داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

من پریا ۲۴ ساله هستم (۱)

قسمت اول

راوی : ( خمیازه) وااای حوصله ام سر رفت ، به نظر من توی دنیا از همه چیز بد تر الافی و بیکار بودن ، آخه ببین ساعت رو ، ساعت ۱۱ ظهر هنوز یک مشتری به مغازه مون سر نزده ، البته خب معلومه کسی نمیاد آخه یکی نیست به آرمان بگه آخه پسره ی شل مغز کسی میاد تو خلوت ترین مکان شهر اونم محله گیاه خوار ها مغازه فست فود میزنه ؟!
بیا آقا رو ، از صبح تا شششب سرش تو گوشیه ، شیطون میگه بندازم از مغازه اش برم پسره خر ، فقط حشری کردن و دیوونه کردن من رو خوب بلده ، البته چرا دروغ ، از این کارش خیلی خوشم میاد ، شاید تو تمام دنیا آرمان تنها پسریه که میتونم بهش اعتماد کنم آخه یک راز کوچیک لای پاهام رو به هر کسی نمیتونم بگم که آرمانم هم بازی دوران بچگیمه ، البته کلا به فکر لذت خودشه ها ، فقط به فکر فرو کردن اون کیر دراز و‌کلفتش توی سوراخ کون منه ، ولی خب گفتم که کاچی به از هیچی ، حداقل هرزگاهی نیاز منو برطرف میکنه ولی… هاااه منتظر یک اتفاق جدیدم ، یک اتفاق تازه یکم زندگیم رنگ و بوی تازه ای بگیره…

راوی : اممم میگم آرمان
آرمان : هوووم
راوب : هوووم ؟! جواب صدا کردن من اینه ؟!
آرمان : عههه گیر نده دیگه پریا میبینی که کار دارم
راوی : ببببله شما همه شی خدا کار داری ، راستی همونطور که دوست پسر کاری و جذاب ( اره جون عمش) فرمودند اسم من پریا ست یک ترنس که از بچگی همیشه با ترس اینکه حقیقت وجودی منو بفهمن همیشه در انزوا و ترس زندگی کردم آخه متاسفاته این جامعه هنوز قبول دار ما ترنس ها نشدن…ای خدااا ، بیخیال حوصلم سر اومد باید یک کاری بکنم
پریا : آرمان من یک سر میرم بیرون یک دوری بزنم
آرمان : عه عه کجا میری ؟!
پریا : مگه برات مهمه ؟! میرم دیگه ، میرم هوا خوری
آرمان : هوا خوری چرا ؟ من هستم دیگه
پریا : خب که چی ، باشی ، میخوای چیکار کنی ؟؟
آرمان : میدونم چی دوست داری عزیزم…
با گفتن این حرف و لبخند رو لباش و آروم نزدیک من شدنش زیر دلم خالی شد ، دلم لرزید و شل شدم ، کیف دستیم از دستم رو زمین افتاد و خودمو کامل تسلیمش کردم ، آرمان نزدیکم شد و یک دستشو گذاشت رو صورتم و آروم نوازشش کرد و بعد لباشو گذاشت رو لبام و آروم شروع کرد به خوردن لبام ، خوشبختانه با وجود در همیشه بسته و شیشه های مات مغازه نگران این نبودیم که اینکه توسط دیگران دیده بشیم ، بخاطر همین آرمان خوب میدونست چیکار کنه ، بغلم کرد و منو گذاشت رو پیش خون سرمو به یک ور خم کرد و لباشو گذاشت رو گردنم ، شروع کرد به بوسیدن گردن بوس های ریز و پشت سر هم و هرزگاهی با زبونش گردنمو میلیسید ، دیگه طاقتم تموم شد ، شروع کردم به اه و‌ ناله کردن و دستمو بردم رو کمر آرمان و به سمت خودم فشارش دادم ، بعد آروم به سمت گوشم اومد و توی گوشم با صدای شهوت آمیزی گفت ، آماده ای پریا جونم ؟! من که در حال گاز گرفتن لب پایینیم بودم و چشمام بسته بود با تکون دادن سرم بهش فهموندم که اره آماده ام و این رضایت و چراغ سبز من کافی بود که آرمان خوی وحشی گریش بیدار بشه و لباسمو داد بالا و شروع کرد به لیسیدن و‌مکیدن سینه های کوچیکم واااای که چه لذتی داشت دوست داشتم اون لحظه بلند داااد بزنم ، آرمااااان بخورشون ،دلم کییرتو میخواد ، که ناخوادگاه دستم به سمت کیرش رفت وای مثل همیشه جذاب و کلفت بود خودمو آماده کرده بودم که کونم به کیر کلفتش پاره بشه که یکدفعه صدای دستگیره در اومد و در باز شد ولی چون جلوی در ورودی به سمت سالن اصلی و پیشخون مغازه رو پارتیشن گذاشته بودیم ، قبل از اینکه مشتری وارد مغازه بشه و ما رو ببینه وضعیتمون رو به سرعت درست کردیم و آماده ورودش شدیم ، در باز و بسته شد و از پشت پارتیشن ، یک خانم خوشتیپ و جا افتاده که یک آرایش ملایم روی صورتش داشت ، وارد مغازه شد ، نمیدونم چرا یکهو قلبم تند تند شروع کرد به زدن ، همینطور که نزدیک میشد ضربان قلبم تند تر میشد ، محو تماشاش بودم که یکهو صدام کرد ،
+: ببخشید خانم ، خواستم چیزی سفارش بدم
اون موقع بود که تازه به خودم اومدم…
*: بله بله حتما این منوی ما خدمت شما
+: ممنون
داشتم از سر تا پاش برندازش میکردم و خودمو کنارش تصور میکردم که با دیدن حلقه داخل دستش ضد حال بزرگی بهم خورد و کل تصوراتم دود شد رفت هوا ،ای لعنتی…
+: خیل خب ، یک هات داگ لطفا
*: بله حتما
+: مرسی ، موهای قشنگی داری ، همیشه دوست داشتم این مدل موها رو داشتم لَخت و چتری ، جذاب و قشنگ مثل مال تو
*: منم همیشه دوست داشتم حلقه ی براق و بزرگی مثل مال شما داشته باشم
+: ( خنده ی ریز ) آره لعنتی هر جا میرم خودنمایی میکنه
*: ( لبخند ریزی زدم و بعدش ) پس شد یک دونه هات داگ
+: بله بله یک دونه هاااات داگ

بهش نگاهی کردم لبخند شیطنت آمیزی رو لباش داشت و با خودم گفتم شوخ طبع هم تشریف هم دارن خانم ، حیف که نامزد داری وگرنه…مشغول درست کردن ساندویچ شدم ، که یکهو ازم پرسید…
+: میگما خانم خوشگله اسمت چیه ؟!
با کمی مکث همونطور که پشتم بهش بود جوابشو دادم
*: پریا ، اسمم پریا ست
+: اسمتم مثل خودت قشنگه ، منم میترا هستم از آشناییت خوشبختم گلم
میترا ، اسم زنی بود که همیشه تو آرزوهام خودمو کنارش تصور میکردم ولی بازم همون حسرت بزرگ اون حلقه ی لعنتی…
*: منم خوشبختم میترا خانم
چند ثانیه ای کل مغازه به سکوت فرو رفت ولی خب میترا طاقت نیاورد و دوباره شروع کرد به صحبت کردن و سوال کردن…
+: میگما پریا جون تابحال نامزد داشتی ، یا کلا عاشق شدی ؟!
نگاهم ناخودآگاه به سمت آرمان رفت که داشت نرم و آروم میخندید و سرش تو گوشیش بود صدامو صاف کردم و گفتم…
*: نه والا
+: ولی مطمئنم خواستگار های زیادی داشتی
*: نه متاسفانه در این زمینه تجربه ی زیادی ندارم دلم میخواد تجربه اش کنما ولی خب خوشم نمیاد از هیچکدومشون قابل اعتماد نیستن ، همشون یا کلا اهل قال گذاشتن هستن یا اهل…همون قااال گذاشتن
حرفمو با منظور خاصی گفتم جوری که دیدم آرمان سرشو از تو گوشیش در آورد و با حال تعجب وار بهم نگاه کرد… ولی ظاهرا میترا منظورمو نفهمید یا فهمید خودشو به اون راه زد
+: ( پوووفی کرد) اره والا مرد ها همشون سر و ته یک کرباسن ،همیشه دنبال یک چیزن…
*: اره دنبال یک کوص خوب هستن
گفتمو و صورتمو برگردونندم به سمت میترا ، میترا خشکش زده بود و گونه هاش سرخ شده بود ، زیرچشمی نگاهی به آرمان انداخت و روسریش رو کمی جلو داد و همونطور که زمین خیره شده بود ،آروم‌پرسید…
+: میگم ، عههه من همونی رو شنیدم که گفتی ؟! آره ؟!
*: کدوم همونکه نمیشه به مرد ها اعتماد کرد
+: نه نه یکم بعدش
*: امممم که همشون دنبال قال گذاشتن هستن ؟!
+: ( با حالت خجالت) نه یک کوچولو بعدش
*: اها که همشون دنبال یک کوص خوب هستن؟!
دوباره نگاهم به میترا افتاد ، که گونه هاش سرخ شد و خجالت از سر و روش میبارید منم که انگار نه انگار ،جوری ریلکس در مورد کوس و سکس صحبت میکردم که انگاری داشتم دستور درست کردن یک ساندویچ رو آموزش میدادم به هر حال فعلا یک صفر به نفع من ، ساندویچ رو کاغذ پیچ کردم و گذاشتم رو پیشخون و نگاهی به صنم کردم و همونطور که در حال پلک زدن بودم گفتم…
*: پنجاه تومن میشه عزیزم
میترا از تو کیفش یک تراول پنجاه تومنی در آورد و نقدی حساب کرد ساندویچ رو ورداشت و آروم بهم گفت…
+: ببین عزیزم ، تو‌دختر خوب و‌ جذابی هستی ، و خیلی هم‌ مهربون و خوش اخلاق
و بعد نگاهی به آرمان انداخت که همچنان سرش تو گوشیش بود و صورتشو بهم نزدیک تر کرد و گفت…
+: حیف دختر خوشگلی مثل تو برای این جماعت گرگ هواست بیشتر به خودت باشه گلم…
خندم گرفته بود ولی مجبور بودم نخندم و خودمو نگه دارم ، آخه میترا فکر میکرد من یک دخترم ، نمیدونست که من یک راز کوچیک لای پاهام دارم ، البته هر کی منو نشناسه و برای بار اول و دوم و… منو ببینه همین فکر رو میکنه ، اخه تیپ های من خیلی دخترونه ست و گول زننده صورت و حالت موهام درست شبیه یک دختر واقعیِ…
*: حتما خانومی مرسی بابت راهنماییت و همچنین نگرانیت
چند ثانیه ای کل فضای مغازه غرق در سکوت شد ،تنها صدایی که وجود داشت تیک تیک ساعت و صدای رد و‌بدل کردن پیام توسط آرمان بود ، از بیرون مغازه صدای بوق اومد ، سکوت حاکم تو مغازه رو شکست
+: (لبخندی زد) مادرمه اصلا یادم رفت که تو‌ماشین منتظرمه ، مراقب خودت باش پریا جون
بعدش همونطور که داشت کیفش رو روی شونه اش تنظیم میکرد رو به من کرد و با لبخند خاصی بهم گفت…
+: گفتگوی جالی بود ، امیدوارم که تکرار بشه
لبام کش اومد و تو دلم خوشحالی عجیبی ایجاد شد و با اعتماد به نفس زیادی همراه با عشوه گفتم
*: برای منم جااب بود ، منم امیدوارم تکرار بشه
بعدش میترا نگاهی به آرمان کرد و از مغازه خارج شد ، با خارج شدن میترا آرمان شروع کرد به حرف زدن…
آرمان : میترا به پریا ، وای که عجب حسی داره…
من که تازه به خودم اومده بودم ، رو کردم به آرمان و با یک لبخند پیروزمندانه ای گفتم
پریا : خفه شو آرمان…

ادامه دارد…

نوشته: آرمین 2fm

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها