داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فقط یک مرد 90

کوروش اون دیگه بسته به خودت داره . تو این دوره و زمونه کیه که از بچه بدش بیاد و نخواد بچه دار بشه . عیب ما ملت ایران در اینه تا وقتی که چیزی رو داریم نعمتی رو داریم قدر اون نعمتو نمی دونیم . ولی وقتی که اون نعمتو از دست دادیم می فهمیم که چی رو از دست دادیم و نتونستیم ازش استفاده کنیم . مثلا افتادیم به جون شاه . از سیری  زیاد زده بود به سرمون . قیام از روی سیری .. جون خودمون هوس آزادی زد به سرمون . حالا شدیم زندونی تر و گرسنه تر از هر وقت دیگه . البته ما که تازه ازدواج کرده بودیم ولی خیلی از خانواده ها بودند که می تونستند بچه دار شن ولی نمی خواستن دیگه . الان باید خیلی مراقب بود که بچه ها رو ندزدن . .. -ثریا همه این چیزا رو گفتی ولی اجازه ندادی که من حرفمو بزنم . من عاشق تن و بدنتم و می خوام که دوباره باهات باشم و تا هر چقدر که دوست داری به تو و تیمور بچه بدم . خودشو انداخت تو بغلم و گفت خیلی مردی . حیف که نمی تونی به یه زن دل ببندی .. -ولی تو هم که به تیمور دل بستی .. نمی دونم چرا یهو حواسم رفت پیش افسانه و کتی و کبوتر صحرا .. حالا کبوتر من اون ور دنیاست . چقدر اشک می ریخت موقع رفتنم . من که نمی تونم هر روز عاشق یکی شم .  خواستم ازش خداحافظی کنم ولی به من گفت تا تیمور نیاد دوست نداره که من از این جا برم .-عزیزم نمیشه . سختمه من چه جوری تو روش نگاه کنم . من زنی رو که عاشقش بوده گاییدم . -اون الان مدیون توست کوروش . اون باید ازت خجالت بکشه که خیلی بهت بدهکاره . الان آب کیر تو ارزشش خیلی بیشتر از اورانیوم غنی شده درصده . هیچ بعید نیست این پدر سوخته ها آب کیر تو رو بفرستند کشور های بزرگ با این اورانیوم ها تعویض کنن . فقط حواست باشه .. منو که خیلی منفجر کردی کوروش .. خودمونو مرتب کردیم و اونم دیگه اون حجاب خودشو حفظ نکرد . من سختم بود ولی گفت اشکالی نداره و تو حالا دیگه خانه محرم ما شدی و از این جور حرفا . یه بار دیگه اونو با تمام وجود بغلش کرده و بوسیدمش . این قدر بهم حال داد که نمی دونم چه جوری وصفش کنم . دلم می خواست دوباره بکنمش ولی باید فکر برگشتو هم می کردم . تیمور برگشت . می خواستم تو روش نگاه کنم خجالت می کشیدم . اونم احساس منو داشت ولی یک آن همدیگه رو بغل کرده و اون به شدت اشک می ریخت -رفیق ناراحت نباش . دوستی و رفاقت  این جاهاست که مشخص میشه .. ببین من یه پولی در اختیارت میذارم که دیگه تو معدن کارنکنی .  اون باهام تا بابل اومد دلش می خواست منو صحیح و سالم ببینه که به مقصد رسیدم . از این که شناسایی شم نگران بود .  واقعا عجب زندگی داشتم . یعنی توی کشور خودمم نباید امنیت داشته باشم . هرچی گفتم بیاد خونه مون قبول نکرد . فقط موقع خداحافظی یه بار دیگه اونو بغلش زدم و گفت اگه زد و گرفت و بچه ام پسر شد اسمشو میذارم کوروش ..-به من افتخار میدی رفیق تیمور . فقط یادت باشه من در مورد کمک مالی رو حرفم هستم . فعلا برم خونه تا ببینم این افسانه و کتی چه آشی برام پختن .. تیمور رفت و منم رفتم خونه .. دیگه جون نداشتم . خیلی خسته بودم . می دونستم این دونفر یه آشی واسم پختن که بوشو هم بشنوم ترش می کنم . سگا دیگه کاری به کارم نداشتن . باهام رفیق شده بودن . هنوز به راه پله نرسیده بودم که دیدم افسانه و کتی دوتایی شون عین سوفیالورن چهل سال پیش دارن از پله ها میان پایین . -ببینم داداش حالا این قدر ازمون سیر شدی که تلفن های ما رو جواب نمیدی ;/; الان هفت هشت ساعته شایدم بیشتر که از دست زن عمو و زن دایی خلاص شدی ببینم کجا بودی تا حالا -ببینم تو سیاستمداری که باید برات توضیح بدم . مامور کلانتری هستی ;/; تازه به اونا هم جواب بده نیستم تا وکیلم حرف نزنه .. کتی طوری عصبی شد که بهم گفت هر شخصیت مهمی که شده باشی برادر کوچیکتر منی و من هر طوری که دلم بخواد باهات حرف می زنم و تو هم باید بهم تو ضیح بدی . -کتی من این قدر حقو داشتم و دارم که برم زیرآب از یکی از دوستام دیدن کنم -دیدن دوست این قدر برات مهم بود .. حالا بریم شام بخوریم که یه مهمون هم داری . وقتی ببینیش گل از گلت می شکفه -کتی ببین افسانه چقدر سر به زیر و افتاده هست . اصلا صداش در اومده ;/;  -سعی نکن  رابطه من و اونو به هم بزنی . اون با سکوت خودش داره بهت حمله می کنه -آره افسانه راست میگه ;/; تو هم با اون دست به یکی کردی ;/; گول حرفای اونو نخور .. -کوروش تو خیلی دیر کردی . دلواپست شده بودیم -افسان قرار نبود این قدر شل بگیری روش زیاد میشه -کتی .. افسان من نمی خوام چیزی بخورم . خوابم میاد از بابا مامان عذر خواهی کن . رفتم که بخوابم . تو اول بیا کارت دارم . یکی از غروبی منتظرته . اونو که ببینی اشتهات باز میشه . نو که آمد به بازار کهنه ها میشه دل آزار .. نه .. این چی می گفت رفتم داخل وقتی دور میز بابا و مامان و اون دختره رو دیدم که نمی دونستم چه نسبتی باهامون داره همونجا نزدیک بود برم کنارش بشینم چون پاهام سست شده بود .  به عنوان آخرین نفری که تو مهمونی خونه مون باید می کردمش . پاک از یادم رفته بود . صبح یادم بود . من چه می دونستم اون سر و کله اش پیدا میشه . پدر و مادرو اون دختره که نمی دونستم اسمش چیه از جاشون بلند شدند . دستمو گذاشتم رو شونه های بابامامانم وبهشون گفتم که بشینن ولی اون دختره همین جوری ایستاده بود و با چشای نازش بهم نگاه می کرد . -آقا کوروش مزاحم که نیستم -وای بازم پرده زنی داشتم … ادامه دارد ..   نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها