سلام .تمامی اسامی مستعاره.اسمم تقی عشقیه و ادم شوخ و خونگرمی هستم .اصل داستان شاه ماهی خواهرزنم یه زن مطلقه با قدی بلند و یه چهره خیلی سکسی و یه اندام سفید که بر جذابیتش افزوده. شاه ماهی به خاطر جدایی از همسر و پسرش دچار افسردگی شده بود و همش خونه ما بود منم تا جایی که میشد هواشو داشتم. از روزی که این خواهرزن طلاق گرفته بود من یه جور دیگه میدیدمش و هر روز بیشتر از روز قبل در حسرت کردنش غرق میشدم. یه روز به خاطر یه موضوعی کارش گیر بود و منم خودمو حلال مشکلات جا زدمو اونم تقریبا قبول کرده بود تا جایی که بهش گفتم باید طلسمتو بشکنم چون طلسمت کردن و تنها راه باطل کردنش گاییدنت از کونه . اونم گفت که باید فکرامو بکنم .من در پوست خودم جام نمیشد ولی زهی خیال باطل .این جریان گذشت و گذشت تا این شاه ماهی سرو گوشش میجنبید و هر ماه با یکی دوست میشد و دیگه خدا داند چه میشد بینشون. ده سال از این ماجرا گذشت و من تمام راه هارو برای کردنش امتحان کردم ولی نشد تا اینکه یه شب با دوست پسرش که یکی از فامیلای خودم بود اومدن خونمون و خوش و خندان بودیم .ولی به یکباره بینشون دعوای شدیدی شد که نگو تا جایی که کار به بزن بزن کشید و زیدش دم دمای صبح به حالت قهر خداحافظی کرد و رفت اینم بگم که مثل سگ از پسره میترسید. دوستش که رفت اومدم نشستم سیگار بکشم که دیدم اومد پیشمو بغض کرد و منم دلداریش میدادم که گفت تو میگی چکار کنم گفتم باطل کن طلسمتو. که بعد از چند دقیقه صحبت قبول کرد .چون نمیشد تو اطاق کاری کرد باهاش رفتیم بیرون که یه اطاقک کوچیک بود منظورم بیرون از اطاقه .اصلا باورم نمیشو خوابم یت بیدار .به محض رسیدن دیگه امان ندادم که نکنه پشیمون بشه پشتشو کرد بهم کشید پایین همون حالت سرپا گفت از جلو نه .وای چه میشنیدم خدایا منم یه تف و یه کله کیر در کونش یه فشار دا دم دیدم نرفت دوباره امتحان کردم تا به زور سرش رفت تو من دیگه رو ابرا بودم باور کردنی نبود برام .گاییدنش یه ده دقیقه ای شد .وقتیاز اطاق پستو بیرون اومدیم هوا دیگه روشن شده بو که صدام زد گفت بین من وتو چیزی نبوده قول بده به کسی نگی گفتم باشد .بعد از اون کردن چند باردیگه هم کردمش که سر وقت میگم .این اولین داستانم بود که نوشتم اگه خسته کننده بود ببخشید .
نوشته: تموچین