داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پرستاره کون گنده بیمارستان

با عرض سلام و عرض ادب. بنده الیاس هستم .
فکر میکنم با داستانهای من اشنایی دارید…یکی از داستانهایی که براتون قبلا تعریف کرده بودم داستانه
(گذاشتن کون زن شوهردار جلوی شوهرش)
از اینکه دوباره قسمت شد براتون داستان بنویسم خیلی خوشحالم…واقعیتش از اون داستان حدودا یک سالی میگذره و منم تو این مدت سکس زیاد کردم با انواع و اقسامه خانوما.اما حس کردم این داستانی که یه ماه پیش برام اتفاق افتاده براتون جالب باشه.
منم امیدوارم دوستان باشنیدن داستان لذت ببرن و از جغ زدن لذت ببرن😂😂
این داستان کاملا واقعیه حالا کسی باور کنه یا نکنه برام اصلا مهم نیست.بالاخره اتفاق خبر نمیکنه.
دوباره خودمو معرفی میکنم.
من الیاس 35ساله…از تهران…با اندامی لاغر و ظاهره خوب و معمولی.
دوست دارم که داستان با جزییاتش براتون بگم تا لذتشم بیشتر باشه واسه مخاطب.
من بعداز طلاق همسرم دیگه ازدواج نکردم و الان سه سالی میشه که به اغوش گرمه خانوادم برگشتم و دیگه هم قصده ازدواج ندارم.تو این سه سال اتفاقات سکسی برام زیاد افتاد…که نمونه های جذابش رو براتون تعریف کردم.
این داستانی که که میخوام براتون تعریف کنم شاید ارزوی هر مردی باشه …دقت کردید وقتی میرید بیمارستان بیشتره حواستون به این دکترو پرستاراس.
خلاصه.بگذریم.
اول از همه دعا میکنم که این شررر کرونای لعنتی هر چی زودتر از سره ادما کنده بشه.امین…امین
همه بگید…امین…
ماجرا بر میگرده به حدودا سه ماه پیش که پدرم دچاره ویروس کرونا شد و با کلی دوندگی و بدبختی خداروشکر سلامتیش بدست اورد.از این ماجرا گذشت و نزدیک به یه ماهه پیش مجداد پدرم حالش خیلی بد شده بود و دچاره نفس تنگی شده بود و با کلی دوندگی مجدد به ما گفتن ببریدش بیمارستان.
پدرمو بردیم بیمارستان .لازم به ذکر است که باید دوستان بدونن پدره من بازنشسته ارتش هست و بیمارستانی که بردیمش دولتی بود اسمی از بیمارستان براتون نمیارم چون دوست ندارم یه موقع واسه اون دختر دردسرساز بشه.
بگذریم.
پدرو به بیمارستان بردیم و با چند تا ازمایش و عکس از ریه فهمیدن ربطی به کرونا نداره و این بار خداروشکر کرونا یغشو نگرفته…خلاصه با کلی بالا وپایین کردن فهمیدن که پدرم یکی از رگهای قلبش گرفته و نیاز به بستری فوری داره.
من با برادرم کارای بستری رو انجام دادیم و پدرمو بستری کردیم و قرار شد من یا برادرم به عنوان مراقب پیش پدرم بمونیم.اتاقی که پدرمو بستری کرده بودن کلا دونفر داخلش بستری بودن یکیش پدرم بود و اون یکی هم یه پیره مرده دیگه.
اونشب با اسراره برادرم خودش وایساد مراقب از پدرم و قرار شد من فرداش برم و جایگزین برادرم بشم.من به خونه برگشتم و قشنگ استراحت کردم تا فردا واسه مراقبت که میرم خسته نباشم .
خلاصه.
فرداش بود دم دم بعدازظهر بود و وسیله های مورده نیاز برداشتم و کلی هم خوراکی جمع کردم و رفتم
رسیدم بیمارستان و به اتاقی که پدرم بستری بود رفتم و بعداز حال و احوال متوجه شدم که…
الیاس:عههه…پس هم اتاقی کوش؟
برادرم:هم اتاقی کیه؟
پدرم:مرخصش کردن
برادرم:اهان…پیرمرده رو میگی…اره بابا صبح بچه هاش اومدن مرخصش کردن
الیاس: مشکلش چی بود؟
برادرم:اونم عمل قلب کرده بود بنده خدا.
خلاصه تو اتاق فقط پدره من بود که بستری بود .فکر میکنم علته خلوت شدنه مراکزه درمانیها بیشتر به خاطره همین کرونای لامصب باشه.
بگذریم با برادرم جایگزین شدم و برادرم رفت .
منم شروع کردم به خدمت گزاری به پدرم و هرکاری داشت براش انجام میدادم…
دیگه هوا به تاریکی رفته بود و منم مشغوله غذا دادن به پدرم بودم…غذای پدرمو دادم و پدرم گفت
پدرم:الیاس برو به ایستگاه پرستاری بگو بیان سرم منو وصل کنن.
الیاس:باشهه.
منم رفتم سمته ایستگاه پرستاری یه سه ؛ چهار تا خانوم بودن و یه اقا که دمه ایستگاه پرستاری جمع شده بودن و میگفتن و میخندیدن…
الیاس:سلام…
پرستاراقا:بفرمایید.
الیاس:بیزحمت بیاید اتاق شماره 8.سرمه پدرمو وصلش کنید.
پرستاره اقا:باشه .شما برو الان میان وصل میکنن
برگشتم به اتاق
یه چند دقیقه ای گذشت که یهو یه خانمی وارده اتاق شد فقط نمیدونم چرا ندیده بودمش چون اصلا تو جمع پرستارا نبود…یه خانمی با موهای مشکیه پر کلاغی که که قشنگ داده بود زیره مغنه اش و مدله دم اسبی بسته بود…و قدش حدودا170 میشد…و با اندامی متوسط بود…چشمای عسلی رنگی داشت و ابروهای پر داشت و به مدل جدید حاشور زده بود و یه ماسکم رو صورتش زده بود.حدودا 24 تا 27 ساله میشد.
این خصوصیات خانوم پرستار بود.
وارده اتاق شد
پدرم:سلام…
الیاس:سلام خسته نباشی
پرستار:سلام…سلام…ممنون…خوبی حاج اقا؟بهتری؟
پدرم :شکر بهترم …ممنون
پرستار به سمته پدرم اومد و من روی صندلی کناره پدرم نشسته بودم و شروع کرد سرم پدرمو وصل کردن در همین حین
پدرم:شما از کارتون راضید؟
پرستار:شکر…بد نیست…
پدرم:حق و حقوق خوبه؟راضین؟
پرستار:ای بابا …نه بابا حاج اقا …انقدر بدبختی داریم 24ساعتم کار کنیم باز 8تمون گروه 9مونه.
پدرم:اره والا سخت شده.میفهمم چی میگی.خوب انشالا یه شوهره خوب گیرت بیاد از این مشکلات راحت بشی
پرستار: ای بابا…شوهر میخوام چیکار…
پرستار نیش خندی زد و کارش تموم شد
پدرم:ممنون…لطف کردی.
پرستار:خواهش میکنم
الیاس:دستت درد نکنه
پرستار رفت که از اتاق بره بیرون وااای دوستان با چشمام چی دیدم…یه کونه گنده و تپل که زیره اون مانتوی سفیده پرستاری امل و لندن میزد…بدنش معرکه بود برخلاف تمام اندامه بدنش اون باسنش اصلا به هیکلش نمیخورد…تو دلم گفتم خوش به حاله اون کسی که این کونو فتح میکنه.
خلاصه از اتاق رفت بیرون.
من و پدرمم مشغول دیدن تلویزیون شدیم و شبکه
ای فیلم سریال تماشا میکردیم.حدودا تا ساعت 11 شب مشغوله فیلم و سریال بودیم…که ناگهان پرستار باز وارده اتاق شد و مشغوله گرفتن فشار و رسیدگی به پدرم شد…من در حینه دیدنه تلویزیون بودم …کارای پرستار تموم شد و اومد که از اتاق بره بیرون یه زیر چشمی بهش نگاه کردم و همون لحظه اونم یه نگاهه کوتاهی به من کرد .نمیدونم چی شد اختیار از دستم در رفت ویه چشمکه ریز بهش زدم و اونم با یه لبخنده ریز جوابه چشمکو داد و به سمته بیرون رفت و من باز محوه اون کونش شدم.
لامصب عجب چیزی بود.
من وقتی در حین دیدن فیلم بودم پرستار با پدرم زمزمه میکردن منم واسه فضولی رفتم سراغه پدرم
الیاس:بابا دختره چی میگفت؟
پدرم:هیچی…ازش پرسیدم بچه کجایی؟اونم گفت اصالتا ابادانی هستیم اما چندسالی هست تهرانیم.
الیاس:خوب دیگع چیزی نگفت؟
پدرم:گفت اون اقا پسرتون هستن؟منم گفتم اره…گفت خدا براتون ببخشه
خلاصه تا حدودی فکرم مشغول شد.
ساعت نزدیک 12شب بود و پدرم خوابش برد و منم تخته همراه رو باز کردم و در کنار تخت پدرم روی تخت دراز کشیدم اما قبلش درب اتاقو بستم تا نوره راهرو و صدا مزاحم خواب پدرم نشه و چراغهای اتاقم خاموش کردم که نور اذیت نکنه…تنها چراغی که روشن گذاشتم چراغ مطالعه که بالا سره تخت هست روشن کردم تا داخله اتاق کمی روشن باشه.
روی تختم دراز کشیدم و هیچ صدایی نمیومد …انگار همه مرده بودن…سوت و کور…گوشیمو برداشتم و در همون حین با گوشیم سرمو گرم کردم …تو دلم گفتم بزار یکمی برم داستان سکسی بخونم تا حال و حوام عوض بشه…مشغوله داستان خوندن شدم یه نزدیکه یه ساعتی سرگرمه داستان بودم و حسابی داغ کرده بودم و گاه گدایی یه دستی رو کیرم میکشیدم…پدرم که غرغ خواب بود و خوروپوفش اتاق برداشته بود…ساعت حدودا 1:30دقیقه نصفه شب بود…در حین داستان خوندن بودم که ناگهان دره اتاق باز شد و یه نفر داخله اتاق شد.منم واسه این که وانمود کنم خوابم سریع گوشیمو کردم زیره بالشتم و چشمامم بستم که مثلا خوابم…یه چند قدمی که اومد جلو دیدم به به به…خانوم پرستاره…واسه سرکشی از پدرم اومده بود تا رسیدگی کنه…راستش من همون سمتی خوابیده بودم که پدرم سرم تو دستش بود .
چشمامو یواشکی لاشو باز کردم دیدم که خانوم پرستار اروم اومد بالا سره پدرم و پشتش کاملا به من بود و داشت سرم خالی شده پدرمو عوض میکرد
پدرم خوابه خواب بود و اصلا بیدار نشده بود.
وای عجب نمایی بود…کونه خانوگ پرستار در یک متری من بود…
واقعیتش خوندن داستانهای سکسی تحریکم کرده بود و از طرفیم تجربه های سکسی که داشتم تا حدودی ترس و اضطرابو ازم دور کرده بود…
تو دلم گفتم الیاس اگه واقعا مردی اگه واقعا جراعت داری این کونو بکن…انگار یه نفر درونم داشت بهم سرکوفت میزد و خوارو زلیلم میکرد.
دلمو زدم به دریا گفتم بادا باد اگرم صداش در اومد میگم تو خواب بودم حواسم نبود…
پرستار در حین کار بود که ناگهان سرمو چرخوندم جهت مخالف و اروم دستمو بردم سمته کونش اروم اروم با انگشته اشاره کشیدم رو باسنش…حس کردم کمی فاصله گرفت و دوباره تکرار کردم …اروم انگشتای دستمو کشیدم رو لپه کونش متوجه شدم که دیگه تکون نخورد و همونجا وایساده بود.
سکوتش داشت نشون میداد که انگار خانوم بدش نمیاد…من همچنان با انگشتام رو باسنش مانور میدادم و هیچ صدایی از هیچ کدوم در نمیومد.
دیگه مطمعن شده بودم که مخو زدم …شروع کردم لپای کونشو چنگ زدن …وااای انقدر لپاش بزرگ بود تو دستام جا نمیشد…پرستار دیگه کارش تموم شده بود و به بهونه یه چیزی همونجا وایساده بود.
یه کمی که کونشو مالیدم دیگه دل تو دلم نبود…دستمو بردم سمته دستش و دستشو گرفتم …ناگهان صورتشو چرخوند عقب و به من نگاه کرد و منم چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم…چشم در چشم هم بودیم و شهوت در چشمای جفتمون موج میزد.دستاشو گرفتم و به سمته خودم کشوندمش و اونم اومد جلوم وایساد و منم از جام بلند شدم و رو تختم نشستم و جفت دستامو بردم پشتش و شروع کردم لپای کونشو چنگ گرفتن…همینجوری زول زده بود بهم و هیچی نمیگفت و من با صدای اروم و اهسته گفتم.
الیاس:ای جان …عجب کونی داری.
پرستار به علامته نشان دادن سکوت انگشته اشاره رو جلوی بینیش گرفت که بهم بگه هیس…ساکت…البته ماسک رو صورتش داشت…
الیاس:وااای عجب جیگری هستی…
پرستار:هیس بابا…الان بابات بیدار میشه هااا
الیاس:نترس عزیزم…اون خوابش سنگینه
پرستار دستامو از رو کونش پس زد و گفت من دیگه باید برم الان شک میکنن میان سراغم.
الیاس:نه…نروو…
پرستار:دنباله دردسریاااا
الیاس:نرو دیگه…
پرستار:میرم اگه فرصت شد میام
پرستار سریع لباسشو درست کرد و از اتاق خارج شد…وااای تو کف مونده بودم و کیرم داشت از داغی اتیش میگرفت…لحظه شماری میکردم از در بیاد تووو…چشمام خیره به در بود …انگار تو رویا سر میکردم…باورم نمیشد که دستم به اون کون برسه…تو همین فکرا بودم که بعداز نیم ساعتی لای دره اتاق اروم باز شد و پرستاره اومد داخله اتاق.
اومد سمته تختم…اروم و زیره لب
پرستار:باید زود برمااا…
الیاس:باشه عزیزم…بیا…
از جام بلند شدم اومدم ماسکشو برداشتم
وااای عجب کوسی بود…دماغش عروسکی و عملی بود و لبای کوچیک و خوش فرمی داشت…
دستاشو گرفتم نشوندمش رو تخته خودم و شلوار و شورتمو تا زانوم کشیدم پایین.
تا نگاهش به کیرم افتاد …
پرستار:اوه اوه…این چیه؟چقدر بزرگه.
الیاس:واسه خودته عزیزم…بخورش…ناغابله…
پرستاره کیرمو گرفت تو دستش کمی باهاش ور رفت تا یه کمی کیرم راست شد شروع کرد خوردن.
با ول وله و تندتند کیرمو میخورد…از زیره کیرم میلیسید و به سرش که میرسید میکرد تو دهنش و تندتند میخوردش…دیگه داغ کرده بودم و نمیخواستم اون کونو نکرده از دست بدم
الیاس:اااااه…بسه عزیزم…بسه…
دستای پرستارو گرفتم و مدله داگی کردم رو تختم و اونم قشنگ قمبل کرد …منم مانتوشو دادم بالا و شلوارو شورتشو دراوردم و قشنگ اون کونه گنده و سفیدشو قمبل کرد…
پرستار:حواست باشه…پرده بکارتمو نزنیااا
الیاس:نه…میخوام از کون بکنم
پرستار:بکن…فقط اروم …
کیرمو قشنگ با تف خیسش کردم و یه تفم زدم دمه سوراخ کونه پرستار
رفتم جلو کله کیرمو گذاشتم دمه سوراخش اروگ اروم فشار فشار دادم …
پرستار در همون حال برگشت نگاهی بهم کرد و با ناله
پرستار:اوووووووه…ارووووم…اووووییی…یواش
الیاس:جاااان…خیلی تنگه کونت…
پرستار:…ارروم بکن توش…
الیاس:کونتو شل کن عزیزم …شل کن تا راحت بره توووو
باز فشار فشار و با کمی بیشتر حول دادم که ناگهان سره کیرمو تپوندم تو کونش…قشنگ کلشو کردم تو کونش…
پرستار:ووووواااااای…اوووووف…اااااخ…یواش…یواشتر…
الیاس:جوووووون…چه کونه تنگی داری جیگر…فدات شم من…اهههههههه
کیرمو یواش یواش حولش دادم تو …دیگه تا وسطای کیرم تو کونش بود و شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن
پرستار:اوووووووووووووف…ووووووواااااااییییی.
جووووووون…بی انصاف تا ته نکن…پاره کردی کونمو…اروم بکن
الیاس:جیگرتو برم…این کونو باید گایید…جووون …چقدر داغه…چقدر تنگه…اوووووففف
در همون حال که کیرم تو کونش بود اب دهنمو از بالا انداختم رو کیرم و دستامو از لای لپای کونش گرفتم و لپای کونشو از هم باز کردم تا صدای تلمبه باعث نشه پدرم بیدار بشه…لپای کونشو گرفته بودم تو مشتم و قشنگ باز کرده بودم و تلمبه میزدم
پرستار:اه اه اه اهههه…بکن بکن…فدای اون کیرت…اه…بکن…جررر دادی کونمو…بکن بکن
الیاس:جوووون…ارومتر…صدات الان بیداره میکنه بابامو…ارومتر…
منم دیگه داشت کیرم میترکید…تلمبه هامو سریعتر و سریعترش کردم و صدم و ثانیه …تندتندتند میکردم…
عجب کونی بود…
پرستار:اه اه اه اه اه اه…گاییدی گاییدی…بکن بکن بکن بکن…جیگرتو…تا ته…بکن…بکن…نوش جونت …بکن.بکن…ابم داره میاد بکن بکن…
الیاس:اه اه اه…چه کونی…واای…اووووف…ابم داره میاد…
که یدفعه ابمو خالی کردم تو کونش…و اونم پشته من لرزشی کرد و ارضا شد…خلاصه چند دقیقه ای تو همون حالت موندیم و قشنگ تخلیه شدیم و یه دستمال کاغذی از رو میز برداشتم و کیرمو پاک کردم و چندتایی به اونم دادم و ابه رفته تو کونشو پاک کرد و بلند شد شلوار و شرتشو پوشید و سریع از اتاق رفت بیرون…خلاصه خاطره شیرینی بود برام.
دیگه خوابم گرفت و خوابیدم و صبح زود بود بیدار شدم و تا به خودم بیام ساعت 8 بود و پدرمم هنوز خواب بود…بلند شدم و تخت خودمو جمع کردم و نشستم کناره تخته پدرم…یه چند دقیقه ای گذشت و دیدم یه پرستار وارده اتاق شد و اونجا فهمیدم شیفت پرستارا عوض شده.پرستار2…
پرستار2:سلام
الیاس:سلام صبح بخیر
پرستار2:پدرتونو بیدار کنید صبحانه بخور باید بریم اکو از قلبش بگیریم.
الیاس:چشم
پرستار اومد یه نگاهی به پدرم انداخت و داشت میرفت بیرون که یهو کنجکاویم گل کرد
الیاس:ببخشید خانوم پرستار…یه سوالی داشتم؟
پرستار2:بله؟
الیاس:اون خانومی که دیشب شیفته این اتاق بودن رفتن
پرستار2:بله…شیفتشون عوض شد
الیاس:اهان…ممنون
پرستار با نیش خند
پرستار2:چطور؟خوشت اومد ازش؟
الیاس:نه…همینطوری پرسیدم
پرستار2:اهان …گفتم شاید خوشت اومده ازش …خوب شد پرسیدی…
الیاس:چطور؟
پرستار2:اون دانشجوی پرستاریه…نامزدم داره…فقط بیچاره نامزدش شهرستانه .
دیگه هیچی نگفتم و با پوس خندی سرمو تکون دادم.
بعداز دو سه ساعت بعدش داداشم اومد و جایگزین من شد و منم رفتم خونه.
امیدوارم براتون لذت بخش بوده باشه…تا اتفاقه بعدی همتونو به خدا میسپارم از شررر کرونا.

نوشته: الیاس

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها