داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

قهر کردن زنم و پادرمیانی خاله و زندایی کون گنده اش

سلام.این یه خاطره تلخ که در حین تلخی ولی یه صفایی داشت برا خودش.حدود سه ماهی بود که مشکلاتمون بالا گرفته بود و بزرگا هم نمیتونستن پادرمیانی کنن.یه سری عکس و آلبوم و مدارک بودن که چندباری خاله زنم زنگ زده بود و اولش از مشکلات میگفت بعد هی سراغ استراحت و شیفتم رو میگرفت که بیاد این مدارک رو ببره…منم هم عصبی بودم و هم داغون.خونه خاله و دایی خانمم تقریبا توی محله سکونت خودم هست.یه روز سر ایستگاه تاکسی خاله خانمم که ۴۲ سالشه و زندایی اش که ۳۷ یا ۳۸ ساله است رو دیدم و سوار شدیم و یکم احوالپرسی کردیم و خاله خانمم ازم پرسید خونه میری؟گفتم آره،گفت خاله باید آلبوم ها رو ببرم و اومدم اونجا میخوام باش حرف بزنم از خر شیطون پیاده میشه یا نه و منم گفتم تشریف بیارید و رفتیم خونه.زندایی خانمم نشست توی پذیرایی و من و خاله خانمم رفتیم توی اتاق خودم که هم کمد اونجا بود و هم تلفن روی گل میز کنار تختم بود.خلاصه خاله چادرش رو درآورد و با بلوز و شلوار نشست و آلبوم آوردم براش و شروع به دیدن و یاد قدیم کرد و بعدم زنگ زد خانمم ببینه دیگه چه وسایلی میخواد و شروع کرد نصیحت کردن.من چسبیده بودم به خاله و گوشامون به گوشی بود که دونفره بشنویم…من دستم رو دور کمر خاله خانمم گرفتم دیدم هیچی نمیگه و کیرم شق شد.سه ماه بود کوس نکرده بودم.سریع رفتم بیرون در دپارتمان رو قفل کردم و صدای ماهواره رو زیاد کردم و به زندایی خانمم گفتم آرزو خانم مانتو رو دربیار چروک نشه و منو خاله داریم با سارا(خانمم)صحبت میکنیم و نگفتیم شما اینجایی برا همین نیا اونجا تا حرفامون تمام شه و پریدم توی اتاق و نشستم کنار خاله و باز دست بردم دور کمرش و اونم گهگاه یه کم خودش رو جمع میکرد ولی باز من میچسبیدم بهش و دست بردم زیر بلوزش و پهلوش رو گرفتم و دیدم دیگه حرف رو خلاصه کرد و خداحافظی کرد و دست منو انداخت و باز دست بردم دور کمرش دیدم گفت خاله من نامحرمم و یکم اونورتر بشین،زشته.گفتم خاله تقصیر ادکلنته و خندید و خواست پاشه باز گرفتمش و گفتمش یه سوال… ترس گرفته بودش و دستاش میلرزید و میگفت خاله،آرزو توی پذیرایی و رشته…منم پیله که یه سوال و اونم نشسته بود جلوم و صداش میلرزید و گفت بپرس،گفتم سینه هات چنده؟۷۵؟با یه نیش خند با ترس و لرزش بدنش گفت ها؟؟؟گفتم سینه هات ۷۵ نیست چنده؟اومد پاشه باز نگه داشتمش و تکیه اش دادم به تخت و گفت باشه باشه…نه هشتاد هست.بهش گفتم خب ببینم.یهو صدا زد آرزووووو…و منم کلنجار باش که پیرهنش رو بدم بالا و با بغض و دوبار صدا زدن آرزو و تقلا،حریف نشد و تاپ و بلوز و سوتین رو دادم بالا و افتادم به خوردن سینه هاش.هی التماس میکرد بلند شو…زنداداش الان میاد و منم شلوارم رو دادم پایین و دستش رو بردم و کیرمو گذاشتم توی دستش و گفتم بمال آبم زود میاد و میری،تا کیرمو حس کرد یهو داد زد بیشعور،آرزووووو.منم گفتم خوبه آرزو پای ماهواره با صدای زیاد و نمیشنوه،دست بردم روی کوسش که شروع کرد گریه و منم شلوار و شرت رو دادم پایین و برش گردوندم و گذاشتم توی کوسش که شروع کرد به هق هق گریه و فحش و کوس تنگی داشت که بعد پنج دقیقه که از بس تقلا کرده بود و بی حال بود گفت نریزی و دم گوشش گفتم نه و کون میریزم،باز شروع کرد تقلا و کشیدمش لبه تخت و تف زدم به کونش و با بدبختی کردم داخل که با جیغ گفت آرزو پدرسگگگگگگگگ،آرزو در رو باز کرد و نمای پشت سر مارو دید که خاله لبه تخت و کون لختی و منم روش،یه لحظه یه صدای ،ه ه ه اومد و با تعجب گفت بله از پشت در،خاله گفت بیاااااا مگه نمیشنوی،یه لحظه مکث کرد و یهو گفت در اتاق قفله و من باز کون رو تلمبه بزن.ده دقیقه از کون کردم که دیدم میپیچه به خودش و میگه دستشویی دارم،الان از پشت میریزه،زووووووووود.آبم رو ریختم و پا شدم و دیدم دوید بیرون اتاق و شرت دستش و رفت دستشویی.من شرت پوشیدم و اومدم دیدم آرزو تا منو دید پاشد رفت گوشه پذیرایی و رفتم سمتش،با لرز و ترس گفت من نیومدم داخل کارت رو کنیا…بهش گفتم پریودی،گفت آره بخدا،دستش رو گرفتم کشیدم سمت خودم دیدم داره میاد و در اتاق بلند داد زد آجیییییییی،خاله گفت کوفت.الان میام و منم تا رفتیم داخل مانتوش رو درآوردم و خم کردمش ورود از ترس حرف نمیزد…شلوار رو دادم پایین گذاشتم توی کوس و نمیدونم چی شد زود آبم اومد.خلاصه میانجی گرها نفهمیدن چطور خوردن و وسایل رو هم بردن و البته بعدش رسونده بودن نظر داشتم ولی کامل نگفتن و اون قضیه هم به جدایی کشیده شد و من الان اصلا ناراضی نیستم.

نوشته: فرهاد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها