داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

گنده لات (2)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

+خجالت بکش مرد حسابی چی میخوای از جون ما؟
هروقت من از اینجا رد میشم میبینم تو اینجایی. تو مگه کار زندگی نداری بابا؟ خوشت میاد زنگ بزن به پلیس بیاد تکلیفتو روشن کنه؟ هان
-اوا خاک برسرم. فکر کنم این صدای منصوره. پاشو از پنجره نگاه کن ببین بابات داره با کی دعوا میکنه
سمیرا بلند شد و به سمت پنجره پشت سینک رفت. از اونجا به کوچه پشتی و جایی که عاشق دلخسته اش وامیستاد دید داشت. پدرش رو دید که از فرط عصبانیت قرمز شده بود و داد و بیداد میکرد. هی دستاشو تکون میداد. اما پسره که هنوز اسمشم نمیدونست خیلی آروم و با متانت ایستاده بود و با سر پایین جلوی پدرش ایستاده بود.
-آخه بابا با خودش چه فکری کرده داره به این میپره؟ حدودا ۲۰ سانت از بابا بلندتره. یه ۲۰ کیلویی هم سنگینتره. اگه بابا رو هل بده ها…
× خوبه خوبه ببند دهنتو دختره بی ادب. حالا کارت به جایی رسیده که طرف یه آدم لاتو میگیری؟
-ول کن بابا تو مخی. من کجا طرفشو گرفتم من میگم…
با آمدن صدای چرخش کلید هر دو به سمت در ورودی برگشتن. منصور با حالتی برافروخته و عصبانی وارد شد در را محکم بست
از جلوی چشمام گمشو برو تو اتاقت
سمیرا هاج و واج به پدرش خیره شده بود.
مگه با تو نیستم؟ میگم گمشو تو اتاقت
-نمیخوام برم. مگه چیکار کردم؟ چرا اینجوری رفتار میکنین؟ مگه اون بیچاره چه گناهی کرده؟ منو دیده خوشش اومده. ما تا حالا یه کلمه با هم حرف نزدیم. یه ماهه منو حبس کردین تو خونه یا خودتون میرسونینم. اصلا یک بار نشستین پای حرفمون ببینین تو دلمون چیه؟ خسته ام کردین اینقدر بهم توهین کردین. تو چت شده بابا؟ مگه از دخترت چی دیدی که باهاش اینجوری میکنی؟ تو اگه برای من شخصیت و ارزش قائل بودی نه با دخترت اینجوری برخورد میکردی و نه کسی که ادعا داره دخترتو دوست داره. مگه تو از مرام و معرفت و شخصیت و زن داریش چیزی میدونی که بهش حتی اجازه نمیدی سر کوچه وایسه؟
اون الان ۱۰ روزه منو ندیده اما ناامید نشده اینقدر اونجا وامیسته تا منو چندثانیه ببینه. چرا واسه عشقش ارزش قائل نیستین؟ چون گنده است و قیافش خشنه یعنی آدم نیس؟ دل نداره؟ نمیتونه منو خوشبخت کنه؟ شما از کجا میدونین؟؟
این حرفا رو زد و با سرعت به سمت اتاقش شروع به دویدن کرد.
منصور و زهرا با دهانی باز و بدنی خشک شده به هم نگاه میکردن. مرد بدون اینکه چیزی بگه یکی از صندلی های میز ناهار خوری رو جلو کشید و خودش رو روی اون انداخت.
تو افکار خودش غرق بود. دخترش راست میگفت. اون تاحالا یکبارم باهاش این رفتارو نکرده بود. هرچقدرم با این پسر بد رفتاری کرده بود جز ادب و متانت چیزی ازش ندیده بود.
+بیا عزیزم. این موهیتو رو بخور یکم آروم شی
-زهرا
+جانم؟
-سمیرا راست میگه. من دارم چیکار میکنم؟
-چیکار میکنی؟ هر کاری که به صلاح دخترته داری انجام میدی

خودتم میدونی که این حرف دلت نیست. تو نظرت با نظر سمیرا یکیه ولی بخاطر اینکه ملکه قلب منی اینجوری میگی. حق با شماست. اجازه میدی بگم یه شب بیان ببینیم حرف حسابشون چیه؟
گل از گل زن شگفت. اما عزیزم اینو بدون هر تصمیمی که تو برای سمیرا و هرکدوم از ما بگیری، هر چند غلط باشه برامون محترمه و میپذیریمش
مرد نگاه محبت آمیزی به زن کرد و موبایلش رو درآورد و شماره گرفت. گوشی رو روی آیفون گذاشت تا همسرش هم شنونده مکالمه باشه
+سلام جناب اسدی
-سلام حالتون چطوره؟
+ممنونم. از احوالپرسی حضرتعالی
-خواهش میکنم. مزاحمتون شدم.
+نه قربان بنده نوازی فرمودین. من در خدمتتونم
-میخواستم بگم این آقا پسر شما…
آرش
-جان؟
اسم بنده زاده رو عرض کردم
-خواهش میکنم. میخواستم بگم اگه صلاح میدونید فردا شب شام رو در خدمتتون باشیم.
واقعا؟ آقا خوشحالمون کردین. حتما و تمام قد خدمتتون میرسیم. امیدوارم لیاقت این همه لطف و محبت شما رو داشته باشیم
+خواهش میکنم جناب کاظمی. خدانگهدارتون
-ممنونم. ممنونم. خداحافظ
سلام بابا
سلام پسرم. یک دقیقه نگاه کن ببین این پسر پالسیه داره میره؟
اینقدر نگو پالس پالس بابا. چند بار دیگه ام گفتی. بنلیه موتورش. بنلی ۳۰۰
خیله خوب حالا توام. انگار مسابقه اطلاعات عمومیه. پاشو ببین رفت؟
نه بابا اون تا ۱۰ شب اینجاست هر روز
الان فرق میکنه. پاشو میگم
نخیر آقا داره با موبایلش حرف میزنه چقدرم خوشحاله
هنوز قدمی از پنجره دور نشده بود که صدای روشن شدن موتور و بعد صدای حرکت آمد.
آری آرش میرفت تا برای بزرگترین رویارویی عمرش آماده شود

در خانه شیک و لاکچری آقای کاظمی، اما شور و حال دیگری بود. آقای کاظمی بسیار ثروتمند بود و خانواده ۳نفره ای داشت. آرش تک فرزند او بود و آقای کاظمی عاشقانه او را دوست داشت. او وارث تمام ثروت او بود و این خود مبلغ کمی نبود. بسیاری از ثروتمندان و افراد سرشناس حاضر بودند دخترشان را به ازدواج آرش دربیارند اما او حالا عاشق دختری شده بود که از خانواده متوسط نسبتا رو به بالای جامعه بود. آنها هم خیلی سرسختی کرده بودند اما چه شده بود که اجازه خواستگاری داده بودند که این برای آقای کاظمی، آرش و مادرش اصلا مهم نبود. مهم خوشحالی آرش بود. وقتی آرش به خانه رسید با سرعت خودش را به داخل خانه رساند و یک راست به آغوش پدر رفت.
مبارکت باشه پسرم
ممنون آقاجون. اما چی شد یکدفعه؟
نمیدونم و نمیخوامم بدونم. خودتو عشقه پسرجون
و قهقهه بلندی سر داد.
مامان کجاس؟
داره آماده میشه برین خرید. حساب خوشتیپ کن بچه که خیلی بهت امیدوارم

+خدایی منم خوشگلما. حق داره آقا آرش اینجوری منو بخواد…
-سمیرا سمیرا
+بله بله
-آماده شدی؟
و یهو وارد اتاق شد…
+مامان چه خبرته قلبم ریخت
-به به خوشگل خانوم. مبارکت باشه عزیزم. ایشالا خوشبخت بشی.
+نه بابا مثل اینکه تو هم بدت نیومده ها
-معلومه که خوشم میاد. آخ بدم تو و باباتو اون داداش فوضولتو با یه دست بلند کنه پرت کنه یه گوشه خخخخخخ
+ئه چه غلطا. حالا بزار بیاد ببینم به غلامی قبولش میکنم یا نه
ادامه دارد
سلام دوستان. قسمت یک داستان رو که نوشتم ۱۰ تا لایک گرفت. یه مدت میخواستم ادامه ندم اما گفتم یبار دیگه امتحان کنم. اگر این هم ازش استقبال نشه به شخصیت و شعور خوانندگان احترام میذارم و دیگه ادامه نمیدم
با تشکر

نوشته: امیر

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها