داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فقط یک مرد 66

آخ داداش می میرم واسه یه بچه .. واسه صدای گریه هاش واسه خنده هاش .. اون وقت تو هم داییش میشی هم باباش .-تو هم عمه اش میشی و هم مامانش . -نمی دونی چه کیفی داره چه لذتی میده . بهم بچسب کتی . بیا بغلت بزنم . بیا با لذت تو بغل هم قرار بگیریم . می خوام که با تمام وجود  و با نهایت لذتم تو کوست خالی کنم  که اگه قسمت باشه یه کوچولوی خوشگل به دنیا بیاد . -منم همین طور کوروش خوشگلم . کتی رو در آغوش کشیده و بدون هیچ حرکتی اونو بغلش زدم . گذاشتم که داغی کیرم به صورت اتومات آبمو تو کوس کتی جونم خالی کنه .. چقدر نرم و روون و لذت بخش . اونم همین حسو داشت . وقتی که نهایت آب کیرم تو کوس خواهر خوشگلم خالی شد بازم همدیگه رو بغل زده داشتیم . کتی دوست داشت به همون صورت بمونیم که نطفه اون داخل جاشو پیدا کنه . هرچند هم اون و هم من به خوبی می دونستیم که اگه قرار به بند شدن باشه با یه قطره و هم اون لحظات اول بند میشه و مهم نگه داری و مراقبت از جنینه .. تا صبح ساعتها با هم حال کردیم . من بار ها و بار ها خوابم برد وهر بار که چشم باز می کردم کتی رو بیدار می دیدم . یه شادی و نشاط خاصی رو تو چهره اش می دیدم . اعصابش آروم گرفته بود . خیلی خوشحال بود . از آرزوهاش می گفت . هنوز یکی رو به دنیا نیاورده از دومی حرف می زد . بوسیدمش و گفتم کتی داداشت که نمرده سالی یه بار بسه .. -نه هر وقت اومدی همش باید به نیت بار دارکردنم بریزی تو کوسم .. -اوخ آبجی خسته نمی شی اکثرا حامله باشی ;/;-نمی دونی چه لذت بخشه . می تونم پیش همه پزی بیام .-یعنی تو واسه پز دادنی که باهامی ;/;-نه داداش پز دادن واسه این که این داداش منه مال منه به من بیشتر از همه توجه داره .. خب اینم یه جور دوست داشتنه که میخوام تو مال من باشی دیگه .. صبح که چه عرض کنم نزدیکای ظهر بود که از خواب بیدار شدیم . بالاخره مامان معصومه الهی قربونش برم دلش طاقت نگرفت برای ما عروس دوماد یعنی بچه های زفاف گذرونده اش صبحونه آورد -خسته نباشین بچه ها از گشنگی و تشنگی ضعف کردین . مادر واستون بمیره -خدا نکنه مامان .. از خجالت داشتم آب می شدم بازم خوب بود که شورت پام کرده بودم . کتی هم نیمه لخت بود -داداش این قدر رنگ و روتو نباز الان بابا هم شاید بیاد بهمون تبریک بگه .. مامان هم حرف منو می زنه میگه تا یه نی نی کوچولوی خوشگل تو شکمم نکاشتی حق نداری از ایران بری و دور دنیا رو بگردی وگرنه شیرتو حلالش نمی کنه . سرمو انداختم پایین و گفتم نوکرتم مامان تو که می دونی خیلی دوستت دارم هرچی شما بفرمایید . -پسرم یه خانومیه که نیم ساعته منتظر شماست . نذاشتم بیاد این طرف .. خودشو معرفی نکرد می گفت می خواد تورو سوپ ریز کنه .. -مامان قربونت برم سورپرایز یعنی شگفت زده .. کتایون یه اخمی کرد و گفت سر صبحی این دیگه کیه -آبجی حالا که لنگه ظهره . کتی تو همین جا باش من بر می گردم . بر شیطون لعنت . این خواهره به جای این که در کم کنه همش داره ادای زنای حسودو در میاره . بهتره برم ببینم این چیکارم داره .. سریع لباسامو پوشده و یه عطری به خودم زدم و رفتم اون یکی ساختمون  که اتاق خواب مامان بابا اون طرف بود و محل زندگی و مقر اصلی … تو تالار اصلی و همون پایین که اندازه یه دریا بود دیدم یه زنی بهم پشت کرده خیلی آشنا بود وقتی که روشو برگردوند دیدم افسانه هست .. -حالا دیگه میای ایران و منو فراموش می کنی ;/; یادت رفته که به خاطر تو چقدر شکنجه شدم .;/; یادت رفته که حاضرم حتی واسه تو بمیرم ;/; یادت رفته که من مادر اولین بچه توام و اولین مادر و زنی هستم که بعد از این جریانات بار دار شدم ;/; دستامو به طرفش دراز کردم و یک آن به طرف هم دویدیم . سخت همدیگه رو بغل زدیم . نازش می کردم . اونو می بوسیدم و می بوییدمش . -دوستت دارم دوستت دارم . عشق من . ممنونم . منو ببخش . دستشون بشکنه . یه روز انتقام تو رو از همه اونا می گیرم . بمیرم واست . کوچولوی منم صدای شلاقو شنیده ;/; ببینم  بچه داخل شکمت چطوره .. -خوب خوب . هنوز حرف نمی زنه میگه بابای نامرد ما رفته که رفته ولی من میگم بایای تو خیلی مرده .. اون حالا به یه دنیا توجه داره ولی اولین عشقشو اولین زن زندگیشو فراموش کرده .. یه لحظه سرمو که بر گردوندم کتی رو دیدم که با یه لباس نیمه سکسی و خیلی هم لختی پختی جلو مون ظاهر و حاضر شده بود . عمدا این جوری پوشیده بود . فکر کنم افسانه رو می شناخت .. خشم و حسادتو تو چهره اش می خوندم . -افسانه خواهرمو که می شناسی . کتی یه سلام علیک سردی باهاش کرد . انگاری که افسانه تنها زنی باشه تو این دنیا که من گاییدمش . -کتی خانوم . تا چند ماه دیگه عمه میشی .. اینو داداش بهت گفته ;/; -نیازی به گفتن نیست . تمام دنیا می دونن . من الان دارم عمه دنیا میشم . فکر نکن فقط خودتی که داری  مادر بچه داداشم میشی . کتی اومد جلو مثل زنای حسود دستشو حلقه کرد و دور بازوم قرار داد . افسانه یواش یواش داشت لجش می گرفت و لباشو گاز می گرفت . -مثل این که من اینجا زیادی هستم . کتی :زیادی چه عرض کنم . خیلی هم باید خوشحال باشی که تو این کسادی بازار یه چیزی تو شکمت کاشته شده .. فکر دیگران هم باش دیگه .. تو دلم گفتم ای خواهر حسود از کی تا حالا غصه دیگرانو می خوری . تو حالا داری اون نقدی هایی رو که جلوت قرار داره ردش می کنی . دیدم داره شر درست میشه رفتم قضیه رو به مامان گفتم و ازش خواهش کردم که افسانه رو نگه داشته باشه و صورت افسانه و کتی رو ماچ کرده و ازشون خواستم که باهم خوب تا کنند تا من یه سری به عمه و خاله بزنم و برگردم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها