داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بوی تن خواهرزن (۱)

داستانی که میگم ماجرای من و خواهرزنمه که واقعیته البته با چاشنی کمی بازارگرمی.
من کاوه ۳۲ سالمه قبل از اینکه من با زنم زهره آشنا بشم خواهرش زهرا رو میشناختم ، همکلاسی بودیم و معماری میخوندیم ، زهرا یه دختر معمولی و لاغر با قد حدودا ۱۶۵ و وزن ۵۰ کیلو بود و منم هیچ حس خاصی جز دوستی نداشتم بهش ، زهرا دو سال از من کوچیکتره ودخواهرش زهره که الان زن منه هم سن منه ، توی دورهمی هایی که گاها بعد از دانشگاه میگرفتیم با زهره آشنا شدم و بهش پیشنهاد دوستی دادم و زهرا هم واقعا کمک کرد تا ما به هم برسیم،بعد یکی دوسال دوستی بازهم به کمک زهرا اومدم خواستگاری خواهرش و تونستم ازدواج کنم با زهره،حدودا یک سال بعد هم زهرا شوهر کرد با پسرخالش .
اینو بگم که خانواده زنم مذهبی نیستن ولی به محرم و نامحرم حساسن و طبیعتا توی خونه جلو نامحرم حجاب میگیرن،
جرقه این عشق یا هوس از یک روز معمولی که من برگستم از سر کار خونه خورد.
زهرا اومده بود خونه ما پیش زهره و خوب منم خبر نداشتم اونجاست و وقتی وارد خونه شدم ناگهانی اولین چیزی که دیدم زهرا بود با یه تاپ مشکی که سینه های خوش فرم سایز ۷۰ش توش خودنمایی میکرد با یه شلوارک جذب که تا بالای زانوش بود،موهای مشکیش از دو طرف سرش ریخته بود رو شونه هاش،تا منو دید گفت وای ببخشید وسریع رفت تو اتاق ، زهره هم از آشپزخونه صدام کرد و سلام داد،بعد چند دقیقه زهرا با مانتو و شلوار برگشت و سلام علیک کردیم،ناخوداگاهشمم میرفت از روی مانتو تا حجم سینه هاشو بتونم ببینم،باورم نمیشد ولی یهو انگار روی زهرا کراش پیدا کرده بودم،
نشست و یکم حرف زدیم ، همینجور که حرف میزد محو صورتش شده بودم ، چشمها ، مژه ها ، حرکت لبهاش و سفیدی دندوناش همه چیز در نهایت زیبایی بود،سعی کردم خودمو جمع و جور کنم تا نکنه شک کنه به نگاه کردنم
به شکل مسخره ای همه چیزش تحریک کننده بود واسم هیچ وقت به دید جنسی بهش نگاه نکرده بودم ،
گفتم بهش
_راستی بهزاد (شوهرش) کم پیداس کجاست چیکار میکنه
_هیچی از وقتی ترفیع گرفته همش سرش بنده کارخونس و کمتر میاد خونه.
_ای بابا بهش بگو بیا سر زن و زندگیت کار که همیشه هست.
با یه لبخند تلخی گفت
_همین دیگه اتفاقا به نظر اون زن و زندگیه که همیشه هست و خیالش از من راحته،الان چند وقته دوشیفت دوشیفت میمونه کارخونه
با کمی مسخره بازی گفتم
_حالا ایشالا که کارخونه میره دوشیفت دوشیفت جای دیگه نمیره
_نه بابا بهزاد از این جور کارا بلد نیست.
بعد از کمی سکوت زهرا جوری که دیگه انگار حوصلش سر رفته گفت من دیگه میرم خونه ، سر راه باید یکم خرید هم بکنم،
زهره هم یکم تعارف الکی زد که مثلا بمون برای شام ولی خوب زهرا دیگه میخاست بره،
از جاش که بلند شد دوباره تمام زوایای بدنش خودنمایی میکرد،فرم کونش یکم پایین افتاده بود که زیر مانتو تنگی که تنش بود میشد حدودا چاک وسطشو تشخیص داد ، نمیتونستم چشم بردارم ازش ،
موقع رفتن بهش گفتم
_زهرا جان هرکاری داری بگو به من تعارف نکنیا
_مرسی ازت حتما مزاحم میشم کاری بود
تو ذهنم گفتم تو جون بخا فقط بیشرف
.
شب شد موقع خواب زهره شروع کرد حرف زدن از اینکه زهرا خیلی دلش مره بهروز ول کرده به امید خدا و کاری نداره با زندگیش،حتی تو رابطه جنسی هم به مشکل خوردن.
یهو حواسم جمع شد
_چطور مگه اینا که خوبن باهم
_والا میگه یه ماهه هیچ کاری نداره باهاش بهزاد ، از سر کار میاد میخوابه،هر جقدر هم این بدبخت خودشو خوشگل میکنه واسش بی فایدس
تو ذهنم گفتم بابا اون کوسخول چه میفهمه قدر این جواهرو، تصور اینکه زهرا خودشو آماده کرده واسه سکس اینقدر حشری کننده بود که کیرم شروع کرد یه تکونایی خورد،
اون شب تصمیم گرفتم یه حرکتی نامحسوس بزنم و فرداش یه شیم کارت خریدم و یه اکانت تلگرام الکی ساختم تا بتونم به زهرا پیام بدم .

ادامه…

نوشته: TrueMaster

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها