داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سكس ضربدري امير و خواهرزن قسمت اول

نمی دونستم به کدومشون بیشتر توجه کنم که به اون یکی بر نخوره . هر دوتاشون طوری شیک کرده بودن که واقعا بازم نمی دونستم بگم که لباس کدومشون قشنگ تره . صورت هر دوتاشون شده بود یه تیکه ماه .. کتی منو کشوند یه گوشه ای و گفت داداش حواست باشه که باید کی و کجا به چی توجه داشته باشی . اینو بدون که هرکی و هر چی باشی داداش منی و نسبت به این خونه و خونواده مسئولیت داری ومن نمی ذارم تا منوبار دار نکردی از این کشور خارج شی . گفته باشم . دوست ندارم افسان تازه به دوران رسیده پز بچه شو بده و همش بگه که من مادر بچه شم عروس خونواده شمام . زکی .. کی میره این همه راه رو . انگار زن عقدیت باشه .. دیگه نمی دونه داداش من خودش صدتا زنو تا حالا ردیف کرده ولی فقط این آبجی کتایونش بوده که اونجوری که اون دوست داشته بهش حال داده . این طور نیست داداش ;/; یه چیزی بگو دیگه . نکنه  واسه منم زن ذلیل بازی در میاری .. -کتی این رسم مهمون نوازی نیست . من که نمی تونم بهش بی احترامی کنم . اگه می خوای این جور رفتارو داشته باشی پس اگه همرام بودی و تو تمام سفرا مددکارم بودی دیگه چیکار می کردی . حتما  بدون اجازه تو هیچ کاری نمی بایست می کردم . -برو هر غلطی دلت میخواد بکن .  خیلی عصبانی و پریشون ازم فاصله گرفت .. افسانه خیلی آروم  خبر کتی بهم گفت دختره بی ادب هر چی از دهنش در میاد به داداشش میگه .. تو نگو گوش تیز خواهر ما در آخرین لحظه این حرفا رو می شنوه و میگه هیچ ربطی به تو نداره برادر خودمه و دوست دارم بهش بتوپم . این فضولیها به تو نیومده . اگه می خواست حرفی بهم بزنه خودش جوابمو می داد . وکیل وصی نمی خواست .. افسانه خورد و دم نکشید و منم اینجا به کتی توپیدم . -بسه دیگه چرا این قدر با هم کلنجار میرین . بیشترش تقصیر توست کتی . من خسته و هلاک از سر کار یعنی از سر بار اومدم و به جای این که با هم بسازین و کنار بیایین این جوری بلای جونم شدین ;/; اصلا خیر هر دوتانو خوردم . افسانه دوید طرف من ولی من که باید خودمو عصبی و دور از هر دو نشون می دادم و سیاست می رفتم اونو هم پس زدم . کتی یه لبخندی زد و گفت بخور دختر راضی شدی ;/; -تقصیر خودته کتی . من چه هیزم تری بهت فروختم که اصلا  چشم دیدن منو نداری . دنیا که داره با داداشت حال می کنه . اگه من حسادت کنم یه چیزی . -دخترا من خیر هر دوتاتونو خوردم . خسته هم هستم و امشب نمی خوام هیشکدوم شما رو ببینم . اگه بازم سر و صدا کنین میرم در یکی از خونه ها رو می زنم و شبو اونجا سر می کنم . خودت می دونی که الان تمام در ها به روم بازه . .درضمن افسانه هم درست میگه . یه خواهر که با برادرش این جوری حرف نمی زنه درسته که یه خورده ازم بزرگتری ولی من باید ازت ادب یاد بگیرم -یعنی میگی من بی ادبم ;/; -نه خیلی هم خوش سخن و با فرهنگی . -پس برو پیش همون افسانه باکلاست که لیاقتت همونه .. -اگه دوست داری و رضایت میدی باشه .. انتظار شنیدن این حرفو نداشت .. مجبور شد عقب نشینی کنه و حرفشو پس بگیره .-تو فقط جرات داری امشب برو پیش افسانه .. من می دونم و تو .. دیگه اصلا اسمتو نمیارم .. -نیار راحت میشم .. من خودم این حرفو به شوخی زدم ولی اون دوباره باران بهاری رو راه انداخت .  دیوونه ها نذاشتند پام به خونه باز شه . موقع شام رفتم و کنار بابا مامانم نشستم . اصلا افسانه و کتی رو تحویل نگرفتم . هرچند افسانه داشت به آتیش خواهرم می سوخت . به وقت خواب تصمیم گرفتم که ازشون فاصله بگیرم و برم یه اتاق دیگه .  هردوتاشون خودشونو مثل عروسک درست کرده بودند . کتی رو که  تازگیها گاییده بودم بد جوری هوس افسانه رو داشتم هرچند خواهرم هم به اندازه کافی وسوسه ام کرده بود . خیلی هم احساس کوفتگی می کردم . رفتم خودمو به یکی از اتاقهایی رسوندم که یه تخت خانوادگی توش بود و راحت می تونستم از این سمت به اون سمت غلت بزنم . یه چند شبی بود که اگرم راحت می خوابیدم بازم این پهلو به اون پهلو زیاد می کردم .. تنم درد می کرد . خودمو قانع کردم که این استراحت واسم لازم بوده . چقدر خسته بودم و یه خواب آروم و بی دردسر بهم می چسبید . بازم خوب شد که این دو تا زن با هم دعوا افتادند وگرنه معلوم نبود امشب چه بلایی می خواستند سرم بیارن و منم که تکلیف خودمو نمی دونستم . این دوتا اگه می خواستن هووی هم باشن معلوم نبود اسیر زلزله چند ریشتری می شدم  . البته بیشتر مرضا از کتایون بود ولی همون قدر که افسانه در کنارم بود بازم دلم نمیومد بدون توجه به اون یه قدم طرف خواهرم برم . اصلا ولش .. من که نباید خودمو در راه کوس و نجات دنیا به کشتن بدم . من باید بیشتر زنده بمونم و سر حال باشم تا جلوی انقراض نسلو بگیرم .. چشام رفت روهم و نفهمیدم کی خوابم برد . اصلا به نظر شما کسی می فهمه کی خوابش برده که من بفهمم ;/; نمی دونم کی بود و چند وقت بود که خوابم برده بود یه حالتی داشتم بین خواب و بیداری . از پهلوی راستم یه بو به مشام می رسید از پهلوی چپم یه بو دیگه . خوابم میومد . فکر کنم تازه خوابم برده بود که افسانه و کتی یه سازشی تو مایه های جنگ سرد کردند و اومدن به خوابم یعنی به رختخوابم . عجب غلطی کردم این درو از داخل نبستم . هوس دیگه دموکراسی نمی شناسه که این دوتا زن بشناسن چرا نمی خوان قبول کنن که من می خوام استراحت کنم . خودمو زده بودم به خواب ببینم چی میگن . می دونستم تا اینجا رو که اومدن دست بر دار نیستنم و تا به مرادشون نرسن ولم نمی کنن . -کتی بذاریم یه خورده استراحت کنه بهتره . گناه داره خسته هست -افسانه پیش اون از این حرفا نزن که من فکر می کنم داری خود شیرینی می کنی . این همه میره سروقت زنا و دخترای دیگه خسته نیست . حالا که به من و تو رسیده باید احساس خستگی کنه ;/;نباید اونو بد عادت بدیم . تو اگه دلت می سوزه بهش استراحت بده . من که دست از سرش ور نمی دارم . یه لحظه چشممو با خماری باز کرده و یه نگاهی به اونا انداختم که ببینم در چه وضعیتی هستند . به نظرم اومد که هر دوتاشون با اندامی نیمه لخت و با شورت و سوتین کنارم قرار دارند دیگه خجالت و حیا از همو کنار گذاشته بودند و یه تفاهمی در حد یه جنگ سرد با هم داشتند . خدا به دادمن یکی برسه . این همه زن و دختر گاییده بودم این جوری تو هچل نیفتاده بودم . -افسانه تا کی صبر کنیم این بیدار شه به اندازه کافی خستگی در کرده -بیچاره یه ساعت نیست که اومده تو اتاق خواب . من این چیزا حالیم نیست . این داداشم از اوناست . من اونو می شناسم . هر جایی که صرف نداشته باشه خودشو می زنه به خواب ولی من مرده رو بیدار می کنم . دستشو رسوند طرف شورتم . تکون نمی خوردم . شورتمو تا نیمه پایین کشید و کیرمو گذاشت تو دهنش .. منم به مغزم فشار می آوردم و تصور می کردم که اسیر طالبانم که حواسم بره اون طرف و شق نکنم ولی کیرم همچین سفت و دراز شد که نوکش ته دهن و سر حلق آبجی کتی رو داشت پاره می کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها