داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

گنده لات (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

+خوب بگو دیگه. تعریف کن ببینم چی شد؟
-فعلا کف پاهامو خوب بلیس . آها آره. پاشنه پام. اوهوم. زود باش درست بلیس.
+خیله خوب بابا. اووم مگه بار اولمه؟
سمیرا روی تختش دراز کشیده بود و تو رویا بود. ملیکا هم زیر پاش نشسته بود و با ولع داشت پاهاشو میلیسید.
-وقتی اومدن قشنگ نگاش کردم. چشماش سبز بود. قدش حدودا ۱۸۰ میشد. پدرشم بلند قد بود اما اون از تو اون جمع از همه بلندتر بود. چهارشانه با ریش های بلند. روی صورتش و گردنش چند تا زخم بود. یه شلوار کتان سورمه ای با یه تیشرت و یه کت تک تنش بود. وای ملیکا وقتی اومد تو تا چشمش بهم افتاد میخکوب نگاش شدم…
هی حواست کجاست. پاهامو ول کردی؟ بلیسشون تا دارم برات تعریف میکنم.
ملیکا دوباره مشغول لیسیدن شد. با صدا پاهای سمیرا رو میلیسید
-بابام یه جوری نگاش می‌کرد که نگو. پسره به اون گندگی اینقدر خجالت کشیده بود که خودشو پشت باباش قایم کرده بود. باباش اما یه مرد میانه بالای با اعتماد بنفس. هر چی این پسرش خجالتی بود این سر زبون دار و با اعتماد بنفس بود. اما خیلی باکلاس و مودب. خیلی دوسش داشتم
سمیرا میشه بیام بالا کست رو بخورم تا ارضا شی؟ بعدش با هم بشینیم قشنگ واسم تعریف کنی؟
خاک تو سرت کنن تو چرا اینقدر فضولی آخه. بجنب بیا که خیلی وقته نخوردیش.
سمیرا پاهاشو باز کرد و ملیکا لای پاهاش آروم گرفت. شروع کرد لیسیدن. با زبونش دایره وار دور چوچولش بازی می‌کرد و بعد شروع به مکیدن می‌کرد. رگ خواب سکس با سمیرا رو بلد بود. در حال لیسیدن بود که به گذشته ها رفت. یادش اومد که از کلاس اول با سمیرا همکلاس بود. ۱۵ ساله بود که مشکلات جنسی به سراغش اومد. حشری بود اما خوب شرایط خانوادش اجازه کامجویی با پسرها رو ازش گرفته بود. خیلی با خودش کلنجار رفت اما بالاخره بعد از چند ماه بگم نگم بهش گفت
+سمیرا
-بعله
+میشه یه چیزی بهت بگم و تو فقط گوش بدی؟ آخرش جوابمو بده. فقط بدون این بزرگترین راز زندگیمه. حتی اگه باهاش مخالفم بودی نباید به کسی بگی.
-باشه بگو. فقط خواهشا عین همیشه وراجی نکن
و اون خواسته دلش رو گفته بود. به تنها دوستش پیشنهاد لز داده بود. از واکنش سمیرا نگران بود.
سمیرا اما در جوابش فقط نگاش کرده بود. و بدون گفتن حرفی رفته بود. رفتنی که فقط نگرانی و ناامیدی برای ملیکا داشت. می‌ترسید که به گوش پدر و مادرش چیزی برسه. فرداش اما سمیرا ملیکا رو دعوت کرد. صاف اونو به اتاقش برد.
+ببین من دیشب خیلی به پیشنهادت فکر کردم. تنها کاری که میتونم واست کنم اینه که اجازه بدم منو بلیسی و ارضا کنی.
-یعنی چی؟ پس من چی؟
+میتونی خودتم با دستات ارضا کنی
-دیوونه شدی؟ اونوقت اگه میخواستم خودم خودمو ارضا کنم چه نیازی به اجازه از تو داشتم؟
+همینکه گفتم. میتونی قبول نکنی. ما با هم دوست میمونیم اما تو این زمینه نمیتونم کمکی بهت کنم
ملیکا خیلی تعجب کرده بود اما میدونست سمیرا دختر سواستفاده گری نیست. مخصوصا از صمیمی ترین دوستش. بارها امتحانش کرده بود
-باشه. فقط میشه بگی چرا؟
+ساده است. من به دخترا حس ندارم اما تو میتونی با ارضا کردن من تحریک بشی و خودتم ارضا کنی.
و حالا ۲ سال از اون اتفاق می‌گذشت و روابط اونا مقداری پیشرفت کرده بود. ملیکا مثل یه برده سمیرا رو میلیسید و سمیرا هم هرازگاهی با دستاش ملیکا رو ارضا می‌کرد
تو این افکار بود که یهو احساس کرد یکی سرشو محکم گرفته و فشار میده. تا به خودش بیاد سمیرا تو دهنش ارضا شد. داشت نفس نفس میزد و آروم سرشو ول کرد
ماچچچچچچ
ملیکا کس سمیرا رو بوسید
قربون کس خوشگلت برم. من میرم دست و صورتمو یه آب بزنم. تو هم آماده شو بقیشو واسم بگی…

هیچی. از هر دری صحبت شد غیر از خواستگاری و ما دوتا. بابام انگار نه انگار همش حرفای مزخرف. تا اینکه مادر آرش با یه ببخشید حواس همرو جمع کرد:
نمیخوایم راجع به این ۲تا گل صحبت کنیم؟ بنظرم دارن پژمرده میشن
شوخ طبعیش خیلی برام شیرین اومد. درسته که ما هم وضعمون بد نیست و سری تو سرا داریم. اما ملیکا اصل و نسب اونا خیلی به چشم میومد
ملیکا با اشتیاق به دهن سمیرا چشم دوخته بود…
بابام گفت: من در خدمتم. سراپا گوشم
آقای کاظمی: ببینید من از دار دنیا همین یه پسرو دارم. سفیدی و سیاهی چشم من همین پسره. البته خیلی باهاش اختلاف نظر دارم و رفتار اجتماعیشو نمی پسندم اما خوب اون نور چشم منه نه من نور چشم اون
یه نگاهی به آرش انداختم دیدم سرشو انداخته پایین و از پیشونیش شر شر عرق میریزه.
+میخواین کت تون رو دربیاریم بدین من آویزون کنم… با شمام آقا آرش…
ملیکا نگاه سنگین بابام که توش یه متاسفم خیلی گنده ای موج میزد با چشم غره های مامانم سرم هوار شد. اما آقای کاظمی با لب های خندون گفت: پاشو دخترم. پاشو خودت و این آقا آرش ما رو از این جو تو مخی ببر بیرون. برین تو حیاط یه گپی با هم بزنین. البته اگه پدرتون اجازه بدن
+والا چه عرض کنم. بنظرم بهتر بود جلسه اول آشنایی بین ۲خانواده باشه تا ببینیم بعد چی پیش میاد
-البته ببخشیدا. آقا منصور یکم غیرتی. من سالهاست که دارم باهاش زندگی میکنم و خوب میشناسمش. اما بنظرم اجازه بده یکم باهم حرف بزنن. جای دوری نمیره
بابامم که دید از سنگر خودی هم داره بهش تیر میخوره ، بیچاره فداش بشم مجبور شد کوتاه بیاد
رفتم جلو و با دستم سمت حیاط اشاره کردم: بفرمایین از این طرف.
آرش هم بلند شد. با اون قد و وزن نزدیک به ۱۰۰ کیلو واقعا جلوی آقا فیله عین فنجون بودم.
+خوب بعدش بعدش چی شد؟؟؟
-بقیش دیگه بالای ۱۶ساله بدرد شما نمیخوره عزیزم
+ئه لوس نشو بابا بگو دیگه
-خوب بابا کف کردم. تو هم نشستی اینجا داستان منو گوش بدی بعدش بری جغتو بزنی؟ آخرشم تهش صدتا فحش بدی که لایق خودته؟؟
+چی میگی بابا سمیرا دیوونه میوونه شدی؟
-هیچی دیگه بابا بعدش رفتیم تو حیاط یکم حرف زدیم اومدیم
+خوب بگو چی گفتین؟؟
-صحنه سکسی نداره ها. آخرش باز حرفایی که لایق خودته نگیا
+خیلی خوب میگم. من غلط کنم حرف زشت بزنم به تو

+میخواین کت تون رو دربیارین؟
-بله ممنونم
+بدینش به من
-نه ممنون همینجا رو این تخت میزارمش
+شما چند سالتونه؟
-۲۶
+دیپلم دارید ؟
-من لیسانس عمرانم
+جان؟؟؟ واقعا؟؟؟
-بله به خاطر آقام گرفتمش
+چه جالب
-چیش جالبه ببخشید؟
+فکر نمیکردم شما با این استایل و رفتار تحصیلات دانشگاهی داشته باشین
-کدوم استایل رو رفتار؟
+پدرم میگفتن شما برای دعوا اومدین تو محل ما و منو دیدین و عاشقم شدین
-دعوای من برای زورگیری و خفت گیری و قدرت نمایی نبود. بخاطر رفیق بوده‌
+پس رفیق بازم هستين . کفتر باز چی؟ یا قمار باز یا…
دیگه ادامه ندادم
دیدم دست کرد تو جیب شلوارش و یه پاکت سیگار مارلبرو درآوردند یه فندک زیپو
تو دست راستش یه دستبند فیگارو طلا بود تو اون دستشم یه ساعت صفحه درشت تیسوت. نگاهمو تیز کردم دیدم یه گردنبند ست دستبندش هم گردنش که خیلی کم پیدا بود.
-سیگاری هم که هستین
با آرامش سیگارشو روشن کرد و یه کام گرفت و خیلی خونسرد گفت: ببخشید شما برنامتون اینه که منو ناراحت کنین ؟؟
یه آن احساس کردم زیاده روی کردم. اون راست می‌گفت من از ساکتیش سواستفاده کرده بودم اما اون سر بزنگاه فهمیده بود
+نه اصلا. چرا همچین فکری کنین؟
-من وقتی دیدمت دیگه نفهمیدم چمه؟
+آره برای همینم همش در خونه مائین و بابامو حرص میدین
دوباره خیلی مستاصل نگام کرد. فکر می‌کرد با حمله قبلی منو تو لاک دفاعی برده اما حالا فهمید که اینطور نیست.
ضمنا اگه من یه روزی میخواستم به شما جواب بدم خیلی چیزای شما رو نمیپسندم. اگه بتونی خودتو عوض کنی…
خودمو عوض کنم؟ مگه میشه؟
ای وای باز گند زدم خدایا… منظورم لباس پوشیدن دعوا کردن، شغل داشتن و غیره هست.
سکوتی عجیبی بینمون حکمفرما شد. ته دلم ازش خیلی خوشم میومد ولی نمیدونم چرا اینجوری شد. اصلا قرار نبود اینجوری پیش برم. حال‌ام خودمو تو مخمصه ای انداخته بودم که نمیتونستم خودمو خلاص کنم. امیدوار بودم آرش یه چیزی نگه که کار خراب تر بشه
دیگه چی ازم میخواین؟
چه سوال خوبی. خدایا شکرت.
میخوام که اون دوستاتون که به خاطرشون دعوا و کتک کاری میرید بزارید کنار. فقط منو دوس داشته باشین. خیانت نکنین، باهام رفیق باشین، به خونوادم احترام بذارین،مسافرت بریم،
یه نگاه بهش انداختم دیدم دندونای سفیدش داره میدرخشه. بالاخره لبخندش دیدم.
خوب شما دقیقا دنبال خود خود من میگردین. البته اگه اون دوستام نبودن من الان اینجا نبودم. اما خوب خودمم موافقم زندگی متاهلی با مجردی فرق داره.
+راستی اگه من بخوام درسمو ادامه بدم چی؟
-با اینکه تو این مملکت درس خوندن فایده ای نداره اما من مشکلی ندارم هر چقدر بخوای میتونی ادامه بدی
+دوست دارم کار کنم
-به اون هم از لحاظ مالی نیازی نداری اما اگه دوست داری ایرادی نداره
سمیرا داشت با انگشتاش پاش با لب و دهن ملیکا بازی می‌کرد و اینا رو براش تعریف کرد. ملیکا رو دوست داشت. دختری بود که در کنار دوستی، آتیش جون سمیرا رو خاموش می‌کرد. روابط اونا تقریبا یک طرفه بود اما ملیکا مشکلی با این مسئله نداشت یا حداقل چیزی به روی سمیرا نمی‌آورد.
بسه دیگه خسته شدم. یبار دیگه میخوام ارضا کنی. بجنب بیا بالا کس داغمو خنک کن
ملیکا لبخندی زد و شروع به لیسیدن کرد. سمیرا به بهمن فکر می‌کرد. اونو میخواست اما الان هوس سکسیشو باید آروم می‌کرد.
آره بخورششششش. اوففففف. دوست دارم. زبونتو بکن تو سوراخش آه آره آره
ملیکا گوش به فرمان بود حسابی میلیسید. بعضی وقتها کناره های رونش رو میلیسید. سمیرا اگه با آرش عروسی کنی میزاری منم بعضی وقتا بیام برات بخورم؟؟
خفه شو کارتو بکن. بجنب و بلند شد و رو دهنش نشست. خودش رو رو دهن ملیکا بالا پایین می‌کرد. صدای نفس هاش زیاد شد و یهو با شدت رو صورت و دهنش خالی شد
بخور آبمو.

+ببین عزیزم. این خیلی عالیه. وقتی این پسر یه خونه با کلیه لوازم داره دیگه لازم نیست به سمیرا جهیزیه بدی. میتونی پول جهازشو براش طلا بخری.
-مگه میشه دخترو بی جهاز بفرستیم خونه بخت؟ فردا هزارتا حرف بهش میزنن. بعدشم مگه من قبول کردم که اینا عروسی کنن. جواب من نه هست
× میدونی بابا اگه این یه دفعه بیاد دم مدرسمون دیگه هیچکس جرات نمیکنه به من حرفی بزنه. من میشم رئیس مدرسه
سمیرا اما با آرامش به اونها نگاه می‌کرد. اون تصمیم خودشو گرفته بود. میخواست با آرش ازدواج کنه.

سلام آقا منصور
سلام جناب کاظمی حالتون چطوره؟
ممنون . میخواستم ازتون اجازه بگیرم آرش بره دنبال دختر گلم برن یه دوری با هم بزنن. شب هم صحیح و سالم امانتی رو خدمتتون برگردونن
والا چه عرض کنم. ما تا حالا همچین چیزایی نداشتیم. خیلی عادی نیس برامون
هه هه هه نگران نباشین. این چیزا الان عادیه
منصور یه نفس عمیق کشید و ادامه داد: بسیار خوب. فقط بفرمایید مراقبت کنن…

نوشته: امیر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها