داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خاله زن داداشم

سلام
علیرضا هستم ۴۰ سالمه ،یه کم سنم واسه این کوسشعرا بالاست ولی واقعا این کوس شعرا از بچگی باهامون عجین بوده و الانم هست.
واقعیت امر اینکه من تو دوره نوجوانی و جوانی همه خلاف ها رو دوره (تجربه)کردیم و بعداز سی سالگی الک هامون رو آویختیم.
تقریبا سه سال پیش بود که خاله زن داداشم که تازه مطلقه شده بود از ورامین به پاکدشت اومد و سه تا کوچه پایین تر از خونه من سکونت کرد . دو ماه بعد از اومدنش کم کم پاش به خونه ما باز شد و قرار های سه نفره (خانم من،زن داداش و خاله خانم)شروع شد .البته اینو بگم داداشم از من دوازده سال کوچیک تره .خاله خانمش اما از من سه سال کوچیکتره و کلا هفت سال با شوهرش زندگی کرد و خوشبختانه بچه هم نداره ،(بدلیل طلاق گفتم).
تو این معاشرت ها فریبا(خاله)با نسرین(همسرم)خیلی صمیمی شده بودند بطوری که دائم پیش هم بودند و چون خونه داداشم از ما دور بود و سنش هم از اینا کم تر بود آروم آروم از دور خارج شده بود(اینا هم سن هم بودن و خاطره زن داداشم هشت سال کوچیکتره).منم کم کم با فریبا گرم شدم البته در حد شوخی های مودبانه و ملایم،هروقت خانم من گوشی رو برنمیداشت به گوشی من زنگ میزد و منم اگه خانمم گوشی خونه یا موبایلشو برنمی‌داشت به فریبا زنگ میزدم .اون روز که دقیقا یادمه چون تولدم بود بیست و سوم مهرماه ساعت نه صبح بود که گوشیم زنگ خورد من از خواب بیدار شدم معمولا همون موقع ها بیدار میشم دیدم فریبا ست .دکمه سبز رو زدم ولی نصفه نیمه جواب دادم (شوخیم گرفته بود)متوجه شدم نگران شد و چون خانمم هم جوابشو نداده بود بیشتر نگران شده بود (خانمم رفته بود خونه مامانش که مثلا منو سورپرایز کنه)ميدونستم فریبا نگران شده بخاطر همین در بیرون رو باز کردم و در آپارتمان رو هم همینطور تا بیشتر اذیت بشه.رفتم تو تختم دراز کشیدم دو دقیقه بیشتر طول نکشید دیدم پیداش شد و نگران بلند بلند نسرین رو صدا میکنه وقتی اومد تو اتاق خواب منو که دید صداش آروم تر شد و گفت آقا پیمان، آقا پیمان. منم مارمولک بازیم گل کرده بود جواب ندادم اومد دستشو گذاشت رو بازوی من تکونم داد دیگه خنده ام گرفت فهمید سر کار گذاشتمش یه دونه محکم بهم مشت زد و با حالت عصبانیت بهم گفت، مسخره.منم دیگه نمیتونستم جلوی خنده مو بگیرم.
فریبا؛ نسرین کجاست؟
من؛خبرندارم.چطور؟
فریبا؛چند بار زنگ زدم گوشیش رو از دسترس خارج کرده
من؛زیاد نگران نباش چیزی که زیاده زنه هه هه
فریبا؛ دقیقا مشخصه گرفتی خوابیدی اصلا نمیدونی کی رفته کجا رفته با کی رفته.
من؛مگه قبلا با کسی رفته؟
فریبا؛ زن توست از من میپرسی؟
تا اون لحظه داشتم می‌خندیدم یه دفعه ریده شد به اعصابم رفتم بازو هاشو محکم گرفتم (اینو بگم تا قبل از این ما به هم دست هم نمیدادیم)گفتم چی دیدی ازش؟
فریبا بلند خندید گفت تا تو باشی منو سر کار نذاری
منم گفتم تو دستتو رو بد نقطه‌ای گذاشتی
فریبا؛ تو هم داشتی دستای منو میشکوندی
من؛حقته
فریبا؛ خیلی خر زوری
من ؛برو دختر کار دستت میدم ها (البته با لحن جدی ولی به شوخی)
فریبا؛ من خودم کار دست همه میدام داااش
من؛دستات که چیزیش نشد؟
فریبا؛ نه فقط کبود شدن میخوام برم دیه بگیرم
من تازه یادم افتاد درب آپارتمان بازه رفتم در رو بستم گفتم چرا راه دور میری بیا نقدی حساب کنم خندید و گفت پس بیا بیشتر بزن یه چیزی گیرم بیاد
اینو که گفت فهمیدم داره نخ میده بهش گفتم پس بپر دوتا نون بگیر صبحونه منو بده تا قوت بگیرم بزن شَل و پَل ات کنم
گفت خسته نشی
گفتم میخوام دوش بگیرم کلید رو با خودت ببر
فریبا؛ مگه نسرین نمیاد ؟
من؛امروز تولدمه رفته سورپرایز کنه منو
فریبا؛ مبارکه پس منم برم کادو بگیرم
من؛تو دیه نگیر کادو نمیخوام
فریبا بلند خندید و منو بد جور شهوتی کرد
اینم بگم زن خودم خیلی از اون سر تر بود ولی مردها تنوع طلب هستند و این زیاد تو کَتشون نمیره دوست دارند خوشگل و زشت لاغر و چاق رو از زیر تیغ(کیر)بگذرونن
رفت کلید رو برداشت رفت نون بگیره منم سریع پریدم یه دوش سرپایی لاپایی گرفتم اومدم بیرون دیدم برگشته داره سفره میچینه خوشحال شدم گفتم کادوی اول صبحی رو گرفتم
لباسامو پوشیدم صداش کردم اومد تو اتاق خواب گفتم موهامو سشوار بکش گفت تو چقدر خرده فرمایش داری
گفتم امروز روز پادشاهی منه من باید تو ناز و نعمت باشم
خندید و گفت رو ناز و نعمت یا تو ناز و نعمت
رفتم دستمو گذاشتم رو کوسش گفتم روش یا توش رو تو معین کن
دیگه نتونست مقاومت کنه لباشو گذاشت رو لبم بدون مقدمه شروع کردیم لب بازی هم زمان لباسامونو در آوردن
چند ثانیه لب بازی کردیم فریبا گفت ببخشید دست خالی اومدم کادو چی بهت بدم
من؛اگه قول بدی دختر خوبی باشی برو پایین
خندید گفت بیشرف من چرا حریف زبون تو نمیشم
منم گفتم زبونت رو جای دیگه نیاز داری
خندید و رفت پایین یه کم زبون زد و از خنده ریسه رفت گفتم چته
فریبا؛ مسخره چرا برای همه چیز جواب داری
من؛الان کارای مهم‌تری داریم وقت این حرفا نیست (با دستام کیرمو نشون میدادم)
فریبا مشغول شد همزمان منو به سمت تخت مشایعت کرد و ساک خیلی باحال و خوب زد منم سرحال اومدم خوابیدم روش یه فشار دادم یه آخی کشید و گفت نسرین هر شب چی میکشه منم گفتم معلومه غذا واسه منو رهام(پسرم که ده سالشه)بازم خنده اش گرفت و خنده و درد و شهوت رو باهم تجربه میکرد منم حسابی شهوتی شده بودم تقریبا یه دقیقه تلمبه زدم آبمو رو شکمش خالی کردم
دیگه از اون موقع من بیشتر مواقع میرم خونه فری جونم(فریبا)
امیدوارم خوشتون اومده باشه اینم بگم این خاطره بود نه داستان مخلصیم

نوشته: پیمان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها