رو آتو میکرد که ازم باج بگیره و الان چیزی رو فهمیده بود که احتمالا مامانم یا بابام منو میکشتن بخاطرش
پس شروع کردم در زدن ، اولش با غلط کردم شروع کردم اما اون هیچ حرفی نمیزد و این یعنی قراره به مامانم همه چی رو بگه …قلبم داشت میومد تو دهنم هر چی التماسش کردم فایده ای نداشت حتی جوابمم نمیداد
یه فکری به سرم زدو شروع کردم با گوشیم بهش پیام دادن
التماس پشت التماس اما هیچ جوابی داده نمیشد
بهش گفتم هر چی بگی انجام میدم اصن نوکرت میشم
فقط به مامان بابا هیچی نگو
یکساعتی ازپیام دادنم گذشته بود …کلا دیگه به فکر این بودم که یه بلایی سر خودم بیارم و اینو بهش گفتم
بعد چند دقیقه جواب داد تو مگه کونی هستی که اون مرده داشت ترتیبتو میداد بیچاااااره
بهش گفتم نه ولی ازم آتو داره مجبورم کرده بخدا
گفت چه آتویی ؟ گفتم اگه هیچی نگی به مامان همه چیرو میگم بهت
گفت تو دروغ میگی و کلی حرف بارم کرد … تونسته بودم یکمی رامش کنم اما هنوز سر حرفش بود که منو بدبخت کنه واسه همین بهش دوباره پیشنهاد نوکری رو دادم و گفتم هر چی بگی و هر چی بخوای میکنم فقط نگو …
تو همین وسط در باز شد و مامانم اومد تو با کلی غر زدن اومد تو اتاق و گفت باز چتونه مث سگ و گربه افتادین به جون هم …یباره دیدم آیدا پشت مامانم ظاهر شد و گفت بیا تو اتاقم تا بهت بگم … با چشمام داشتم التماسش میکردم …مامانم گفت بگو
بهم زل زد و گفت اگه بگم شک نکن که میکشیش
از ترس داشتم سکته میکردم … دیگه چیزی نمیشنیدم …گفت ولی نمیگم یا باید هر چی گفتم بکنه یا به بابا میگم …مامانم هر کاری کرد بهش نگفت تا آخر بهم گفت چکار کردی که مث موش مرده شدی … یه نفس راحت کشیدم و گفتم هیچی بخدا آیدا الکی شلوغش کرده …یه فحش از دهنم در رفت …مامانم رفت سمت پذیرایی و شروع کرد غر زدن …آیدا هنوز دم در ایستاده بود …یه نگاهی بهش کردم و گفتم بخدا نوکرتم … با یه پوزخند بهم گفت: دارم واست صبر کن
میدونستم قراره دهنمو سرویس کنه ولی بهتر از مردن به دست مامانمو بابام بود
اون روز گذشت و آیدا کلا داشت نقشه هاشو میکشید و از فرداش شروع کرد به اذیت کردن … از سفارش آب تا نوشتن مشق و حمالی تا گرفتن پول تو جیبیامو هر چی که فکرشو کنی ازم خواست
امیر آقا هم مدام پیگیر بود ببینه اتفاقی واسم نیفتاده و تقریبا خیالش راحت بود اما این وسط دهن من سرویس بود که حتی نصف شب بلند میشدم که برم چراغ اتاق آیدا رو خاموش کنم
این داستان رو واسه امیر آقا تعریف کردم و اینکه و اقعا دیگه آیدا شورشو در آورده و من قراره تا آخر عمر نوکری آیدا رو بکنم
امیر آقا هم پیشنهاد داد که باید تو هم یه آتو جور کنی وگرنه بدبختت میکنه آخرش
قرار شد حضوری برم پیشش تا در موردش حرف بزنیم
از بی مکانی تو ماشینش یه ساک واسش زدم و آبشو آوردم …رفتیم یه جا و شروع کردیم به حرف زدن
امیر آقامیگفت که آیدا رو یجوری مث خودت تو تله بندازیم اما من نمیتونستم قبول کنم …آخه کی رو بیارم که با آیدا تنها باشه و ترتیبشو بده که من ببینم …کلا یجورایی هم بهم برخورده بود و دوست نداشتم این جوریا از شر آتوی آیدا خلاص بشم خلاصه برگشتم خونه و تا یه مدت فکرشم نکردم تا اینکه یه روزبا آیدا دعوام شد … میگفت یا گوشیتو میدی به من یا خودت میدونی … دیگه کلافه بودم … بهش گفتم عمرا اینکارو بکنم …اونم یهو گفت باشه بابا که اومد خودت برو زودتر بهش بگو که کونی هستی چون من حتما بهش میگم …دیگه داشت دیوونم میکرد واسه همین به امیر آقا پیام دادم قبوله …فقط چجوری ؟
بهم گفت بسپارش به من
فرداش باهام قرار گذاشت و بهم پونصد تومن پول داد و کل برنامه رو تا حدودی واسم توضیح داد…
منم پول رو بردم و گذاشتم رو میز آرایش آیدا و گفتم فعلا این باشه تا بعد
آیدا رفتارش تا یه چند روزی بهتر بود اما از اونجایی که میشناختمش و حریص بود گفت پول رو از کجا آوردی ؟
گفتم تو چکار داری ؟ تو خرجش کن
تقریباهر چند وقت یبار امیر آقایه مقدار پول میزاشت که بدم به آیدا …حتی یبار بهم گفت ببرمش یه کافی شاپ شیک …تا روز موعود رسید و قرار شد من با آیدا حرف بزنم در مورد اینکه من با امیر آقا و آیدا بتونیم بریم بیرون و یه چیزی بخوریم و حرف بزنیم … آیدا تقریبا متوجه شده بود که پول از امیر آقا میگیرم و با اون پول کلی جلوی دوستاش خرج میکردو باهاش کلاس میزاشت اما به روی خودش نمیاورد…موضوع رو باهاش در میون گذاشتم و با مخالفت سفت و سختش مواجه شدم …کلی خورد تو حالم اما طبق برنامه هیچ اصراری نکردم …امیر آقا هم دیگه پولی واسه آیدا نفرستاد تا یه چند وقت بعد که دوباره این پیشنهاد رو به آیدا دادم و گفتم اون پول رو دوستم امیر آقا بهم میداد و میخواست ازت بخاطر چیزایی که دیدی معذرت خواهی کنه و حرف بزنه …آیدا با بی میلی جواب داد نکنه میخواد بلایی سرم بیاره …
گفتم مگه دیوونه شدی… مگه من میزارم …
گفت تو فعلا خودت یه پا دختر شدی یکی باید مواظب خودت باشه … با اینکه این حرفا راست بود ولی شنیدنش از آیدا اون هم به طعنه و پوز خند خیلی عصبانیم میکرد و بیشتر مصمم میشدم که هر چه زودتر ازش آتو بگیرم
گفتم قراره تو یه رستوران شلوغ همو ببینیم …میخواد چکار کنه ؟
گفت بهش بگو باشه ولی اگه حرفایی بزنه که من بدم بیاد بلند میشم میرم
حسابی خوشحال شدم …تقریبا نصف نقشه رو تونسته بودیم پیش ببریم واسه همین واسه فرداش قرار گذاشتیم و به مامانم گفتیم ما میریم نمایشگاه کتاب
فرداش آیدا حسابی به خودش رسیده بودو این تیپ زدن آیدا واسم جالب بود …اسنپ گرفتیم و رفتیم یه رستوران خوب و منتظر امیر آقا شدیم …یکمی نشستیم تا امیر آقا اومد … اونم حسابی تیپ زده بود و یه کت وشلوار و ساعت خفن و یه ادکلن خفن اومد سمت ما … دستشو دراز کرد و من دست دادم بعد دستشو سمت آیدا گرفت و آیدا هم با بی میلی دست داد و نشستیم … تقریبا تا بعد از خوردن غذا در مورد هیچی حرف نزدیم و امیر آقا مثل یه جنتلمن با حرفاش داشت اعتماد آیدا رو جلب میکرد… آیدا هم با خنده یا لبخند جوابشو میداد تا یخ هممون کاملا باز شد …امیر آقا گفت میخوام با آیدا جان راجع به چیزی که دیده حرف بزنم ولی نمیدونم الان موقعش هست یا نه ؟
آیدا با پررویی گفت : من هنوز آمادگیشو ندارم …امیر آقا گفت نکنه از اشکان خجالت میکشی .آیدا گفت :هم اشکان هم خجالت میکشم…
امیر آقا گفت خب پس بنظرم بزاریم یه موقعی دیگه …
کلی گفتیمو خندیدیم و بلند شدیم که بریم … امیر آقا گفت بزارید تا برسونمتون نیازنیست اسنپ بگیرید …اما آیدا اصرار داشت که با اسنپ بریم …امیر آقا هم اصرار نکرد و خداحافظی کردیمو رفتیم …طبق برناممون قرار شد یکمی پیاده بریم تا امیر آقا با ماشین بیاد پشت سرمون… تو خیابون بودیم که دیدیم امیر آقا با یه ماشین شاسی بلند کنارمون ایستاد و گفت اینجوری درست نیست بیاید بالا … اون ماشین رو تا حالا ندیدهبودم و فک کنم مال یکی از دوستاش بود اما مال هر کی بود آیدا یباره دستشودراز کرد و درو باز کرد و رفت بالا …
مارو تا سر کوچه رسوند و ما رفتیم خونه …
چند روزی رو مخ آیدا کار کردم که ببین امیر آقا چه مرد خوبیه اما اون گاهی با این حرف که درسته خوبه اما ترتیبتو داده حالمو خراب میکرد
دوباره امیر آقا باهامون قرار گذاشت و اینبار یه جای باحالتر … انقدر باهاش جورشده بودیم که تقریبا هفته ای یکی دوبار هر سه تامون با هم بودیم به جز موقعی که بابام میومد و ضد حال میزد …
خود امیر آقا دیگه به خود آیدا پیام میداد و هماهنگ میکردن که کجا بریم و من ازآیدا میشنیدم که قرارمون کجاست … شوخیامون بیشتر شده بود و رفتارای فیزیکیمون هم بیشتر شده بود به شوخی راحت همو میزدیم و قلقلک میدادیم و آیدا دیگه کاملا اعتماد کرده بود … حتی تو گوشی امیر آقا دیده بودم که به آیدا پیامای شوخی سکسی و عکسای خنده دار نیمه سکسی فرستاده و آیدا هم کلی خندیده بود
بعد از یکهفته مرخصی بابام که تموم شد وبرگشت سرکارش امیر آقا دعوت کرد که بریم ویلاشون که اطراف شهر بود … اونجا استخر و سونا جکوزی داشت واین یعنی شروع یه اتفاق جدید…
به توصیه امیر آقا با لباس شنا و راحت قرار بود کنار هم باشیم و بتونیم شنا کنیم و خوش بگذرونیم
آیدا که تا اونموقع فقط با بلوز و شلوار جلوی من بود انقدر پررو شده بود که راحت با تاپ و شلوارک جلوی منو امیر آقا اومد لب استخر
امیر آقا هم شاکی شد که مگه تو خونتون نشستی …گفتم لباس بیکینی بیار … آیداگفت خب ندارم بهتون تو پیاما که گفتم
امیر آقا گفت من واست خریدم برو ببین سایزته اینا هم در بیار … آیدا گفت خب جلوی اشکان روم نمیشه …
امیر آقا هم با قهقهه گفت خب اشکان رو بیرون میکنیم که تو راحت باشی خوبه؟
هممون خندیدیم و آیدا رفت که لباسشو عوض کنه
امیر آقا گفت بهت چشمک زدم حواست باشه هر چی گفتم طبق برنامه پیش بری
موقعی که آیدا برگشت دهنم باز مونده بود و چشمام داشت در میومد اما سعی میکردم عادی جلوه کنم
آیدا با یه سوتین خفن صورتی و شرت ست اومد … پوست سفیدش و سینه های لیموییش واقعا محشر بود … شرتش جوری بود که خط کسشو میشد راحت دید …تا رسید به ما خودشو فوری انداخت تو آب جوری که فقط سرش بیرون بود منم پریدم تو آب و شروع کردیم شوخی و بازی …امیر آقا هم حسابی شوخیش گل کرده بود و خودشو به آیدا میمالید
به آیدا گفت الان یه آبمیوه خنک میچسبه …آیدا هم ذوق زده گفت وااای خیلی
امیرآقا گفت فقط حیف یخ نداریم و یواشکی یه چشمک بهم زد
منم پریدم تو حرفش و گفتم خب من با ماشینتون از سوپری سر محل یخ میخرمو میام
امیر آقا هم گفت خب پس تا تو بری و برگردی منم یکم شنا به خواهرت یاد بدم …همش داریم مث این بچه کوچولوها تو نیم متری شنا میکنیم
آیدا گفت نه من میترسم از عمیق خفه میشم
امیر آقا گفت نا سلامتی من مربی شناهستمااا
اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و رفتم به سمت در.ماشین رو بردم بیرون و خودم آهسته برگشتم داخل…اونا دیگه منو نمیدیدن ولی من راحت میدیدمشون
امیر آقا اومد دست آیدا رو گرفت و برد تا آب به زیر دهن آیدا رسید
صدای جیغ و هیجان آیدا همه جا پیچیده بود… امیر آقا گفت خودتو راحت شل کن تا بیای بالا ودستشو گذاشت زیر شکم آیدا و بردش تو قسمت عمیق … یه چند دوریش داد که یهو آیدا آب پرید تو گلوش و سرفش گرفت امیر آقا هم دست انداخت زیر سینه آیدا و آوردش یکم بالا …قشنگ معلوم بود داره میمالتش …انقدر هیجانی و حشری شده بودم که کیرم راست شده بود اونم واسه خواهر 14 ساله خودم
یکم که اوضاع آیدا بهتر شد آیدا بخاطر خستگی پاشو دور پای امیر آقا حلقه کرد و کلا چسبیده بود به امیر آقا
امیر آقا هم به فاصله چند سانتی متر روبری صورتش داشت نگاهش میکرد یهو همه چی ساکت شد …امیر آقا خیلی آروم رفت واسه لبای آیدا و آیدا هم چشماشو بست …دلم میخواست بپرم وسط و بگم که حالا منم ازت آتو دارم ولی دوست داشتم ببینم تا کجا پیش میرن و بجاش دستمو بردم تو شلوارم و کیرمو میمالوندم
از آب اومدن بیرون و روی زیر انداز کنار استخر مشغول لب گرفتن شدن
اندام خواهرم آیدا در برابر امیر آقا با اون هیکل مثل یه بره نهیف در برابر یک گرگ گرسنه بود…
مطمعن بودم اگه کار به جاهای باریک برسه این گرگ گرسنه هیچ رحمی به این بره نهیف نخواهد کرد
بعد از کمی لب گرفتن امیر آقا آیدا رو مثل یه نوزاد بقل کرد و برد داخل ویلا
آیدا گفت :امیر آقا اشکان الان میرسه تا همینجا بسه …امیر آقا گفت نترس … اون سوپر مارکت الان بستست و باید بره از محله بیرون و ما حدود یکساعتی وقت داریم
رفتن داخل ومنم یواشکی خودمو به جایی رسوندم که میتونستم به سختی ببینمشون
نشستن رو مبل و دوباره گیر بوسیدن و لب گرفتن شدن
امیر آقا طبق معمول کاری که بامن میکنه موقع لب گرفتن کون آیدا رو چنگ میزد جوری که سوراخ کون آدم از بغل کش میاد
چند دقیقه ای بعد از لب گرفتن و مالیدن کون و سینه آیدا رفت سراغ گردن و کم کم خودشو به سینه های آیدا رسوند آیدا رو روی مبل نشوند و سوتین آیدا رو در آورد … چیزی که میدیدم داشت دیوونم میکرد … دوتا سینه سفید که نوکشون تیز بود و هنوز کامل در نیومده بودن …سفیده سفید با نوک صورتی و امیر آقا یه دونشو کرد تو دهنش و اون یکی رو با دست میمالید… دیدن سینه های یه دختر چهارده ساله با اون سایز و رنگ واقعا حشری کننده بود
تقریبا یه هفت هشت دقیقه ای سینه های آیدا رو خورد و دستش همزمان روی سینه و کص آیدا داشت حرکت میکرد آیدا چشماشو بسته بود و گاهی باز میکرد و با چشمای خمار امیر آقا رو نگاه میکرد و دوباره میبست ناله ش کم کم در اومده بود و لبشو گاز میگرفت
امیر آقا به کص آیدا رسیده بود و با دندون و زبون از روی شرت کص آیدا رو داشت میخورد و من با هیجان منتظر دیدن کص خواهر کو چیکم بودم …
امیر آقا بعد چند دقیقه ای دست انداخت کنار شرت آیدا و شرتشو پایین داد و چند تا بوس ریز به بالای کصش زد و پای آیدا رو باز کرد و شروع کرد زبون زدن و مکیدن کص آیدا … دیگه هوش از سرم پریده بود و دلم میخواست شلوارمو بکشم پایین و شروع کنم جق زدن … با اینکه صورت امیر آقا جلوی کص آیدا بود اما گاهی میشد رنگ صورتی و کص کوچولوی آیدا رو دید …
هر دو مست شهوت بودن که امیر آقا گفت بزار به اشکان پیام بدم که خریدای دیگه بکنه که دیرتر برسه و بهم پیام داد : داشتم از پشت لای پاش میکردم بیا تو
و شروع کرد ادامه خوردن … خودشم شرتشو در آورد و کیرشو داد دست آیدا … کیر امیر آقا به اندازه ای بزرگ بود که دست آیدا کامل به دورش نمیرسید … خودش نشست و به آیدا گفت عسلم نوبت تو هست که یه حالی به کیرم بدی … آیدا با تعجب نگاه کیر امیر آقا کرد و گفت چقدر بزرگه … و سعی کرد سرشو تو دهن کوچولوش جا بکنه … گفت عسلم سعی کن دندون نزنی … یاد خودم افتادم که چقدر دندون زدم تا راه افتادم … یکم که ساک زد دوباره امیر آقا بلند شد یه ظرف عسل آورد و آیدا رو داگی کرد و ریخت رو سوراخ کون آیدا و شروع کرد کون آیدا رو لیس زدن … کون سفید خواهرم واقعا مست کننده بود مخصوصا موقعی که امیر آقا زبون به سوراخش میزد و داشت با زبون سعی میکرد سوراخشو باز کنه … آیدا هم انقدر حشری شده بود که خودش کونشو عقب داده بود و لای پاشو باز کرده بود که امیر آقا بتونه کص و کونشو بخوره … تو همین وسط امیر آقا تونسته بود انگشت کوچیکشو بکنه تو کون آیدا … کاملا با تمام این مراحل آشنا بودم … هر انگشت ده دقیقه طوری که اصلا متوجهش نمیشی … این شگرد امیر آقا بود و لحظه دردناکش فقط اونجاست که کیرش وارد کونت میشه ولی دیگه راه فرار نداری … سعی میکرد عسل رو با انگشتش وارد کون آیدا بکنه … به این اعتقاد داشت عسل بره تو کون ، آدمو اوبنه میکنه و خودت التماس میکنی که کونت بزارن …
نیم ساعتی گذشته بود و امیر آقا تونسته بود بخاطر تنگی کون آیدا دوتا انگشت بکنه تو کونش …واسه همین آیدا رو خوابوند و با رو غن بچه ریخت رو کونش و خوابید روی آیدا
آیدا کلا زیرش ناپدید شده بود و امیر آقا آروم شروع کرده بود لای پای آیدا تلمبه زدن …
الان دیگه موقع این بود که اون حرکت تاریخی رو بزنم و برم داخل … دل تو دلم نبود و دست و پام داشت میلرزید … ولی باید طبق نقشه پیش میرفتیم واسه همین درو باز کرد و رفتم داخل … اومدن من رو کسی متوجه نشد واسه همین درو محکم بستم و جلوی در مثلا با تعجب ایستادم
ایدا با دیدن من بلند گفت وااای و صورتشو با دستش پوشوند و سعی کرد بلند شه اما امیر آقا با اون هیکل که افتاده بود نزاشت تکون بخوره … یکمی نگاهشون کردم … هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمیشد … امیر آقا یه جوری وانمود کرد که انگار غافلگیر شده و گفت تو کی اومدی ؟
منم جوابشو ندادم و همینطور خیره بهشون گفتم اینجا چه خبره ؟
آیدا کلا ساکت شده بود و دیگه بیخیال بلند شدن شده بود … امیر آقا گفت اشکان واست توضیح میدم و بلند شد … آیدا چیزی نداشت که بندازه رو خودش واسه همین خودشو جمع کرد و به حالت قهر سرشو لای دستش
امیر آقا هم لخت اومد دست منو گرفت و برد بیرون که مثلا باهام حرف بزنه
یه چند دقیقه ای الکی با هم حرف زدیم و امیر آقا بهم پیشنهاد داد حالا که تا اینجا پیش رفتیم تو هم بیا بکن … من گفتم عمرا آیدا راضی بشه …اون گفت تو بیرون باش وقتی صدات کردم بیا تو و هر چی گفتم انجام بده
… امیر آقا رفت تو و شروع کرد با آیدا حرف زدن … از حرکات آیدا معلوم بود که زیر بار نمیره واسه همین بقلش کرد و یواش شروع کرد دوباره مالیدنش … رفت سراغ کصش و با ولع هر چه تمام میخورد … بعد هم خوابوندش و شروع کرد دوباره لاپایی کردن آیدا …
پنج دقیقه ای گذشت تا اینکه تلمبه زدنای امیر آقا متوقف شد و شروع کرد در گوش آیدا یه چیزی رو گفتن … آیدا سرشو به علامت مخالفت بالا مینداخت اما امیر آقا اصرار میکرد … یباره وسطای حرفاش صدام زد … که آیدا با صدای بلند گفت : امیر آقا میگم نهههه
من رفتم تو و دم در ایستادم … منظره جالبی به نظر میومد … خواهرتو ببینی که یکی دیگه داره میکنتش و قراره نفر بعدی تو باشی
آیدا با صدای حشری کننده گفت بخدا بلند میشم میرما … امیر آقا گفت من خیلی از خواهر برادرا رو میشناسم اینجورین … دیگه حتی دوست پسر یا دوست دختر دیگه ندارن خودشون نیازای همو بر آورده میکنن …حالا که موقعیتش پیش اومده استفاده کن …
به من گفت بیا نزدیک تر و نظرتو بگو … یکم من من کردم و گفتم خب من روم نمیشه … گفت رو شدن نمیخواد … چشمتو ببند … فک کن عشقت جلوت خوابیده … و دستمو گرفت گذاشت رو سینه های آیدا … گفت ببین هیچی نیست … زمان باستان خواهر و برادرا همو میکردن و حتی ازدواج میکردن …
آیدا سرشو لای دستاش قایم کرده بود و کلا هیچ حرفی نمیزد … امیر آقا گفت خب آیدا نظرت چیه ؟و آروم شروع کرد تلمبه زدن لای کص آیدا
آیدا گفت من از بعدش میترسم … امیر آقا گفت بعدش هیچ اتفاقی نمیفته خیالت راحت …الان هم مساوی هستین … حداقل از موقعیت پیش اومده استفاده کنید
آیدا گفت فقط همین یبار و بعدش باید جوری رفتار کنه که انگار اتفاقی نیفتاده … امیر آقا گفت قبوله و به منم گفت قول میدی ؟
منم گفتم قول و شروع کرد تلمبه زدن … به چشم بهم اشاره کرد که دستمو بیشتر ببرم زیر آیدا و سینشو بیشتر بمالم … منم با پررویی تمام دستمو کردم داخل تر و سینه خواهرمو گرفتم و شروع کردم مالیدن
امیر آقا گفت اینجوری نمیشه تو هم لخت شو که دیگه هممون راحت باشیم
از روی آیدا بلند شد و گفت عسلم بیا یکم واسم ساک بزن … آیدا گفت من روم نمیشه جلو اشکان اینجوری بلند شم … امیر آقا یه لبخندی زد و گفت عزیزم قراره راحت باشیم و اگه خواستین میتونیم امروز رو کلا فراموش کنیم … پس راحت باشید و خجالتو کنار بزارید … شهوت یه چیز غریزیه و خواهر برادر و پدر مادر نمیشناسه … امیر آقا بهم گفت حالا که اینجوریه خب تو برو یکم کص آیدا رو بخور تا یختون آب بشه … منم بدون معطلی لخت شدم و رفتم روی رون پای آیدا نشستم و به کص خواهرم سجده کردم و شروع کردم لیس زدن کون آیدا … امیر آقا بهم گفت به آیدا بگو کونشو بده بالا و یکم لای پاشو باز کنه تا بتونی قشنگ کصشو لیس بزنی کص خواهر آدم خوشمزه ترین کص دنیاست … من چیزی نگفتم ولی آیدا خودش دقیقا لای پاشو باز کرد و کونشم بالا آورد … قشنگ رام شده بود و شهوت کار خودشو کرده بود
امیر آقا یه بالشت گذاشت زیر شکم آیدا و حالا کص و کون صورتی آیدا قشنگ جلوی چشمم داشت برق میزد … یه ذره مو نازک داشت که بنظرم کسشو قشنگ تر کرده بود اما کونش واقعا قشنگ خوش رنگ و حشری کننده بود… کیرم داشت منفجر میشد … به بزرگترین حد خودش رسیده بود و بدون اینکه امون بدم سرمو کردم لای کصش و زبونمو کشیدم روش … بوی کیر آب کص آیدا حس خوبی رو درست کرده بود و انگار داشتم از بهترین شراب دنیا میخورم … امیر آقا با اشاره بهم گفت انگشتتو بکن تو کونش و نگه دار … منم همین کارو کردم ولی انگار آیدا خوشش نیومد و یه آخ گفت و گفت وحشی دردم اومد … امیر آقا گفت اشکان جان یواش عزیزم … آیدا مث یه آهو میمونه باید با احتیاط و آروم باهاش رفتار کنی … ربع ساعتی با زبون از خجالت کص آیدا در اومدم … این میون امیر آقا بدون اینکه آیدا بفهمه داشت کونمو میخورد و بعدش رفت کیرشو گذاشت تو دهن آیدا… مست مست بودیم … امیر آقا گفت حالا نوبت آیداست که کیرتو بخوره … آیدا گفت من که گفتم روم نمیشه … گفت خب چشمتو ببند … همونطور که خوابیده بود رفتم جلوش نشستم و کیرمو گذاشتم جلوی لبش … شروع کرد ساک زدن ولی با چشم بسته … نگاه چهره معصوم و خوشگلش میکردم که چجوری کیر 16 سانتی من رو تو دهنش میکنه… گاهی چشماشو باز میکرد و یواشکی نگاه کیرم میکرد و دوباره چشماشو میبست … در عرض یکساعت انقدر حرفه ای شده بود که تند تند ساک میزد و آب دهنشو قورت میداد
امیر آقا یه چشمک بهم زد و آیدا رو به حالت داگی بلند کرد و سرخودشو گذاشت رو متکا و از زیر کص آیدا رو گذاشت تو دهنش و مک میزد … قشنگ میشد بوی شهوت آیدا رو فهمید … امیر آقا اومد بالا و با اشاره بهم فهموند که ازش لب بگیرم و دوباره رفت زیرش
آیدا کاملا حالت داگی شده بودکونش بالا و سرش لای پای من … دستمو بردم و سینشو گرفتم … با اینکه کوچیک بودن دوست داشتم بخورمشون … نوکش حسابی تیز شده بود و این داشت منو دیوونه میکرد … باید هر چه زودتر با هم چشم تو چشم میشدیم اگر چه هنوز جراتشو نداشتیم واسه همین زیر چونشو گرفتم و آوردم بالا… هنوز چشماشو بسته بود … منم با پررویی تمام داشتم نگاه به صورت خوشگلش میکردم و لبمو بردم و چسبوندم به لبش …
امیر آقا اون زیر انقدر حشری و داغش کرده بود که فوری لبشو گذاشت رو لبم … منم شروع کردم به خوردن و زبونمو کردم تو دهنش … باورم نمیشد که خواهرم لخت جلوم باشه و زبونم تو دهنش و همزمان سینشو میمالیدم …گاهی اوقات یواشکی چشمشو باز میکرد و چشم تو چشم میشدیم ولی بی تفاوت ادامه میدادیم
امیر آقا از زیر کص آیدا اومد بیرون و با دیدن صحنه سکسی ما با خنده گفت بابا ایول شماها خودتون ختم همه چی هستین … آیدا هم دیگه زبونش باز شده بود و گفت خب قراره امروز فراموش بشه پس بزار هر چی میخواد بشه … امیر آقا هم گفت خب بنظرم بریم یه مرحله جلوتر و شروع کنیم سکس کردن… اول دوس دارم شما دوتا سکس کنید بعدش من … آیدا یکم من من کرد که امیر آقا گفت نترس کاری با کصت نداریم تو فقط خودتو بسپار به دست ما و لذت ببر…
آیدا دراز کشید و من رفتم دوباره روی رون پاش نشستم … فک کردم باید لاپایی بزنم اما امیر آقا اشاره کرد با انگشت که بکن تو سوراخش
میدونستم کون دادن چه دردی داره ولی باید انجامش میدادم بدون رحم و با قدرت مث امیر آقا
پس سر کیرمو یکم مالیدم با سوراخ آیدا و به زور فشار دادم داخل … جیغ بلندی زد و گفت اشکان درش بیار جر خوردم و سعی کرد بلند شه اما من بی تفاوت بهش نگهش داشتم … اونم شروع کرد آخ و اوخ کردن
میدونستم تواین مرحله همه پشیمون میشن و آیدا هم مث بقیه
گفت ترو خدا بسه من نمیخوام … درد داره و آروم اشکش در اومد …خیلی ریز فشار دادن رو شروع کردم و باز نگه داشتم … دیگه داشت حسابی درد میکشید که امیر آقا گفت عسلم تحمل کن همین یه باره و از زیر کصشو میمالید …تقریبا چند دقیقه ای گذشته بود و تونسته بودم ذره ذره همه کیرمو تو کون خواهر کوچیکم جا کنم …یکمی که آروم شد شروع کردم یواش تلمبه زد … هنوز درد داشت ولی دیگه اشکی نمیریخت …همینطور ادامه دادم تا سرعتمو زیاد کردم …دستمو بردم از زیر و سینشو گرفتم و بصورت دستگیره ازشون استفاده کردم و شروع کردم تند تند تلمبه زدن
گاهی جیغش هوا میرفت و گاهی مست میشد تا اینکه احساس کردم زیرم داره میلرزه … درسته ارضا شده بود و صداش رفته بود بالا و با ناله هاش منم ارضا شدم و همونجا تو کونش نگه داشتم…نفس نفس میزد و و منم هنوز روش دراز کشیدم
بهم گفت بلند شو دیگه لهم کردی … نمیدونم چرا فاز مهربونی گرفتم و دم گوشش گفتم دوستت دارم آیدا وبلند شدم
کیرمو از کونش کشیدم بیرون …هنوز داشتم نگاه به کونش میکردم … اندازه کیرم هنوز باز بود یه بوس کوچولو به لپ کونش زدم و بلند شدم … امیر آقا گفت فک کنم آیدا دیگه خسته شده واسه همین من سکسمو میزارم واسه بعد …
آیدا خندید و گفت که شما که گفتی قراره یبار باشه … امیر آقا هم در جوابش یه چشمک زد وگفت منظورم با اشکان یبار نه با من عسلم …
دوستای عزیزم اگه دوست دارید ادامه داستان رو بشنوید لایک و کامنت فراموش نشه

نوشته: امین

ادامه…

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها