داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فقط یک مرد 182

کتی باورش نمی شد .. -کوروش باهام شوخی نکن .. خواهش می کنم راستشو بگو . من باورم نمیشه .. پوست صورتش از خوشحالی داشت می ترکید . -عزیزم خواهرم همسرم عشقم .. من چه شوخی دارم که باهات بکنم . من که نمیام یه حرفی بزنم که بعدا درش بمونم . حتما هست دیگه . پس بیا منو ببوس . چه حالی می داد اون لحظه . خواهری رو بوسیدن که واسم یه بچه دو قلوی دختر و پسر آورده بود . داریوش و آتوسا . اگه اشتباه نکرده باشم داریوش با آتوسا که دختر کوروش باشه از دواج می کنه یعنی خشایار بچه افسانه محصول از دواج اوناست . خنده ام گرفته بود از این که گذشته و حال رو به هم می چسبوندم . صورتم از اشک شادی کتی خیس شده بود . دکترا و دستیاراش اون جلو داشتند روی شکم خواهرم دو خت و دوز انجام می دادند ما اینجا معرکه گرفته بودیم . چیکار می کردیم . دیگه  چه لحظه ای از این شاد تر . یه زمانی به این فکر می کردم که  چه جوری می تونم با این گرونی و مشکلات زن بگیرم .. چه جوری می تونم زندگی خودمو اداره کنم .. ولی حالا حساب و کتاب بچه هام و تعداد اونا از دستم دیگه داره در میره . یک کتاب آمار باید تهیه شه و یا این که لحظه به لحظه در کامپیوتر مشخص شه که به چه تعداد فرزند دارم . بلا استثنا نام فامیل همه اونا باید باشه آریایی . در غیر این صورت حق ندارند که برای بچه شناسنامه بگیرن . ولی رو نام کوچیکش کم می آوردم . -کوروش می دونی حالا چی دلم می خواد ;/; -می دونم یه مادر  در شرایطی که بچه شو به دنیا میاره دلش می خواد اونو بغلش بزنه . بوی تنشو حس کنه . اگه می تونه بهش شیر بده . نوازشش کنه . حس می کنه که بچه اش جزیی از وجودشه که ازش کنده شده .. -این که آره داداش کوروش ! شوهر کوروش ! بابا کوروش! پادشاه من! ولی بیشتر از اون دلم می خواد که لخت باشم زیر پاهای تو .. تو بغلم بزنی . من لاپامو باز کنم و تو به چشام نگاه کنی همین جور که داری لباتو میذاری رو لبام کیرت رو بچسبونی به سر کسم با یه فشار و شایدم نرم نرم کیرت رو بفرستی بره توی کسم . آههههههههه که چه حالی میده . نازم کن . -دوستت دارم کتی . دوستت دارم . -حتما افسانه هم اینو شنیده . از غصه دق می کنه -کتی این قدر بد جنس نشو . چی شد تا حالا که از دختر خوشت نمیومد .-حرف تو دهنم ننداز کوروش . دختر رفیق مادره . مادر که نمی تونه همه حرفاشو به پسرش بگه . یه سری درددلهاست که مادر با دخترش می کنه .. -خیلی چرچیلی کتی . حالا که خیالت تخت شد پسر داری این جوری حرف می زنی ;/; -حالا چرا این قدر گیر میدی .. سرگرم صحبت بودیم .. -آقای کوروش و خانوم کتایون آریایی اگه اجازه می فرمایید و جسارتی نمیشه بقیه حرفهاتون رو در بخش ریکاوری و بعدش  بخش زنان و زایمان ادامه بدین .. دکتر بیچاره راست می گفت . کار اونا تموم شده بود و من و کتی همین جور داشتیم با هم حرف می زدیم . از کیف و لذت زیاد بود .. دیگه اون کلاس اتاق عمل رو یه جوری پایین اورده بودیم . وقتی  که ما رو بردن بخش و یک مانیتور بزرگ رو دیدم که دهها مریض دورشو گرفته بودند تازه  شور و غوغا و اشتیاق رو احساس کردم . زنا و همراهانشون به دیدن من چه جیغی کشیدند . با اشاره انگشت کتی رو به اونا نشون می دادم و می گفتم که باید اونو تشویق کنین . خبرنگارا رو در سطح جهان نشون می دادند که دارن با مردم گوشه و کنار جهان مصاحبه می کنند . بیشتر هیجان به خاطر این بود که محصول هم بستری یک خواهر و برادر یک خواهر و برادر دو قلو باشه . در همین لحظه افسانه هم وارد شد . -ببینم خشی کوش .. اونو دادم دست مامان .. کتی جون تبریک میگم . -ممنونم افسان جون . امیدوارم خدا به تو هم یه دختر بده.. -فرقی نمی کنه . بچه بچه هست دیگه . آدم هرچی بچه کمتر داشته باشه تر بیتش راحت تره . راحت تر می تونه به شوهر جونش بر سه . کتی از این حرف افسانه لجش گرفت . با خشم نگاهش کرد . -اون برای خونواده هاییه که نمی تونن واسه بچه هاشون دایه و مربی استخدام کنند . من دلم می خواد از الان به بعد هر وقت که وضعیت بدنی من آماده باشه بار دار باشم . یعنی دوست دارم سی تا بچه بیارم . زنای دیگه فقط به صحبتای این دو نفر گوش می کردند و می خندیدند . من داشتم دنیا رو می گاییدم و این دو نفر داشتند به هم حسادت می کردند . انگار هوو فقط همونیه که از نزدیک بتونی ببینیش دیگه حساب اینو نمی کردند که همین حالاشم کلی از بر نامه های جهانی و رسالت خودم عقب موندم . با هام تماس گرفتند که باید خودمو آماده کنم که چند بر نامه مختصر در امریکای جنوبی , افریقا و یونان دارم . بعدش که به برگشتم ظاهرا قراره یک دعوت عمومی از سران دولتها و مادرانی بشه که در این چند وقته بچه های منو به دنیا آوردند . قرار بود این جشن در استادیوم آریا مهر که  این عاشقان دیکتاتوری ارواح ننه شون اسمشو گذاشتن آزادی و از آزادی خبری نیست برگزار شه . فکر کنم یه دو هفته ای رو کار داشتم …. ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها