داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بوی تن خواهرزن (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

یه اکانت الکی ساختم با مشخصات یه دختر ، میدونستم راحت به مردا اطمینان نمیکنه،از اونجاییکه هم کلاس بودیم و کلی چیز راجب دانشگاهش و دوران دانشجوییش میدونستم خودمو به عنوان یه همکلاسی جا زدم که خیلی وقته ازش بی خبره اول شروع کردم از خاطرات قدیم گفتن تا یه جایی بلخره گول خورد و منو با یکی از بچه ها اشتباه گرفت،
حرفو پیش بردم تا رسوندم به زندگی زناشوییش
_زهرا با شوهرت چطوری بچه دار نشدی هنوز
_نه بابا بهروز میگه از پس بچه بر نمیایم هنوز،از ترس اینم که مبادا بچه دار بشیم سکس هم خیلی کم میکنه
_چقدر کم مثلا ، نمیشه که
_دو هفته یه بار با کاندوم که تازه نهایتا ۵ دقیقه طول میکشه
_خوب پس تو چی ، ارضا میشی؟
_نه بابا افسردگی گرفتم ، گاهی میشینم فیلم میبینم و خودارضایی میکنم
_حیف تو واقعا با اون استایلت ، الان هر مردی آرزوی یکی مثل تورو داره
(حس اینکه زهرا داشت از بی کیری مینالید دیوونم میکرد)
با پوزخند گفت
_نه بابا اینهمه داف‌ و هیکل درست ریخته کسی آرزوی منو نداره.
(یه لحظه فکر شیطانی اومد تو سرم)
_تو باید یه کاری کنی شوهرت بهت توجه کنه،مثلا لباس یکم باز بپوشی جلوی دوستا و فامیل تا حساس بشه
_نمیشه بابا اصلا منو نمیبینه
_حالا تو یه بار امتحان کن شاید باعث بشه توجهشو جلب کنی
میدونستم یه مهمونی پیش رو داریم و دل تو دلم نبود زهرا قبول کنه
_باشه حالا ببینم چطوری میشه بهت میگم
بلاخره روز مهمونی رسید و همه فکر من این بود که زهرا چجوری میاد،تولد بچه برادر زنم بود.ما که رسیدیم هنوز زهرا اینا نیومده بودن،گرم صحبت با برادر زنم بودم که دیدم در باز شد یه تیکه ماه اومد تو،
جوراب شلواری نازک که رنگ پاهاش از زیرش برق میزد با یه دامن کوتاه .
همه نگاها رفت سمت زهرا و بهزادم اخماش تو هم بود و معلوم بود فهمیده زهرا امروز شاه کوس مجلس شده،منو اون یکی باجناقم یه لبخند ریز رد و بدل کردیم،زیاد نگذشته بود که دیدم پیام اومد واسم (اکانت فیکم) زهرا بود میگفت کل نگاها سمتشه و معلوم بود خودشم حال کرده،
_زهرا اونجا مردای دیگه هم هستن
_آره شوهر خواهرام و یکی دوتا از دوستامون هستن
_الان وقتشه بری باهاشون یکم لاس بزنی تا حسابی بهزاد حساس بشه و حسودی کنه
_اتفاقا به ذهن خودمم رسیده بود این کارو کنم.
چند دقیقه نگذشته بود که دیدم زهرا با لباس کوتاه مجلسی و یه شال نسبتا باز اومد تو جمع ما چهار پنجتا مرد ، قشنگ شبیه جنده هایی که میخان تیمی کوس بدن شده بود،همه نگاها روی رون سفید و کون نازش بود
_سلام کاوه خوبی
_زهرا خانوم چطوره،بهتریا انگار
_خوبم با زحمتای ما
_چه زحمتی تو فقط رحمتی،چه لباس قشنگی پوشیدی
_ممنونم نظر لطفته
یهو زهره پیداش شد .
_زهرا بیا بریم تو اتاق آهنگ بزاریم برقصیم.
_نمیزاری یکم با همکلاسی قدیمیم حرف بزنما.
دیگه فهمیده بودم زهرا میخاد با لاس زدن با من حال بهزادو بگیره و منم که همینو میخاستم
موقع آهنگ و بزن به رقص شد و مردا تویه اتاق جمع شدن تا خانوما راحت باشن ، میخاستم هرجوری هست خودمو برسونم اونجا و شده یه لحظه ببینمش،به بهونه دستشویی بلند شدم سروگوشی آب بدم دیدم زهرا بدون شال نشسته و یکی دونفر دارن میرقصن،دلو زدم به دریا و صبر کردم منو ببینه،نگاهش افتاد تو نگاهم،ایندفعه سریع شال سرش نکرد،در عوض لبخند زد بهم ، با خودم گفتم یا الان یا هیچ وقت، ادای بوس کردن دراوردم و فرستادم سمتش که دیدم خندید بازم،باورم نمیشد زهرای ساده و سر به زیر داره اینجوری آمار میده.رفتم نشستم سر جام و دل تو دلم نبودم بهش یه پیام بدم و یجوری کانکت شم بهش،کیرم داشت میترکید و همه حواسم به اون جنده ای بود که تو اتاق بغلیه ، طاقت نیاوردم و پیام دادم
_بوسی که فرستادم پس دادن داره ها
دید و جواب نداد،یه لحظه واقعا ترسیدم که چیکار کردم و ممکنه چه عواقبی داشته باشه همین پیام
بعد ده دقیقه بچه برادر خانومم اومد صدام کرد گفت عمو یه لحظه بیا عمه زهره کارت داره،دیگه گفتم کاوه جان ریدی
اومدم بیرون زهره گفت
_کاوه بی زحمت میری از تو ماشین لباسای زهرارو بیاری جا مونده بود خونمون
یه لحظه دیدم زهرا اومد همونجوری بدون حجاب
_بزار خودمم بیام راحت تر پیدا کنی همه لباسا مال من نیست
زهره گفت
_ نمیخای شالتو سرت کنی زهرا حواس نداریا ، نمیخاد خود کاوه میره
_اوکی هرجور راحتی
بعد زهرا رفت سمت مهمونی
به زهره گفتم
_ مگه چیه لباس که پیدا نمیکنم چجوریه
_سوتینه واسه خودمون خریدم دوتاش مال زهراس ، تو پلاستیکشو بیار خودم درستش میکنم.
رفتم سمت ماشین و پلاستیکو باز کردم خوب مشخص بود کوچیکتره مال زهراس و بزرگتره مال زهره،
پلاستیکو برداشتم تا به در واحد رسیدم زهرا درو باز کرد،
_نگاه که نکردی کاوه
_نه ولی معلومه چیه دیگه
_خاک تو سر هیزت کنن
_عه چه طرز حرف زدنه ، شما برو پیاماتو جواب بده
_قبلنا اینقد شیطون نبودیا چیشده
_قبلنا زاویه دیدم اینجوری نبود اخه،
من تا اون روز دستم هم به زهرا نخورده بود واقعا یه میوه ممنوعه بود واسم
پلاستیکو که اومد بگیره از دستم،دوتا از انگشتاشو گرفتم،یه نگاه ریزی کرد
_بده ببینم کاوه
_منتظر جواب پیامت موندما

بهروز و بقیه مشغول ورق بازی کردن بودن ، همه سرشون به کار خودشون بود که پیام اومد به اون اکانتم
_خدا بگم چیکارت کنه کاری کردی شوهر خواهرم داره آمار میده بهم
_خوب مگه بده همینو میخاستی دیگه حالا بهزاد حسودیش میشه
_بهزادبه هیچ جاش نیست اصلا نگاهم نمیکنه وقتی همه دارن منو ورانداز میکنن.
دیگه چیزی نگفتم ، مطمئن بودم رهرا الاناس که پیام بده
زهره صدام زد
_کاوه جان بی زحمت برو نوشابه بگیر سر راهت این پلاستیکم بزار تو ماشین
_چیشد لباسارو جدا کردین
_پوشید انگار کوچیکه باید عوض کنم.
تو ماشین که رسیدم‌ناخوداگاه سوتین زهرارو گرفتم دستم بو کردم که خوب بوی لباس نو میداد ولی حس اینکه سینه های زهرا توش بوده هم تحریک کننده بود واسم،دیدم سوتینش هفتاده و فهمیدم پس ممه های خانوم بزرگ شدن و الان دیگه هفتادوپنجه
تو ماشین بودم که پیام اومد از زهرا
_رسیدی چند دقیقه پایین صبر کن
رسیدم خونه دیدم زهرا دم در داره با بهزاد خدافطی میکنه که بره
خودمو نشون ندادم تا بهزاد بره بعد رفتم سمت زهرا
_کجا رفت بهروز
_شیفت داره دیگه زودتر رفت برسه ، گرفتی نوشابه؟
_آره تو ماشینه
دوتایی رفتیم تو راه پله قبل از اینکه زنگ در واحدو بزنیم یه لحظه ضربان قلبم رفت بالا و دلو زدم به دریا
_جواب پیامو ندادیا زهرا
دستش رفت سمت در که زنگ بزنه،دستشو گرفتم کشیدم عقب دیگه طاقت نداشتم واقعا
_کاوه چیکار میکنی
_یه لحظه صبر کن جواب منو بده
سرشو انداخت پایین
_کاوه دنبال دردسریا ول کن دیگه
دیگه نتونستم تحمل کنم،دستمو انداختم دور کمرش چسبوندمش به خودم،بوی بدنش از زیر گلوش پیچید تو سرم ، هیچی نمیگفت فقط صبر کرده بود ببینه چیکار میکنم،
_نمیخای پس بدی اون بوسو
بازم چیزی نگفت
کیرم از رولباس داشت میرفت تو شیکمش دیگه،سرشو اوردم بالا لبامو گذاشتم رو لباش انگار برق گرفته بود منو سرتاپام خیس عرق شده بود و لباشو میک میزدم،دستمو از کمرش رسوندم به کونش خواستم دستشو بزارم روی کیرم که نزاشت
_زهرا میخامت
خودشو عقب کشید
_اینم جواب بوست دیگه کاوه بسه
_خودت میدونی این تازه اولشه خانومی

ادامه…

نوشته: TrueMaster

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها