داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

یبوست مادرزن و کون گنده اش توی مطب من

سلام.اسم من امیر و ۳۸ سالمه. دو ساله ازدواج کردم و با زنم بیشتر از ده سال تفاوت سنی دارم و یه مادرزن تیکه و کون گنده دارم که هنوز پنجاه سالش نشده.من پزشک عمومی هستم و خانمم دانشجو مامایی هست و خانواده خانمم خانواده کم جمعیتی هستن و یه دختر دیگه مادرزنم داره که سوم راهنمایی هست و پدرزنم عسلویه کار میکنه.چندباری مادرزنم میومد و از حال بدش ناله میکرد ولی دیگه ادامه نمیداد و حس میکردم هر بار خانمم یه علامت میده بهش و اون ادامه نمیده.یه منشی دارم که اسمش صبا است.چون خانمم حساس بود به منشی قبلی،ناگفته نمونه که تمام آب منی دوران مجردی رو توی کون منشی قبلی ریخته بودم و کونش از جنیفر لوپز نازتر شده بود و خب خانمم حساس بود،برا همین دختر عموش که محجبه بود و قبلا توی درمانگاه کار میکرد رو آورد و گفت این منشی ات باشه و اونم مانتو و چادری و خیلی پوشش شدید که البته اولین سرماخوردگی خانم محجبه موازی شد با هفتمین روز پریودی زنم که وقتی شرت و شلوارش رو وقتی روی تخت تزریقات خم شده بود کامل دادم پایین برای زدن آمپولش،دیدم چادرش رو انداخت روی سرش و …خلاصه از اون وقت به بعد توی مطب دیگه شرت نمیذارم پاش باشه.

خلاصه صبا اومد و گفت زن عمو انگار حالش خوب نیست و اومده و منم رفتم تا دم در اتاق و تعارفش کردم و اومد داخل،یه مریض دیگه هم داشتم که دوست صبا بود و داشتن حرف میزدن.مادرزنم اسمش سهیلاست و من خاله سهیلا صداش میزنم.خلاصه اومد و نشست روبروم و شروع کرد به نالیدن و متوجه شدم از یبوست چند وقته که شب و روز نداره.منم عجیب کونش و حالتش رو دوست داشتم و پاشدم رفتم پرده رو کشیدم و گفتم خاله مانتوت رو درار و دکمه شلوار رو باز کن و خم شو سر تخت تا معاینه کنم و اونم انگار مطب دکتر غریبه بود و بدون رودروایسی رفت و بعد دو دقیقه که رفتم دیدم خم شده و شکم و سینه و سر و گردنش رو گذاشته روی تخت و پاهاش روی زمینه.بهش گفتم خاله معاینه که مورد نداره،گفت نه خاله فقط بچه ها نگی اومدم پیش تو.منم گفتم باشه حتما…دست بردم دیدم دکمه شلوار بازه و شلوار و شرت رو دادم پایین…کیرم که اصلا قابل توصیف نبود،کون اون هم مثل یه خورشید بزرگ که یه سوراخ تنگ وسطش بود.دااااااغون شدم…یکم لا کون رو باز کردم و دست دم سوراخ گذاشتم و به خاله گفتم بپوش و همینجا بشین و دفترچه رو گرفتم و دوتا شیاف پارافینی و یه آمپول بی حسی موضعی و یه ژل روان کننده نوشتم و صبا رو صدا زدم و پول دادم و رفت داروخانه گرفت و بعد چند دقیقه اومد.وقتی صبا اومد یه نگاه معنی دار بهم کرد ولی دید حال زن عموش خوب نیست،شک نکرد و رفت و در رو بست.دارو رو گرفتم و برا مادرزنم توضیح دادم که باید یکم راه خروج رو با پارافین روان و با بی حسی و ابزار باز کنیم تا تخلیه شه اول و بعد داروهای پیشگیری بدم بهت.بهش گفتم همون حالت شو و این بار خودم از پشت ایستادم و تقریبا چسبیده بهش دکمه رو باز کردم و شلوار دادم پایین و یه متکا روی کمری صندلیم آوردم و گذاشتم زیر شکمش و خوابوندمش و باز کونش جلوم جلوه گر شده بود.یکم بی حسی به سوراخش زدم و براش توضیح میدادم باید از انگشت کمک بگیرم و اونم گفت هرجور خودت میدونی.من بی حسش کردم و روان کننده زدم و با انگشت ور رفتم و حشری شده بودم و بهش گفتم اگه دردت اومد بگو و اروم ازش پرسیدم مگه از پشت رابطه ندارید…اون با سر گفت نه و منم یه لحظه گفتم منی هم مسهل هست و گهگاه اینکارو بکنید و نتونستم دیگه جلو خودمو بگیرم و کیرمو درآوردم و میدونستم حسابی بی حس شده و کیر رو هم حتی حس نمیکنه،خلاصه با روان کننده و تف و …کیرمو فرو کردم و وااااااااای انگار توی تنور بود و وقتی داشتم تا آخر میزدم دیدم یهو کمرش رو بلند کرد و گفت خاله خاله ای ای ای،درد گرفت.کشیدم بیرون و کیرمو زیر روپوش گذاشتم و رفتم شیاف پارافین رو آوردم و گذاشتم داخل و یکم که موند مانتو رو گذاشتم روی سرش و بهش گفتم خاله اینجور فکر میکنم بیمار هستی و خجالت نمی کشم و کیرمو باز جا زدم و بهش گفتم خاله احساس کردی دستشویی داری بگو همین در روبرو دستشویی هست و گفت باشه و من توی فضا بودم با اون کون تنگ و داغ و گنده…داشتم ارضا میشدم یهو گفت خاله باید دستشویی برم،من توی اوج بودم و دلم نمی خواست بکشم بیرون ولی دیدم اینقدر جدی دستشویی اش میومد که با کون منو داد عقب و من یهو برگشتم پشت بهش و کیرمو گذاشتم زیر روپوش و اون رفت دستشویی و بعد یه نیم ساعت اومد بیرون و من توی این نیم ساعت رفتم ببینم صبا تنهاس ببرمش انباری که دیدم دوستش هنوز هست.صبا تا منو دید سراغ سهیلا رو گرفت که گفتمش زیر سرم هست و نسخه دوستش رو نوشتم و دوستش رفت و صبا داشت با خنده میگفت دکتر شیافت برا چی و من جدی گفتمش،مگه دکتری و اومدم توی اتاق و بعد دو دقیقه خاله سهیلا اومد بیرون و دیدم انگار رنگش باز شده…با یه نیش خند گفت خاله خدا خیرت بده،دل درد داشتم چند روزه میمردم و الان بعد چهار روز دستشویی رفتم و بهش با دستم حالت قبل رو نشونش دادم و خم شد و گفتم بذار معاینه کنم و خواستم شلوار رو بیارم پایین،باز پاشد دکمه رو باز کرد و دوباره خم شد.من که کارم تمام نشده بود و داغ داغ بودم هنوز…بالشت رو دادم زیر شکمش و کونش باز شد از هم و من شیطونیم گل کرد و کوسش رو یه لحظه انگشت کردم دیدم مثل فنر سیخ ایستاد و گفت خاله اشتباه رفت و فهمیدم به هر نحوی فعلا اصلا نمیشه رفت سمت کوس.روان کننده زدم و یکم انگشت کردم و جای انگشت رو با کیرم یه لحظه عوض کردم و سهیلا گفت خاله زیاد فشار نده و همون لحظه کامل آبم اومد و ناخودآگاه کامل رفتم جلو و درش آوردم و باز انگشت مالیدم تا کیرمو کردم توی شلوار و با دستمال پاکش کردم و ازم پرسید دارو ننوشتی،گفتم چرا ده تا شیافه که روزی یکی باید با انگشت بزنی و بیا هر روز تا انجام بدم.

خلاصه اون رفت و صبا پرسید چش بود که یه جور بهش فهموندم دخالت نکنه و فردا باز اومد سهیلا…خوابوندمش و آمپول بی حسی زدم و با روان کننده کیرمو جا زدم و خوب داخل نمیرفت،یه تف محکم انداختم توش و چسبیدم بهش و یهو دید خم شدم روش و یه لحظه تخمام گرم شد و یه لحظه دستش رو حس کردم و اونم تا تخمام رو حس کرد یهو کونش رو داد جلو و گفت اروم وااای خاک تو سرم.کیرم اومد بیرون ولی وقتی اومد عقب کامل رفت جلو و کوسش تا با کیر پر شد یهو گفت رفت جلو،رفت جلوووووو.درش آوردم دادم عقب که برگشت با اخم گفت انگشت آرررررررره.و بغض کرد و گفت دیروز هم همین انگشتت بود!!!من جواب ندادم و دست گذاشت روی سینه ام که تلمبه نزنم و توی چشمام نگاه کرد و گفت نریختی که جلو.از ترس صبا یواش حرف میزد و گفتمش فقط اینجور جواب میداد و دیدم دست آورد دور کیرمو توی همون حالت که توی کون بود گرفت و تا کلفتیش رو حس کرد یهو گفت واااای این چیه و دیدم وقتشه یهو کشیدم بیرون و گذاشتم جلو…دو دقیقه تقلا و التماس کرد ولی بعدش از کوسش چیکه چیکه آب میومد.نزدیک به ارضا شدن کردم توی کون و ریختمش داخل.بقول صبا میگه زن عمو هفته ای دو بار میاد اینجا و برگشتنی،چنان شنگول و شاداب میره که هنوز نفهمیدم چکارش میکنی.نمیدونه کونش دیگه بدون تف کیر میخوره و تا قطره آخر منی رو نکشه توی خودش،راضی نمیشه.مادرزن که به آب دومادش عادت کنه یه نعمته…

نوشته: امیر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها