داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

عشق 12 ساله: سکس، عذاب و حسرت

سلام دوستان.خواهشا توهین نکنید.عین واقعیت رو دارم میگم .اتفاقی با این سایت آشنا شدم.از آدرسی که رویه یه عکس بود . چند تا از داستان ها رو خوندم گفتم بذار منم یه داستانی رو بگم که واسم اتفاق افتاد.
الان 30 سالمه و چند ساله که متاهل شدم.داستان آشنائی که میخوام بگم مربوط میشه به 18 سالگی ام.یه روز ماه رمضان برای گرفتن نون دم افطار با دوستم رفتیم سنگکی .تو راه با هم صحبت میکردیم که یهو چشم خورد به یه دختر سبزه و خوشگل که داره جلو در خونه با یه بچه کوچولو حرف میزنه و میخنده.اونقدری جذاب بود خنده هاش که نتونستم نگاش نکنم و اونم همینطور که داشت میخندید منو یه لحظه نگاه کرد انگار که سالهاست میشناسمش .بی اختیار سلام دادم.یه لحظه از تعجب خنده رو لبش ماسید. ولی بعدش یه نیش خندی زد دوستم گفت کی بود گفتم هیچ کس بریم.رفتیم سنگکی خیلی شلوغ بود و کم کم شلوغ تر هم میشد تا نوبت ما رسید نون گرفتیم و میخواستیم برگردیم که دیدم همون دختره تازه داره میاد نون بگیره .تا منو دید جا خورد بهش نون تعارف کردم اما خندید و رفت که نون بگیره. چششم بد جوری گرفته بودم پای رفتنم نبود اما چون باید نون رو میبردم خونه برگشتم اما تمامه ذهنم پیش اون دختره موند.شب هی خودمو سر زنش میکردم که چرا بهش شماره تلفن خونه رو ندادم.دوستان اگه حساب کنید میبینید که اون زمون هرکسی موبایل نداشت چه برسه به جوون محصلی مثه من و بهترین راه دوستی با دخترها یا تلفن خونه یا نامه بود.

خلاصه یکی دو روز بعد زمانی که داشتم از مدرسه پیش دانشگاهی میومدم خونه اتفاقی تو راه دیدمش که داشت اونم از مدرسه میومد یهو هر دومون خشکمون زد اما جرات نکردم چیزی بگم چند مدتی هر روز همینطور از کنار هم رد میشدیم و فقط یه لبخند بهم میزدیم.بعدش سلام میدادیم.تا اینکه یه روز یه نامه انداخت جلو پام.برداشتم و خوندم نوشته بود از خودت برام بگو .چندسالته؟چی میخونی؟و … جوابشو نوشتم فرداش بهش دادم تا چند مدت رو همینطوری سر کردیم.تا اینکه جرات با هم حرف زدن رو پیدا کردیم راستی اون موقع اون 16 ساله بود.اونقدری بهم علاقه مند شدیم که نگو.2 تا دوست واقعی .صمیمی.با وفا.اصلا نمیتونید تصور کنید که رابطه ما چطور بود و چقدر خوب بود.5 سال روز ها دزدکی با هم قرار میزاشتیم چون دادشش خیلی گیر بود.شبها به یاد هم میخوابیدیم.دیگه تو این مدت خیلی به هم نزدیک و وابسته شده بودیم.من سربازی رفتم و برگشتم.بماند که تو اون دوران چقدر یکی از دوستام سعی کرد که ما رو از هم جدا کنه .اما نتونست.ما با هم چند بار لب بازی داشتیم اما سکس هیچوقت .خلاصه حدودا 22 ساله بودم و کار میکردم یعنی 4 سال بعد دوستیمون منم اون موقع واسه راحتی خودم و اون یه موبایل با قیمت گرون خریدم.تا راحت تر حرف بزنیم.گاهی حتی میدادم پیشش باشه.یه روز صبح که بهش زنگ زدم گفت که مامانش داره میره خونه خواهرش و کسی خونشون نیست تا غروب تنهاست.منم به شوخی گفتم میخوای بیام خونتون تنها نباشی ؟ گفت از خدامه.رفتم تو خونشون خونشون حیاط بزرگی داشت و دوبلکس بود.آیفون رو زد و گفت بیا تو منم با خیال راحت رفتم تو خونه.دیدم تنهاست آرایش کرده مثه یه حوری بهشتی شده.یه تیشرت و یه دامن پاش بود.خلاصه همدیگه رو تو راهرو بغل کردیم و با هم رفتیم تو خلاصه کمی تو حالت ایستاده نگاش کردم و هی بغلش میکردم و بوس میکردم.قلبمون تند تر میزد و نفسامون گرم و تند شده بود.خلاصه گردنشو کمی خوردم دیدم صداش دراومد.یواش یواش سینه هاشو مالوندم در آوردم بیرون مثه 2 تا هلو درشت بود اونقدر خوشمزه بود که نگو.بعد یواش یواش دستم رو اندختم دور باسنش و کمرش و داشتم دیونه وار لباشو میخوردم با همون خنده شیطنت آمیزش گفت نیزه ات داره فرو میره تو بدنم آقا گفتم خوب فرو میکنمش یه جایه دیگه ات.خندید.از زیر دامن دستم رو انداختم تو شرتش . کسش خیس خیس شده بود.اونقدر اب زیادی ازش زده بود بیرون که نگو .زیر چشماش کاملاً گود شده بود.و تو چشماش شهوت رو کامل میدیدم.خلاصه دامن و شرتش رو در آوردم.اونم زیپ شلوارمو باز کرد و کیرمو گرفت تو دستش یکم بازی داد و نشست یواش یواش واسم ساک زد.این حالو فقط کسیکه بار اوله دار سکس میکنه میتونه بفهمه که چقدر خوشاینده.خلاصه کمی ساک زد و منم کمی کسشو بازی دادم و چوچولشو لیس زدم داشت خیلی داشت حال میکرد .دراز کشیدم و آروم آروم اومد کسشو مالید به سر کیرم اونقدر خوشش میومد که میگفت چی میشه بکنی تو ش گفتم نه الان دیونگی محضه .خلاصه برگردوندمش و کمی کیرمو خیس کردم آروم گذاشتم در سوراخ کون تنگش .یواش یواش فشار دادم دیدم خیلی تنگه و کاملا آک بنده.اصلا تو نمیره یا سرش میره با یه تکون کوچیکش میاد بیرون خلاصه کمی کرم زدم سرش آروم آروم کردم تو دردش میومد اما میگفت به خاطر لذت من داره تحمل میکنه .کمی عقب جلو کردم داشت کاملا باز میشد و راحتتر میرفت تو کونش .دردشم کمتر شده بودم من فکر میکردم که زود آبم بیاد.اما استرس باعث شد که آبم زود نیاد10 دقیقای بود که داشتم تو این حالت میکردمش که یهو صدای آیفون خونشون درآومد گفتم کیه گفت نمیدونم .سریع خودمو جمع و جور کردم و بی اختیار رفتم طبقه بالا .اونم در رو باز کرد مادرش بود که معلوم نبود چرا اینقدر زود برگشته بود.خلاصه همین که اون رفت طبقه اول زودی از بالا اومدم پائین کفشامو پوشیدم و زود از خونشون زدم بیرون.خلاصه داشتم بگا میرفتم.باباش و دادشش همیشه شب میومدن خونه.مادرشم گفته بود غروب میاد اما ظهر نشده برگشته بود.خلاصه فردای اون روز بهم زنگ زد و گفت میدونی چی شده گفتم نه .گفت که مادرم اومده بود واسه خواهرم آبکش ببره اومد تو حیاط کفشاتو دیده بود برگشته بود بیرون زنگ زده بود بعدش اومده بود تو خونه.البته اینو رو هم بگم .اون به مادرش در مورد من قبلا گفته بود اما هیچ وقت مادرش منو ندیده بود.حالا تو اولین دیدار منو رو کاره دخترش میدید .فکر کنین چی میشد.خلاصه بهم گفت که مادرش تا چند روز باهاش حرف نزده که چرا گذاشته من بیام خونشون .ولی چیزی در مورد کردنش نفهمیده بود.خلاصه داستان سکس ما هم اینجوری شد اما بعدا داستانهائی پیچیدهای پیش اومد که خانواده من اجازه ازدواجمون رو ندادن و بالاجبار بعد از 5 سال رفاقت من و اون از هم جدا شدیم.و اون هم ازدواج کرده و الان یه بچه داره و منم ازدواج کردم.بعد از یکسال از ازدواجش یه روز به موبایلم زنگ زد .انگار دنیا رو بهم داده بودن.چون اصلا نمیدونستم خونش کجاست و حالش چطوره کاملا بیخبر بودم .بهم گفت بیا ببینمت.با ماشین رفتم سر قرار باهام حرف زدیم و شوخی کردیم و از وضع زندگی هامون گفتیم.الان بعد از اون موقع هنوز هم درتماسیم و چند وقت یه بار تلفنی صحبت میکنیم و هم دیگه رو میبینیم و یاد گذشته رو تکرار میکنیم.یه بار بعد از ازدواجش گفت میاد خونمون وضع زنگیمو ببینه و آلبوم عکسای ازدواحمون رو نگاه کنه اما نتونستیم جلوی خودمون رو بگیریم و با هم سکس داشتم که هر وقت یادم میوفته عذاب وجدان میگیرم اونم همینطور بهمین خاطر در مورد اون چیزی نمینویسم .این بود داستان عشق 12 ساله با اولین عشق زندگیم.در پایان به همه مجردها یه توصیه برادرانه دارم.شاید من راهو درست نرفته باشم و شایستگی نصیحت نداشته باشم.اما بیاید شما حرف منو بشنویدمن الان از زندگیم خیلی راضیم اما همیشه تو زندگیم یه خلا وجود داره و اونم اولین عشق زندگیمه.شاید بگین تقصیر خودمه که باهاش ازدواج نکردم اما باور کنین من تمامه تلاشم رو کردم اما نشد که نشد.اولین عشق زندگیتون رو درست انتخاب کنین بذارین آخرین عشق زندگیتون بشه .هیچ لذتی بالاتر از این نیست که با اونی که واقعا دوستش داری ازدواج کنی .تا اینکه فکر کسی دیگه آزارت نده. موفق باشید.

نوشته:‌ A-

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها