–
چه کیفی داشت وقتی که وقتی کیرم تا ته می رفت تو کوس کبوتر صحرا جفت برشهای کونش با قسمتهای بالای کیرم تماس می گرفت . دلم می خواست زودتر اونو به اوج برسونم وخودم تو کوس یا کونش یه جایی خالی کنم . هر چند حس می کردم این روزا خیلی ضعیف شدم و نیاز به تقویت زیاد دارم . خروجی های من زیاد شده بود وواسه تولید اقدام زیادی نمی کردم . آخه در این چند ساعتی فقط چند تا لقمه خرگوش خورده بودم . اینم شده بود غذا;/; سینه های کبوتر صحرا رو که هر کدومش به اندازه یه کبوتر بود تو دستام داشته و ازهمون پشت در حال گاییدنش بودم و دیگه خودکار همین جوری به گاییدنم ادامه می دادم وجلوگیری می کردم . یه جای کار حس کردم که دیگه اونو به ار گاسم رسوندم . دلم می خواست تو کونش خالی می کردم ولی من رسالت دیگه ای داشتم حداقل یدفعه رو که باید تو کوس خالی می کردم . . هرچند میگن خوب نیست که در حالت سگی زن برای بند شدن نطفه تو کوسش آب ریخت ولی من دیگه رعایت نکرده و از همون طرف ریختم تو کوسش .. بازم یه چیزایی واسه خودش می گفت که اصلا حالیم نمی شد . یه خورده که لنگشو داد هوا تازه فهمیدم که نمی خواد قطره ای از آب حیاتی رو که تو کوسش ریختم حروم شه و بریزه زمین . کمکش کردم و ول کن هم نبود و رضایت نمی داد که به این سادگیها بذارمش پایین . کمرم درد گرفته بود ولی با عشق این کارو انجام می دادم . آخه من بهش مدیون بودم . ساعتها پروازم داده بود و منو رو آسمون نگه داشته بود و من برای دقایقی می خواستم اونو رو زمین داشته باشم . دیگه یادم رفت که می خواستم کونی هم بکنم . بعد از مدتی تن لختشو بغل کرده و یه رو اندازی انداخت رو تنمون و دوباره به هم چسبیدیم . انگار خوابش نمی برد . دوست داشت باهام درددل کنه . اون یه چیزایی می گفت و منم یه چیزایی دیگه . دل می دادیم و قلوه می گرفتیم . بیشتر از اون که بخوایم با زبونمون همدیگه رو حالی کنیم با نگاهمون راز و نیاز می کردیم . نگاه محبت آمیزشو با محبت جواب می دادم . طوری منو می بوسید که احساس عاشقانه ای بهم دست داده بود . چی می شد این کبوتر هم مال من می شد . انگار هر زنی رو که می کردم نسبت بهش یه احساس مالکیت خاصی پیدا می کردم . فکرمی کردم با ورود کیر به کوس دیگه همه چی رو تسخیر کردم . دیگه باید متعلق به من باشه . جسم و روحش و همه چیزش . چقدر این خواب بهم مزه می داد . صبح که از خواب پاشدم دیدم کبوتر تو بغلم نیست . از کلبه اومدم بیرون . دیدم کنار آتیش داره چند تا پرنده رو سرخ می کنه . دیروز خرگوش خوردیم و امروزم باید این پرنده ها رو بخورم . هر چی خواستم ببینم از پر این پرنده ها چیزی این دور و برا می بینم یا نه هیچی دستگیرم نشد .دوست نداشتم کلاغ بخورم . اصلا دوست نداشتم پرنده های پروازی رو بخورم ولی گرسنه ام بود . خیلی هم خوشمزه درست کرده بود . یه چند تا میوه هم تو دستش بود که اصلا شباهتی به میوه های خودمون نداشتند فقط یکی از اونا شبیه از گیل جنگلی بود . اونا رو هم خوردم و بازم جا داشتم ولی دیگه خبری نبود . لباسام بوی بد گرفته بود . اینو با حرکاتم به کبوتر صحرا فهموندم . اون پایین یه رود خونه داشت . منو لختم کرد و یه لباسی هم واسم آورد و تنم کرد که وقتی می خواستم راه برم اول یه متری اون لباسه می رفت جلو بعد من بهش می رسیدم . یاد عبای گشاد بعضی از آخوندای خودمون افتاده بودم . وقتی دیدم اون شکمشو گرفته و داره کر کر می خنده منم نتونستم جلو خنده خودمو بگیرم .. اونو با تمام وجودم بغلش کرده وبا انگشت به لباس سرخپوستی خودم اشاره کرده و گفتم یور گراند فادر ;/; یور گراند فادر ;/; یعنی این مال پدر بزرگته ;/; کاملا متوجه حرفم شد و دیگه نتونست از خنده زیاد وایسه و رو زمین ولو شد . لباسای منو شست و اونا رو رو درخت وسنگ تو آفتاب پهن کرد . آفتاب کنار رود خونه فضا رو گرم تر کرده بود . کبوتر اومد کنارم نشست . از طرز نگاهش فهمیدم که بازم هوس داره با یه حرکت لباس سرخپوستی رو از تنم در آورد و خودشم لخت کرد و رفت طرف آب . چه با لذت هم خودشو انداخت تو رود خونه . ولی وفتی من پاهامو گذاشتم تو آب از سرما داشتم به خودم می لرزیدم آخه عادت نداشتم . بغلم کرد و یهویی با هم رفتیم زیر آبی که تا کمرمونم نمی رسید . چند بار پشت سر هم این کارو انجام داد تا عادت کردم . تازه داشتم خودمو با محیط داخل آب وفق می دادم که اومد خودشو بهم چسبوند . کیرمو تو دستاش می گرفت . کونشو به من می مالوند . چقدر چهره اش زیر نور آفتاب زیبا تر شده بود . کاشکی مال من بودی کبوتر ! چه جوری ازت جدا شم و تو رو بدم دست یکی دیگه . بیخود نیست که واسه اون دنیا به ما مردا وعده و وعید میدن که میشه چند هزار تا حوری به عنوان همسر داشته باشیم . من خودم تو این دنیا هر کی رو که میگام هوس داشتنشو می کنم . … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی