داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اولین سکسم تو 17 سالگی با زن 34 ساله (۲ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

بریم که تمومش کنیم:

اول از همه اونایی که کامنت خوب گذاشتن ممنون و کسایی که کامنتایی که فش دادن و چیزای بد گفتن من اونا رو…

بعد اینکه یه چندتا جواب به بعضی کامنتا بدم:
یه عزیزی گفته بودن تو منطقه ما بودن و کار ما سخته و اینکه یکی تو سن من نمیتونه خونه خودش و داشته باشه و نمیتونم یه زنه مجرد و بیارم خونم.در جواب:دوست عزیز درسته کار ما سخته ولی سه ارگان داریم:ارتش کاری به ما نداره فقط تروریست لب مرض و نیروی انتظامی فقط بلده گزارش سرقت و قتل ثبت کنه که دست خودش با دزدا تو یه کاسس و سپاه که کاری به ما نداره فقط دنبال ماشینای حمل مواده و با استفاده از مخبراش راحت ماشین و توقیف میکنه نصف مواد و بر میدارن برای خودشون و بقیش و ثبت پرونده میکنن اگرم بعضی وقتا بی پول باشن جلوی ماشینای ما یا سوختبرا رو میگیرن پول میگیرن ازشون اگرم پول ندی یه چیزی ازت میکنه یا یکم از بارت یا سوختت یا … و در مورد خونه اینکه ما خانوادتن کلا تحصیل کرده ایم و عقیده های ناجوری(به شدت مذهبی بودن) نداریم و بابام میدونست تو سن من یکم آزادی لازمه و این آزادی و قدرت تصمیم گیری و به من داده بود و زن مجردم تو داستان هست

یه عزیز دیگری در مورد طریقه لباس پوشیدن ما بلوچا گفته بود در جواب:کی گفته ما بلوچا تو خونه خودمون نمیتونیم لباسای راحتیه ست بپوشیم که شلوارکش تا زانومون باشه بیرونم که لباسامون یه شکلیه مثل هم فقط رنگشون فرق داره همین

یکیم گفته بود که با داشتن خونه و ماشین و پول و اینا چرا پول نداشتیم بریم قلیون بکشیم در جواب:پول داشتیم و از خانواده های پولداری بودیم اما نه مثل شما بزرگ شده بودیم و اینکه به خودمون اجازه نمیدادیم بریم پیش بابامون بگیم پول بده برا ما معنی نداشت که بریم بگیم موجودی کارتم تمومه

یه عزیزی از رو تیکه گفته بودن که دولت و بدن دست ما همه مشکلا حل میشه در جواب:اول اینکه کاری که ما میکردیم این بود جنس ارزون میومد با قیمت بالا فروخته میشد کلی سود داشت بعد اینکه من بابام از تمام کارای من در جریان بود و نمیذاشت جایی گول بخورم و کاری بکنم که بگا برم تو هر کاری باهاش مشورت میکردم

یه عزیزی گفته بودن که چرا اصرار در گفتن طایفه و قومیت دارم در جواب:چون من تو جایی زندگی میکنم قانون گذار و جلاد و قاضی مردمن و رهبرش یکی دیگس و یه بچه بلوچ تو سن من میتونه این کارا رو بکنه اما یه پسر تقریبا 18 ساله تهرانی فوقش بشینه پشت ماشین باباش و تو حیاط خونشون یه ذره گاز بده در حالی که اینجا تو خیابونا بچه های 10 ساله با هایلوکس تو خیابونا برا خودشون میچرخن اینم لینک فیلمش:
https://www.instagram.com/reel/CqS4axFuFq9/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
(نمیدونم لینک و درست نوشتم یا نه اگه نبود آخرش یه مساوی بزارید)

و یکیم گفته بودن که با نیسان آبی قاچاق میکنیم در جواب:اونا سوخت میبرن اما ما با 405 شارژر و ایرپاد و … وارد میکردیم و اینکه این وسط من فقط یکی از اون شریکا(بقیه دوستام بودن که پولامون و رو هم گذاشته بودیم) بودم که سرمایه وارد کار کرده بود

در آخر همه اینا بگم که حاصل سه سال زحمت و همه اینا شده بود یه خونه که به نام عمومه که تا یه ماه و نیم دیگه به اسم خودم میشه و یه ماشین که به نام بابامه فعلا باهاش این ور و اون ور میرم تا بفروشتش و پولی که باهاش کار میکردم تو ساخت و سازم من فقط پول و میدم به عموم اون خودش تا آخرش میره بعد میگه این سهم تو اینم سهم من کم کم دارم یه چیزایی در موردش یاد میگیرم

و اینکه یه شب که میخواستیم بریم بخوابیم گفتم دل و بزنم به دریا و بهش بگم که بهش حس دارم و این کار و کردم تا یه هفته باهام حرف نمیزد جوری بود که حتی غذا درست میکرد میزاشت من بخورم و برم بعد اون میومد و غذاش و میخورد چند باری معذرت خواهی کردم ولی بعد اون یه هفته اومد گفت خونه پیدا کرده و میخواد بره منم چیزی نگفتم اونام رفتن یه روز بعدش عموم اومد پیشم باهام صحبت کرد که سحر اومده به بابات همچین چیزی گفته میدونم جوونی ولی نباید این کار و میکردی و یکم نصیحت(زیاد بود البته)من کلا دیگه از داخل جر خورده بودم چون واقعا مهمترین شخص تو زندگیم بابام بود که کلا از چشمش افتاده بودم رفتم باهاش صحبت کردم گفتم گوه خوردم و… اونم فقط گفت فک میکردم عاقل تر از این حرفایی و نمیدونستم که زنه بیچاره رو از رو حوس آوردی خونت… بعد از همه اینا دوباره رابطمون خوب شد ولی بابام دیگه اون اعتماد قبلی و نداره اسم داستانم از رو این قضیه گذاشتم که قبل همه اینا اولین سکسم تو تقریبا 18 سالگی میشه(یه ماه به تولد 18 سالگیم مونده) و ریده شد به همه چی و اینکه فهمیدم از این قضیه فقط عموم و بابام خبر داشتن کلا همین بود میخواستم بگم که یکی دیگه مثل من ریده نشه توش

نوشته: عماد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها