داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

از پرستاری پسر 18 ساله تا سلطه بر کل خانواده! (۳)

…قسمت قبل

چند داستان کوتاه در ادامه ماجرا

خسرو
یه روز تو دفتر کارم نشسته بودم که یکی از همکاران جدید که خانمی خوشتیپ و جوان که تازه با ما همکاری شده بود با موهای بلوند وارد دفتر شد و منم تا دیدمش شروع کردم. از زیباییش هر چی بگم کم گفتم و خیلی تو دل برو بود. ایشون که اسمش ثریا بود تازه به جمع ما اضافه شده بود و منم شروع کردم به چرب زبانی و اصطلاحا لاس زدن باهاش ! در همین حین خواستم به صورت پنهانی ازش عکس بگیرم. رفتم روبروش نشستم و به هوای اینکه دارم با گوشیم ور میرم چند تا عکس ازش گرفتم!
یکدفعه دیدم همه عکس ها یک به یک در حال حذفن و ناگهان ستاره خانم باهام تماس گرفت و گفت : بار آخرت باشه دزدکی از دخترا عکس و فیلم میگیری فهمیدی؟؟ شب خونه به حسابت میرسم
من سنگ کوب کردم اون لحظه و نفهمیدم ستاره خانوم از کجا متوجه شد؟؟
وقتی شب برگشتم خونه ستاره خانم رو که دم در دیدم از ترس تموم تنم به لرزه افتاد

خسرو؟؟ اون چه کاری بود تو شرکت کردی؟؟ اگه کسی میفهمید میدونی چی میشد ؟ دو ماه بعد ترفیعات میخوای آبروریزی راه بندازی تو شرکت؟!
خدا رو شکر نرم افزار کنترل فرزند رو نصب کردم رو گوشیت وگرنه بدبختمون میکردی!
از الان تا یه هفته از گوشیت خبری نیست !
دو هفته هم پول تو جیبی نداری !
فهمیدی؟؟

سارا
بعد از اون شب دیگه کاملا اعتماد به نفسمو از دست دادم و بیشتر اوقات تو اتاقم رو تختم لش میکردم و بیشتر با یکی از دوستام به نام علی که تو دانشگاه باهاش آشنا شدم چت میکردم ! اغلب اوقات تو اینستا بودم و اکسپلور گوشیم پر شده بود از طرح های لباس مجلسی و خودم رو توشون تصور میکردم
تو اینستا می‌چرخیدم که ی نوتیف برام اومد و دیدم علی پیام داده! ازم پرسید که چرا دیگه برنگشتم دانشگاه و حالمو ازم پرسید ! منم گفتم خوبم و یک مشکل خانوادگی پیش اومده برام که باید حلش کنم !
مشغول چت کردن بودیم که ناگهان یک هشدار روی صفحه گوشیم ظاهر شد که شما به سقف استفاده از اینستاگرام در روز رسیده اید! لطفا برای دریافت کد مجوز تمدید به سرپرست خود اطلاع دهید!
یعنی چی این پیام ! رفتم تو گوگل سرچ کردم که معنی این پیام رو بفهمم! تو یه سایتی زده بود که نرم افزار هایی هست که والدین باهاش میتونن زمان حضور بچه ها تو شبکه های اجتماعی رو محدود کنن مثلا روزی یه ساعت !
تو همین فکر بودم و با خودم میگفتم که یعنی بابا و مامان این کار رو کردن ؟؟ در همین اثنا ستاره خانم صدام زد! سراسیمه به پذیرایی رفتم و ستاره خانم ازم پرسید:
خوب علی آقا کیه؟ باهات چیکار داره؟ چرا بهت پیام داده ؟؟
من جا خوردم و گفتم شما از کجا علیو می‌شناسین ستاره خانم؟
ستاره خانم : ببین دختره بی حیا! فکر کردی این خونه صاحب نداره بخوای با هر کسی چت کنی؟؟ از این به بعد فقط با اجازه من میتونی با پسر غریبه صحبت کنی ! فهمیدی ؟؟
سری با نشونه تایید تکون دادم و سریع دست ایشون رو بوسیدم و به اتاقم برگشتم

سهیل
مشغول بازی با گوشیم بودم ! چند ساعتی بود که هندزفری گذاشته بودم تو گوشم و تو اتاقم رو تختم دراز کشیده بودم و داشتم بازی میکردم و به پلی لیستم گوش میدادم
نگاهم به پدرم بود که روی میز کوچیکش گوشه اتاق داشت به کارهای شرکت رسیدگی میکرد! نفوذ ستاره خانم روی پدرم عجیب بود وقتی اینطور میدیدمش که سخت حتی تو وقت استراحت مشغول کاره تا رضایت ستاره خانم رو جلب کنه و خودشو کنارش لوس کنه
یک ساعتی میشد داشتم آهنگ گوش میدادم و از بازی کردن هم خسته شدم! واسه همین فیلترشکنمو روشن کردم و رفتم تو گوگل و مشغول شیطونی شدم! داشتم عکسهای خاک بر سری رو اسکرول میکردم که ناگهان ستاره خانم برآشفته در اتاق رو باز کرد و اومد بالای سرم و طوری بهم سیلی زد که پرت شدم از صندلی پایین و گوشیمو گرفت و گفت: این عکسا چیه میبینی؟ باید تنبیه بشی! مگه نمیدونی دیدن این عکسها خوب نیست هان؟
از امروز گوشیت به مدت یک هفته تو اتاق من میمونه و تو هم باید تو این یه هفته ظرفا رو بشوری تا دیگه سراغ این سایتها نری!
ستاره بعدش رو به خسرو کرد و گفت: اگه از اول مراقب بچه هات تو فضای مجازی بودی و از نرم افزاری که من نصب کردم استفاده میکردی اینطوری نمیشد الان !

نسرین
خیلی وقت بود با خواهرم تلفنی صحبت نکرده بودم! مشغول صحبت با نسترن بودم و میخواستم دق و دلی این چند وقت رو خالی کنم!
نسترن ازم شاکی بود که چرا خیلی وقته ندیدمش و حتی زنگ هم نزدم بهش !منم بهش گفتم سرم این چند وقت گرم بود و سروش هم امتحانش نزدیک شده! واسه همین خیلی از خونه بیرون نمیام! کلی با هم صحبت کردیم در مورد همه چی! در مورد جاریم! در مورد خواهر شوهرم و همه چی و زمان از دستم در رفت! همینطور گرم صحبت بودیم که ناگهان گوشیم آلارم داد! به صفحه گوشیم نگاه کردم و نوتیفی رو دیدم که تا الان ندیده بودنش! روی نوتیف که زدم پیامی ظاهر شد که نوشته بود : نسرین خانم !! دیگه خاله زنک بازی بسه! تا نیومدم گوشی رو قطع نکردم خودت با زبون خوش قطعش کن ! منم از ترس گوشیو سریع به یک بهونه ای قطع کردم و رفتم پیش ستاره خانم !
ستاره خانم که تعجب رو دید گفت : حتما تو هم میخوای راجع به نرم‌افزار کنترل فرزند بپرسی! اون نرم افزار رو براتون نصب کردم تا بتونم بیشتر کنترلتون کنم و زندگیتون رو منظم کنم! حالا میتونی برای این کار ازم تشکر کنی!
نسرین : بدون هیچ مکثی سریع رفتم جلوی ستاره خانم و دستشونو بوسیدم و ازشون تشکر کردم.

سروش
مدرسه بودم زنگ آخر علی بهم پیام داد که فیلم امریکن پای رو دانلود کرده و پدر و مادرش هم خونه نیستن و میتونیم بعد مدرسه با سامان و مهدی بریم خونشون و با خیال راحت فیلم رو ببینیم! خیلی وقت بود تو خونه خودمون از تلویزیون خبری نبود آخه ستاره خانم تلویزیون رو برده بود تو اتاق خودش و چون ما هم تا ۱۰ شب باید می‌خوابیدیم عملا استفاده ای از تلویزیون نمی‌کردیم ! واسه همین خیلی خوشحال بودم ! بعد مدرسه رفتیم خونشون ولی همین که علی فیلم رو پلی کرد ناگهان گوشیم زنگ خورد ! ستاره خانوم بود
گفت : سروش خان ! همین الان اون تن لشتو تکون میدی و میای خونه! چشم منو دور دیدی میخوای امریکن پای ببینی؟! چیکار باید کنم از دست تو و خونوادت؟
صداش اینقدر پای تلفن زیاد بود که بچه ها همه روشونو برگردوندن و من کاملا سرخ شدم ! من هم به ستاره خانم گفتم : چشم ! ببخشید ! همین الان میام خونه ! دیگه تکرار نمیشه ! ببخشید منو!
بچه ها متعجبتر شدن از رفتارم.
علی ازم پرسید : کی بود؟ چرا اینقدر بد صحبت کرد باهات ؟ مامانت بود؟؟
من هم گفتم آره و سراسیمه از خونه علی زدم بیرون! یعنی ستاره خانم از کجا فهمیده بود کجام و چیکار دارم میکنم ؟!

ستاره
از وقتی وارد این خونه شدم حس کردم باید یک سری چیزها رو سر و سامون بدم چون هیچ نظمی تو این خانواده وجود نداشت که نشان از مدیریت ضعیف پدر و مادر خونواده بود! بعد از اینکه خودمو جا انداختم تو این خونواده نرم افزار کنترل فرزند رو روی گوشی همشون نصب کردم تا از همه اعمالشون باخبر باشم!
من بیشتر اوقات خونه اونا بودم و چند وقت پیش هم پدر و مادرمو تو ی تصادف در خارج از کشور از دست دادم و کلی ارث و سرمایه از اون ها به من رسید ! الان دیگه تنها افرادی که برام موندن همینان و در واقع خونواده جدید منن! من هم کلی سرمایه بهم رسیده بود و ناگهان فکری به سرم زد که هم سرمایه و پولی رو که بهم رسید رو هدر ندم و هم بتونم بیشتر از قبل روی این کوتوله ها مسلط بشم!

نوشته: بیبی سیتر

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها