داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فقط یک مرد 25

کبوتر اسبو نگه داشت و سرخپوستا دور ما رو گرفتند . ترس برم داشته بود . از دیدن اونا طوری وحشت کرده بودم که  که همه اونا رو آدمخور می دیدم . خودمو محکم به کبوتر چسبوندم و سعی می کردم فقط به پیرهن کبوتر نگاه کنم یا چشامو ببندم و هیچی نببینم . .. -کوروش .! مای فادر .. برادر اند مادر .. سرمو بالا کرده و دیدم همه سر خپوستا یک صدا نعره ای کشیده و تفنگ و نیزه و هرچی رو که داشتند یک زمان به طرف آسمون گرفتند . یه چیزی که بیشتر منو به تعجب وا می داشت این بود که تا چشم کار می کرد این جمعیت همه زن بودند .. نه .. نه .. اینا حتما به یه منظوری دور منو گرفته و لبخند می زدند .. کبوتر با یه مردی که فکر می کنم پدرش عقاب کوهستان بود به شدت بحث می کرد . از اسب پیاده شدیم . از گرسنگی ضعف رفته بودم . اون خرگوش مرده رو هم موقع فرار کنار رود خونه جا گذاشته بودیم . از بس گرسنه و تشنه بودم هر آشغالی رو که تحویلم می دادند درجا می خوردم طوری که پس از چند دقیقه حس کردم که تا بالای حلقم  پر از غذا شده .. دیگه ول کردم . هر زنی که از کنارم رد می شد یه ناخنکی می زد و نشگونی می گرفت و می رفت . منم واسه این که نشون بدم چقدر آدم مودبی هستم گاهی لبخندشونو با لبخند جواب می دادم و یه نیشگونی هم از اونایی که خوشگل تر بودند بر می داشتم و همین کارم سبب شد که کبوتر لجش بگیره و حرصش در آد . سرخپوستا چادر زده و گوشه و کنار آتیش روشن کردند . همه از کبوتر صحرا حساب می بردند حتی پدر و داداشاش . ظاهرا تک دختر بود . واسه من و اون یه چادر دربست ردیف کرده بودند . منتظر بودم وقتو غنیمت بشمره و دوباره ازم بخواد که باهاش سکس کنم ولی دیدم اخماش تو همه . همون حالتی رو داشت که ملوس بانو قبل از تحویل من به مادرش شبنم خاتون داشت .. نه .. نه یعنی ممکنه من الان مجبور شم برم با مادر کبوتر که یه چیزی تو مایه های شتر مرغ بود عشقبازی کنم ;/; حتما همینه که سگرمه های این بد بخت تو همه . چادر ما در بهترین و بالاترین نقطه قرار داشت و درست در دامنه کوه . کبوتر  اسبشم در یه فاصله پنجاه متری دور از چادر و پشت کوه بسته بود . همه که ناهارو خوردند رفتند تو چرت . کبوتر با اشاره دست و صورت و لب و چشم متوجه ام کرد که باید خودمو بزنم به خواب .. اون ظاهرا دوست نداشت منو تحویل بقیه زنا بده .. دوست نداشت شاهد این باشه که من جلوی اون و نزدیکش به بقیه حال بدم . یه نیم ساعتی گذشت . بدون این که بخوام بخوابم خواب رفته بودم . بیدارم کرد و ازم خواست که همراش برم . می خواست که فرارم بده . یواش یواش باهم رفتیم پشت کوه . اسبشو باز کرد و عین برق و باد از اونجا دور شدیم . این بار طوری به تاخت از اونجا دور شد که کافی بود یکساعتی از وجود ما با خبر نشن . فقط تخت گاز می رفتیم . دلم برای این اسب بیچاره می سوخت . معلوم نبود این چه دشت و صحرا و کوه و جنگلی بود که هر چی می رفتیم به آخرش نمی رسیدیم . غروب شده بود . به سر زمین های مسطح رسیده بودیم . دیگه از کوه و جنگل خبری نبود . یواش یواش مزرعه و خونه های تک و توک سفید پوستان رو می دیدیم . بعضی هاشون با تعجب خاصی به ما نگاه می کردند . یه گوشه ای نیمساعتی رو استراحت کردیم . بعد از این که آب و غذایی خوردیم و اسب بیچاره هم یه دمی زد کبوتر نازمن از داخل خورجینش یه خال قرمز در آورد و زد وسط پیشونیم و یه خال سیاه هم چسبوند به بالای  چونه ام . یه سبیل مصنوعی هم در آورد وکاشت پشت لبم . معلوم نبود این آت و آشغالا رو از کجا داشته و چرا حالا داره اونا رو به من می چسبونه .کف دو تا دستمو به طرفش باز کرده و مثلا ازش پرسیدم که این کارا چه معنی داره .. تازه داشتیم زبون همدیگه رو می فهمیدیم . یه عکسی در آورد که به نظرم اومد قیافه اش خیلی آشناست داشتم فکر می کردم کجا دیدمش که یهو دیدم کبوتر با اشاره انگشت به من چه جور داره بهم می خنده . .. من تقصیری نداشتم این عکس کمی بد افتاده بود . عکس من بود . زیرشم به انگلیسی نوشته شده بود کوروش آریایی و یه جایزه میلیون دلاری  برای تحویل من تعیین کرده بودند . البته جنازه من که به درد کسی نمی خورد حتما زنده منو می خواستند . یادم میومد سالها پیش اون وقتا که بچه محصل بودم واسه سر سلمان رشدی یک میلیون دلار جایزه تعیین کرده بودند که به نرخ اون موقع می شد بیست میلیون تومن .. یعنی اواسط دهه شصت یک دلار برابر بود با بیست  تا یک تومنی . حالا واسه  پیدا کردن من بیست میلیون دلارجایزه تعیین کرده بودند . کبوتر یه نقشه ای رو روی زمین پهن کرد . یه جایی رو با انگشت بهم نشون داد و گفت ما اینجا هستیم . نقشه کالیفر نیا بود . دنبال لوس آنجلس می گشتم . شهری با حداقل ششصد هزار ایرانی در اون زمان . دیدم یه خورده باید دست چپ برم و بعد برم پایین تا برسم به لوس آنجلس . یعنی غرب و بعد به طرف جنوب . روی نقشه پنج شش سانتی متر می شد . با اشاره به کبوتر گفتم که منو تحویل بده وجایزه شو بگیره .. چون فکرمی کردم که بالاخره یکی هست که منو تحویل بده وجایزه بگیره . من تا کجا می خواستم فرار کنم . نمی دونستم آیا با تسلیم خودم می تونستم جایزه رو خودم بگیرم یا نه ولی باید به مبارزه خودم ادامه می دادم . هرچی به این کفتره اصرار می کردم منو ببره بده قبول نکرد و آخرش اشکش در اومد و خودشو انداخت تو بغلم و در حالی که زارزار می گریست گفت آی لاویو .. آی لاو یو .. راست می گفت عشقو نمی شد با پول سنجید .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها