داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

کردن زندایی مهسا

خب دوستان سلام عرض میکنم امیدوارم سال خوبیو پیش رو داشته باشید.
میخوام ی داستان واقعی براتون تعریف کنم برخلاف داستان های دیگران که حالا خیلیاش تصورات و فانتزی های دوستان هست.
این داستان مناسب کسایی هست که روی محارم خودشون چشم دارن و به نوعی فانتزیشونه.
اسمم حمید ۲۳ سالمه قدم ۱۸۷ و وزنم ۸۲
خب من یه دایی دارم ب اسم علی و ۴۰ سالشه و زنش مهسا که ۲۷ سالشه دوتا بچه دختر کوچیک ۷ ساله و ۵ ساله هم دارن ب اسم پریسا و درسا
دایی من ادم واقعا هاتیه همیشه از دوسدختراش برای من تعریف میکرد ولی تنها مشکلی ک داشت ادم بشدت تند و عصبی بود‌.
ما اصفهان زندگی میکنیم و کل فامیل های مادرم از جنله داییم قم زندگی میکنند.
من ۲ سال پیش با خواهر زن داییم ک یه دختر ۱۸ ساله بود و طلاق گرفته بود رفیق بودم و یکبار زن داییم مچ مارو گرفته بود تو حیاط درحال لب گیری ، البته چیزی ب من نگف ولی با خواهرش حسابی بحث کرد.
خب تا امسال تابستون تو اینستا من یه استوری برای دوس دخترم گذاشتم و تولدشو تبریک گفتم ، با زن داییم چ پیامی چ تو اینستا در ارتباط بودم و گه گداری چهارتا کیلیپ برای هم میفرستادیم تا اینکه اون استوری تبریک تولد رو ریپلی زد و گفت :
+حمید تو دوس دختر داری؟
_ گفتم : اره چطور مگه
+چقدر خوبه ک تولدشو تبریک گفتی و یادت بوده.
_خب بالاخره تولدش بود و همه همینکارو میکنن
+داییت ک اصلا نمیدونه من متولد چ سالی هستم ، ماه و روز دقیقش پیشکش
_جدی خب اون اخلاقش همینطوریه بالاخره هرکس یه ویژگی خوب داره یه ویژگی بد
+ولی اکثر دخترا ارزوی داشتن پسری مثل تورو دارن
خب مکالمه ما به همین صورت ادامه پیدا کرد و ادامه دار شد و واقعا من قصدم مخ زدن زنداییم نبود ولی خب واقعا میخارید و مشخص بود پیش خودم گفتم فقط باش یکم لاس میزنم ببینم چکارس که خب همون جمله اخرش ‌ک گفت دخترا ارزوی داشتن تورو دارن رو بهونه کردم و بحثو ادامه دادم و گفتم مگه من چجوری ام ک گفت قدبلندی مهربونی خوش تیپی و …
ک خب منم شروع کردم تعریف کردن ک علی قدر نمیدونه و تو خیلی خوشگلی مهربونی بسازی و ب قیافت کمتر میخوره
که در نتیجه اونم خوشش اومد از تعریف من
و اخرشم بهش گفتم که ای کاش زن ایندم کسی باشه با اخلاق و شخصیت تو.
درواقع زن دایی من واقعا کمبود محبت داشت و مشخص بود ازش بشدت ساده بود و با چهارتا تعریف کردن من ازش بندو آب داد .
و اولش قرار شد که رابطه ما فقط تو مجازی باشه و من بهش محبت کنم ، قربون صدقش میرفتم و بهش عزیزم و گلم میگفتم و بعد از چندروزی میفهمیدم وابستم شده که خب با مرور زمان چت های سکسی میکردیم و از سکسش و شب جمعه هاش با داییم میپرسیدم ک میگف سرده و فقط بلده بکنه ولی محبت نمیکنه ، من بهش گفتم ک چجور سکسی دارم و قربون صدقه میرم و قبل سکس حتما باید نیم ساعت بغل لب و بوس باشه خب اونم خوشش اومده بود و بعد یمدتی وقتی بهش پیشنهاد رابطه دادم اول مخالفت کرد ولی همچنان سکس چت میکرد ک یه دوروز بعد اونم اوکی شد و قرار شد یروز تنها برم قم و بی هوا برم خونه داییم موقعی که سرکاره.
من اوایل پاییز بود که رفتم قم و باهاش هماهنگ کردم اونم بچه بزرگش و برد مدرسه و بچه کوچیکش خونه بود.
دوستان یچیزی بگم واقعا میگم واقعا من کسی بودم ک اصلا خیالمم نبود ک سکس با زن دایی خودم داشته باشم و واقعا عذاب وجدان و اینا پیش من خرش نمیرف ولی تاحالا تو شرایطش قرار نگرفته بودم و پیش خودم میگفتم اتفاقا خیلی ام حال میده ولی ب محض اینکه در زدم و درو باز کرد و رفتم تو پشیمون شدم و یه حس بد اومد سراغم
رفتم داخل اتاق نشستم و اونم حسابی تحویل گرفت و رفت تو اشپز خونه برای پذیرایی ،
یه شلوار لی تنگ آبی روشن و مانتوی کوتاه صورتی و جوراب کالج و شال صورتی داشت و حسابی تیپش سکسی بود
منم سریع به داییم زنگ زدم و گفتم اومدم خونت نیستی که گفت چرا خبر نکردی گفتم یهویی شد و تهران بودم خواستم برگردم اصفهان گفتم سر راه ی سر بهت بزنم ، گفت من ساعت ۱ تعطیل میشم گفتم باشه منتظرت میمونم .
این کارو کردم ک یوقت بی هوا نیاد و اگر بهش نگفته باشم یوقت شک کنه
خب مهسا پذیرایی کرد و دختر کوچولوش درسا تو حیاط داشت باز میکرد.
مهسا یه زن ۲۷ ساله قد کوتاه تغریبا ۱۵۰ سانت و هیکل متوسط روفرمی داشت.دست و پاهای کوچولو و پوستش سفید مثل برف
مهسا اومد نشست ، گفتم دلم برات تنگ شده بود و اونم منتظر من بود دستشو گرفتم و بغلش کردم و شروع کردم بوس کنم لپاشو
اونم همراهی میکرد ، لباش بشدت خوشگل بود حسابی لباشو خوردم و خوابوندمش رو زمین شروع کردم گردنشو بخورم و لاله گوششو زبون میزدم
کم کم دستمو بردم رو سینه هاش و شروع کردم مالیدن یکم بعد دستمو بردم زیر لباسش و محکم سینه هاشو میمالیدم و با نک سینه هاش بازی میکردم
مهسا ام محکم چسبیده بود بهم و لبامو میخورد منم دستمو بردم پایین و محکم کص و کونشو میمالیدم و یدستم رو سینه هاش بود
پیرهنشو دادم بالا و شروع کردم خوردن سینه هاش و یدستم رو کصش بود و میمالیدم براش کم کم دستمو کردم تو شلوارش کص بشدت خیسشو شروع کردم مالیدن و انگشتمو میکشیدم وسط کصش ک آه و ناله های ریزی میکرد
یکم خجالتی بود و خجالت میکشید کیرمو بماله ، منم دستشو گرفتم و بردم پایین اونم منتظرم بودو محکم چسبید ب کیرم و با تمام زورش فشارش میداد
دستشو کرد تو شلوارم و میمالید منم زیپ شلوارشو باز کردم و تا زانوهاش کشیدم پایین و رفتم بین پاهاش
یه کص سفید کلوچه ای داشت ک با اینکه یکم موهاش بلند بود ولی بازم مثل برف سفید بود
رفتم بین پاهاش و اول بغل کصش و روناشو میخوردم و مک میزدم واقعا کصش و روناش خیلی سفید بود و ادمو حشری میکرد شروع کردم کصشو بخورم و با انگشت بالای کصشو بمالم و زبونمو تو کصش میچرخوندم اونم هیچی نمیگف و فقط آه و ناله میکرد
تا اینکع سرشو اورد بالا وگفت حمید جونم
گفتم جون دلم عزیزم
پاهاتو بیار اینور منم میخوام
بصورت ۶۹ شدیم و پاهامو بردم سمتش هنوز شلوارمو در نیاورده بودم ک خودش یکم داد پایین ک کیرم مثل فنر پرید بیرون اونم گفت اوففف چه کیری داری
من کیرم خیلی بزرگ نیس ولی کلفته و کله بزرگی داره
و بقول خانمایی ک باشون تو رابطه بودم گوشتیه
مهسا گرفت تو دستشو اول حسابی مالیدش و منم میخوردم براش و انگشتمو روی سوراخ کونش میمالیدم
اونم اول کلشو گذاشت تو دهنش محکم مکش زد ک ی صدای بلندی داد و بعد کلا برد تو دهنش ، خیلی خوب میخورد و لیس میزد
خب خوردن تموم شد و خواستم شلوارشو دربیارم ک نزاشت گفت ممکنه درسا بیاد گفتم پس بریم حالت داگی ک نمیدونس چیه بهش گفتم و اونم رفت تو سجده منم رفتم پشتش ک گفت یواش بکنیا
گفتم چشمممم تو جون بخوا جیگر
کلشو گذاشتم دم سوراخ کصش و میمالیدم لای کص سفیدش و هر از گاهی میمالیدم در سوراخ کونش و بعد چند دقیقه اروم فرستادم تو
کص تنگ و داغی داشت
شروع کردم عقب جلو و سرعتمو زیاد کردم بعد دو دقیقه
تند تند میکردمش اونم صداش بلند شده بود هی میگف یواش بکن جر خوردم
دیدن کون سفیدش از پشت ادمو دیوونه میکرد
حدودا ۲۰ دقیقه تو این حالت کردمش و اونم ۳ یا ۴ بار ارضا شده بود ابش روی کیرم بود منم دیگه دیدم فرصت برای پوزیشن دیگه ای نیس تو همون حالت انقدر کردم ک ابم خواست بیاد گفتم داره میاد گفت نریزی تووووووش
بریز رو کمرم
منم تا دراوردم قشنگ تا پشت شونه هاش ابم پاشید
مهسا میگف حمید سوختم چقدر داغه
رفتم چهارتا دستمال اوردم و کمرشو پاک کردم و اون ۴ تا دستمال خیس خیس شد خواستم بلند شم برم یکی دیگه بیارم ک کله کیرمو پاک کنم ک دستمو گرفت نزاشت
کیرمو گذاشت تو دهنش و قشنگ مکش زد و تمیزش کرد و گفت من اب خوردن و دوست دارم ولی علی آبش تلخه و تو آبت شیرینه
لباسمو پوشیدم و دراز کشیدم ک طولی نکشید و خوابم برد
وقتی بیدار شدم داییم اومده بود و باهاش گرم صحبت شدم و شبم اومدم خونه.
دوستان من کسی بودم ک رابطه با محارم رو خیلی دوس داشتم و واقعا به عذاب وجدانش ، گناهش و خجالتش اصلا فکری نمیکردم و کلا بکیرم بود
ولی خب با این اتفاقی ک برام افتاد شدیدا از خودم متنفر شدم و بدترین خاطره زندگیم بود
و عذاب وجدان داره خفم میکنه
دوستان نکنید براتون جذابه ولی بزارید درحد فانتزی بمونه
شاید روزی یکی از همون محارم مثل زندایی کصخل من بهتون پا بده ولی نکنید
نکبت و بدبیاری زندگیه منو گاییده و پاییز تا الان حدود ۷ ماه با وجود اینکه دوتا شغل دارم دهنم سرویس شده شده بد بیاری پشت بد بیاری
امیدوارم حالتون همیشه خوب باشه
دوستدارتون حمید❤

نوشته: حمید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها