داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بوی خوش یک پسر (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

قبل از شروع قسمت دوم یه چیزی بگم. هدف من از نوشتن، تحریک مخاطب نیست و فقط برای خودم مینویسم که تجدید خاطره بشه و اون روزا یادم بیفته. و این که بعضی از خواننده ها نظرات بی ربطی مینویسن، به خودشون مربوطه ولی معمولا به بلاهت خودشون اعتراف میکنن. و ممنونم از نظرات مثبت بقیه خواننده ها و خوشحال از این که پسند کردید و شاید خودتون هم یاد خاطرات خوش جوانی افتادید‌. یه نکته دیگه هم بگم که قسمت های مختلف این داستان مثل سریال نیس که لزوما دنباله ی قبلی باشه. اینا فقط تیکه هایی از خاطرات منه که البته تا حدودی تغییرات داستانی توش اعمال شده. امیدوارم که پسند کنید و لحظات خوشی رو تجربه کنید با خوندن این داستان.

قسمت دوم
به قول یکی از دوستام، گی بودن مثل سیگاری بودنه؛ فرد سیگاری فکر میکنه اگه یه کم ادکلن بزنه زیر چونه‌اش و یه آدامس نعنایی بجوه دیگه کسی نمی‌فهمه سیگاریه. ولی اون فرد فقط خودشو مسخره می‌کنه با این کار…
علیرضا مثل بیشتر پسرای گیج که نوجوانی بدی رو تجربه کردن و معمولا هم دوستای زیادی نداشتن، خیلی تودار و درونگرا بود. اگه سوالی داشتی، باید مثل یه بازجو ازش حرف می‌کشیدی. پسر کم هوشی نبود ولی خیلی خجالتی بود و عزت نفس پایینی داشت. فکر میکرد اگه به چیزی وانمود کنه، دیگران رفتارشو باور میکنن. تقصیری هم نداشت البته. بیشتر آدمای درونگرای مثل اون، چون توی اجتماع زیاد با آدما معاشرت نداشتن، درکی از این موضوع ندارن. علیرضا فکر میکرد اگه مثل بیشتر پسرای استریت جلوی رفیقاش در مورد دخترا حرف بزنه دیگه کسی از گی بودن و علایقش چیزی نمی‌فهمه. شاید برای پسرای کم هوشی که از گی بودن چیزی نمیدونن این حرفاش خریدار داشت ولی نه برای من.
اگه بگم از همون چند جلسه اول کلاس که دیدمش فهمیدم گی‌یه اغراق نکردم. خودم به عنوان کسی که تجربیات مشابهی داشته و نوجوانی سختی داشته، رادارهای به شدت قدرتمندی داشتم که با یه کم دیدن و معاشرت با یه پسر به راحتی میتونستم بگم با احتمال زیاد گی هست یا نیس.
من میدونستم اون چه احساسی داره ولی اون فکر میکرد که من نمیدونم. تلاش بی حاصلی می کرد که خودش رو توی دایره ی امنش نگه داره. من همه ی رفتاراش رو میفهمیدم و بهش حق میدادم. و تمام سعیم این بود که باهاش دوست بشم، به معنی واقعی، و یه احساس امن بودن براش ایجاد کنم. آخر علیرضا نسخه‌ی جوان‌تر خود من بود…
بعد از تجربه‌ی اون شب توی خوابگاه اونا، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. اصلا جوری رفتار نمیکردم که بفهمه یه چیزی تغییر کرده بینمون. من فقط میخواستم به هم اعتماد کنیم. نمیتونم ادعا کنم که عاشقش شده بودم. من قبلا احساس عاشقی رو درک کرده بودم ولی این فرق داشت. علیرضا رو دوست داشتم. درسته که برام جاذبه ی جنسی داشت ولی احساس می کردم دوست دارم ازش محافظت کنم و هواشو داشته باشم.
رفت و آمد ما مثل سابق ادامه داشت. کلاس ها رو می رفتیم و پروژه درسی رو هم با هم پیش میبردیم. یکی دو هفته بعدش چون هم خوابگاهی هاش امتحان داشتن و آخرهفته‌ها خونه نمیرفتن، من نتونستم برم پیشش ولی جاهای دیگه همدیگه رو می دیدیم و هیچ کدوم به روی هم نمیاوردیم که این رابطه با یه دوستی معمولی فرق داره. من ورزش میکردم و جثه ی فیت و خوبی داشتم. مثل بدنسازها نبودم که زیاد ماهیچه های خط خطی داشته باشم ولی فیت بودم دیگه. و گهگاهی برای تفریح هم شنا میکردم.
بعد از آشنایی با علیرضا و شروع رابطه‌مون دیگه شنا کردن من با گذشته فرق پیدا کرده بود. دیگه هدفم فقط تفریح و استراحت توی آب نبود. قبلا تنهایی میرفتم ولی حالا دیگه میتونستم با علیرضا برم. اونایی که گی نیستن اینو درک نمیکنن و فکر میکنن اگه گی باشی وقتی میری استخر با دیدن همه باید حشری بشی. در صورتی که اصلا این طوری نیس. اصلا گی بودن یه کیفیت خاصی داره که اگه اون کیفیت رو توی یه نفر تشخیص ندم، اون شخص اصلا جذابیتی برام نداره حتا اگه خوش اندام ترین پسر توی اون فضا باشه. علیرضا منتهاالیه این طیف بود. از هر نظر برام جذاب بود. اون اندام کشیده و شادابی پسرونه ای که از بدنش مشخص بود منو مست کرده بود. و استخر جایی بود که میتونستم بی بهونه از دیدن این زیبایی لذت ببرم. میدونم شاید برداشت شما این باشه که مگه حتما باید یکی لخت باشه که زیبایی اندامشو ببینی. نه این طور نیست. علیرضا و اندام پسرونه ی زیباش برای من با لباس هم دیوانه کننده بود ولی به خودم حق میدم که بگم بدون لباس یه چیز دیگه بود…
از همون رختکن که لباساشو در میاورد این فیلم برای من شروع میشد. نمیدونم خودشم از دید زدنای من بویی برده بود لابد. به خاطر همین نگاشو ازم میدزدید. و اجازه میداد تماشاش کنم. خیلی آروم لباساشو در میاورد و توی کمد جا میداد. لعنتی با هر حرکتش دهنمو آب مینداخت. یه چنتا اتاقک توی رختکن بود برای عوض کردن شورت و مایو. اونجا نقطه‌ی اوج این پرده از این فیلم بود. میگن وقتی یه چیزی رو تصور کنی خیلی محرک قوی تری بهت میده نسبت به وقتی که خود واقعیشو ببینی. تصور این که الان توی اون اتاقک داره شورتشو از پاهاش در میاره مایوی شنا میپوشه و تصور بوی اون شورتش که حالا درش آورده و عرق زیر بیضه های نازش منو توی خیالاتم تا مرز جنون پیش میبرد. البته همه ی اینا در زمان خیلی کوتاهی طی میشد ولی من درست مثل آدمایی که مواد مخدر مصرف میکنن انگار زمان برام کش میومد. من توی خیالاتم عطر خوش اون پسرو از بین دو تا لپ باسن کوچیکش احساس میکردم و با دماغم توی اون دره ی بهشتی سیر میکردم…
توی آب زیاد وارد قسمت عمیق نمیشدیم چون اون شنا بلد نبود. و این که تن خیس و لطیف اون با فاصله خیلی کمی از تن لخت من بود چیزی نبود که به کیر بی‌قرار من آرامش بده. پارچه‌ی کشسان مایو البته این بی قراری رو تا حدودی مهار کرده بود ولی خودم کاملا خیسی و لزجی جلوی اون رو احساس میکردم. و شک نداشتم که حال علیرضا هم بهتر از من نیست. بر خلاف بعضی از آدما که توی محیط های عمومی هم میتونن خیلی راحت همدیگه رو دستمالی کنن و به اصطلاح بمال بمال راه بندازن، من اصلا نمیتونم. این توی غریزه ی من به عنوان یه پسر گی بود. و ملاحظات محیط عمومی هم بود. دلم نمیخواست کسی کوچکترین نگاه چپی بهم بندازه و همچنین برای علیرضا‌. میدونستم اگه کوچکترین کاری بکنم ممکنه مضطرب بشه و ازم ناراحت بشه. تصمیم گرفته بودم اجازه بدم این رابطه با ضرباهنگ طبیعی خودش جلو بره…
بر خلاف استخر، توی سونا هیچ کس نبود به جز ما دوتا. یه کم روی نیمکتای چوبی نشستیم و بعد یه کم دراز کشیدیم. و بعد یه فکری به ذهنم رسید. ما دو تا تنها بودیم توی یه جای خلوت که اگه کسی هم میخواست وارد بشه میتونستیم بفهمیم. اونجا دو تا درب پشت‌به‌پشت داشت با فاصله کم که اگه یکی میخواست وارد بشه باید درب اولی رو باز میکرد و میومد توی راهرو بعد اولی بسته میشد و دومی رو باز میکرد و میومد داخل سالن سونا. و اگه کسی درب اولی رو هم باز میکرد ما به راحتی صداشو میشنیدیم.
به ذهنم رسید ماساژش بدم‌. میدونستم از خداشه‌. بهش گفتم و گفت اشکالی نداره و بدش نمیاد. همون جور که روی شیکمش دراز کشیده بود شروع کردم به ماساژ دادنش. خیلی پسر سفتی بود و اصلا کوچکترین حرفی در مورد رابطه‌ی نامرئی که حالا جفتمون ازش خبر داشتیم نمیزد. ولی خب منم آدم کم‌تجربه‌ای نبودم. و میدونستم باید چه جوری رامش کنم…
با هر دستی که به بدنش میکشیدم خودمو بیشتر توی این بهشت راه میدادم. یه بدن صاف و بدون مو که هیچ ردی از کوچکترین توده ی چربی اضافی زیر پوستش نبود. لطافتی داشت که آرزو میکردم کاش میتونستم اونجا به جای دستام با لب و زبونم ماساژش میدادم. تمام گردن و پشتشو مالش دادم و اومدم روی پایین تنه اش. پاها رو از پشت روناش شروع کردم. میدونستم نمیتونم یهویی و بدون مقدمه اونجا شروع کنم به ماساژ باسنش. درسته که شاید اون هم مشکلی نداشت ولی دوست نداشتم احساس ناامنی بهش بدم. خب درسته که فقط ما دو نفر توی سونا بودیم ولی بالاخره اونجا یه فضای عمومی بود که هر لحظه ممکن بود این خلوت شکسته بشه.
پاهای کشیده و لاغرش هم برای من کافی بود توی اون موقعیت. خیلیا لذت جنسی رو فقط توی فرو کردن کیر میدونن ولی اونا درکی از زیبایی یه اندام پسرونه ندارن. اندام یه پسر مثل یه گل رز میمونه که نمیتونی بگی این گلبرگش از اون یکی گلبرگش قشنگتره. و اون عطر همه جای بدنش هست. اون عطر خوش پسرونه که حالا توی سونا و با شدت گرفتن تعریق بدنش تازه بیشتر هم شده بود…
پاهای علیرضا فقط یه کم مو داشت. روی رونش و زیر زانوش روی ساقش.از اون مدل موهای کرکی نرم که اصلا دلت نمیاد اصلاحش کنی. از اون مدل موها که دوست داری تا همیشه روی اون پاها بمونه و وقتی لمسش میکنی تمام وجودتو تحریک میکنه و قلقلک میده. من از فتیش هایی که این روزا مد شده سر در نمیارم ولی بدون شک کف پاهاش یکی از خوشگلترین جاهای بدنش بود. تمام انگشتاشو با دقت ماساژ دادم و روی پاشو و کف پاشو و مخصوصا قوزک خوشگلشو و قشنگ حس میکردم که داره از این کار بی نهایت لذت میبره و ریتم تنفسش چه قدر هارمونیک شده بود…
به سختی تونستم از پاهاش دل بکنم. ازش خواستم که بچرخه تا اون طرفشم ماساژ بدم. احساس من کاملا درست بود. وقتی چرخید و من برجستگی جلوی مایوش رو دیدم یه لبخند زدم و خوشحال بودم از این که تونستم اون رو به وجد بیارم. چشماشو بسته بود. نمیدونم به خاطر آزار نور چراغای کوچیک سقف بود یا میخواست چشم تو چشم نشیم. برای من که مهم نبود. من این رشته ی نامرئی رو واضح تر از یه طناب می دیدم!

توضیح: هرگونه شباهت نام و مشخصات اشخاص و مکان‌ها توی این داستان با اشخاص و مکان‌های واقعی کاملا تصادفیه. باز هم تکرار میکنم این که خواننده این داستان رو به چه هدفی میخونه کاملا به خودش مربوطه و من برای تحریک خواننده نمی نویسم.
این که ادامه‌ی خاطراتم با علیرضا رو بنویسم بستگی به بازخورد مثبت یا منفی از طرف مخاطبان داره‌. پس تا قسمت بعد بدرود

ادامه…

نوشته: محمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها