داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

به دوتا از پسر خاله هام کس دادم!

سلام اسم من عاطفه هستش و چند ساله عضو انجمن کیر تو کس هستم و این اولین بار هستش که تصمیم گرفتم داستان سکسم رو براتون بنویسم، من الان بیست و چهار سالمه و نزدیک به سه سال میشه که با پسر خالم رسول ازدواج کردم البته ازدواجی که خودم بهش راضی نبودم و صرفا به علت اینکه سر و صدای رابطه ی من و رسول توی فامیل پیچید مجبور شدم تن به این ازدواج بدم. قبل از ازدواجم با یه پسر خاله ی دیگم به اسم مهدی هم رابطه داشتم اون چند ماه ازم کوچیک تر بود و وقتی فهمید که من با رسولم بیخیال من شد و رفت دنبال کارش…

خلاصه چند وقت گذشت و من هر روز از ازدواجم پشیمون تر میشدم ولی خب به دلیل اینکه ازدواج فامیلی بود و حرفایی که توش پیش میومد نمیتونستم اصلن به جدایی فکر کنم… بعد از یه مدتی متوجه شدم که سر و گوش رسول داره میجنبه و با خانوما میگرده و منو میپیچونه و میره با خانوما! خیلی با خودم کلنجار رفتم که بیخیال این قضیه بشم و به زندگیم ادامه بدم ولی نشد که نشد،شما خودتون رو بذارید جای من، با کسی که راضی نبود ازدواج کردم و حالا همون فرد داره به من خیانت میکنه،هر جور بش فکر میکردم ناراحت میشدم… توی همین دوران بود که مهدی یواش یواش بهم داشت نزدیک میشد نه به عنوان رابطه ولی خب بعد از ازدواجمون یخورده باهام بد شده بود و الان دوباره داشت نرم میشد و میومد نزدیک، منم خداییش مهدی رو خیلی دوس داشتم یعنی بین مهدی و رسول به عنوان شوهر مهدی رو خیلی دوس داشتم ولی خب بتون گفتم که ازدواج من اجباری بود دیگه… خلاصه سرتون رو درد نیارم،منم یواش یواش داشت سر و گوشم میجنبید که هم به عنوان تلافیه کارهای رسول هم برای خنک شدن دلم و یه تجربه ی جدید برم رو مخ مهدی! ولی خب گفتم که مهدی هنوز یخورده سرد بود باهام ،چند باری به رسول گفتم که دعوتش کنه خونمون و باهاش گرم بشه ،به رسول میگفتم مهدی از یچیزی ناراحته دعوتش کن از دلش در بیار رسولم که از نیت من خبر نداشت گوش میداد و چند شب دعوتش کرد که بیان با هم مشروب بخورن منم اوایل خیلی عادی بودم و کاری به کارشون نداشتم ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که اینجوری فایده نداره و مهدی اصلا ب من نگاه نمیکرد،بعد از چند سری که حسابی مشروب خورده بودن و مست بودن منم میومدم پیششون و باشون شوخی میکردم قلیون چاق میکردم میوردم پیششون میکشیدم و خلاصه مهدی نرم تر شد…حتی چند سری وقتی حسابی مست میشدن من میرفتم حموم و موقع بیرون،اومدن یا با حوله میومدم که پاهامو ببینه یا اینکه لباس های یخورده باز میپوشیدم که نگاهش جلب بشه،بالاخره جلوی رسولم نمیشد خیلی تابلو کرد. از نگاه های مهدی به من معلوم بود رفتارش عوض شده من برای اینکه نرم ترش کنم بعضی وقتها که مثلا رسول نبود مثلا میرفت دستشویی یا وقتی با تلفن حرف میزد میرفتم پیشش و موقع قلیون کشیدن اشوه میومدم و با لبام بازی میکردم و حتی موقع چرخش قلیون لمسش میکردم که بیشتر بره تو کف! خلاصه این روزا گذشت و گذشت تا چند وقت بعدش دیدم تو وایبر داره بهم مسیج میده و احوال پرسی و اینا! الکی میخواست سر صحبت رو باز بکنه،منم که ورقش رو خونده بودم کاملن مطابق خواسته ی اون پیش میرفتم ، کارمون شده بود هرشب مسیج بازی توی یه گروه توی لاین،توی گروه گفته بودم مهدی شوهرمه و مهدی هم از این حرفم خیلی تعجب کرده بود! پرسید چرا این حرف رو زدی و،منم گفتم حالا چه اشکالی داره یه نصف روز تو لاین شوهر من باشی؟؟؟ خلاصه گوشی اومد دسته آقا مهدی… رفته رفته داشت تو رابطه داغ تر میشد و وابسته تر میشد،اونم مهدیی که مجرد بود و اصلا اهل دختر بازی نبود و کیرش فابریک فابریک بود! به اصطلاح هنوز باکره بود! دیگه خودمم خیلی کلافه شده بودم همش توهم سکسی با مهدی تو سرم بود،موقع سکس با رسول اصلا به رسول فکر نمیکردم و به جای رسول مهدی رو تصور میکردم… داشتم میمردم…یبار که رسول نبود زنگ زدم مهدی رو دعوت کردم خونه ،گفت چه خبره و اینا گفتم رسول نیست یه ذره کار دارم بیا کمکم اونم قبول کرد و اومد،منم که خوشحال شده بودم سریع رفتم حموم و یه آرایش خیلی سبک کردم و اومدم با یه لباس بسته ولی تنگ منتظرش شدم،بعد از نیم ساعت مهدی اومد،بنده خدا خبر نداشت از هیچی با همون تیپ همیشگیش اومده بود اومد تو و من همون دم در باش دست دادم و روبوسی کردم،خشکش زده بود! هنگ هنگ بود! اومد رو مبل نشست و منم اومدم پیشش،گفت چکارم داشتی؟ گفتم هیچی بابا دلم برا خودت تنگ شده بود، تو که از ما فراری هستی گفتم دعوتت کنم بیای پیشم. گفت خودت که میدونی چرا فراریم و قضیه رابطه چند سال پیش وسط کشیده شد و فضا هندی شد و اینکه من چقدر دوست داشتم و اینا! منم گفتم عزیزم منم تورو بیشتر از رسول دوس داشتم ولی به اون دلایل مجبور شدم کات کنم! اعصابش خیلی خورد شد وقتی یاد گذشته افتاد،بیچاره گناه داشت خواستم از دلش در بیارم بش گفتم چشماتو ببند برای تلافیش میخوام یه کادو بت بدم که از دلت در بیاد،گفت چی؟ دیوونه شدی؟ چی خریدی؟ من اصن راضی نیستم و این صحبتا ! گفتم حالا تو چشماتو ببند ببین شاید خوشت اومد! به هر بدبختی ای بود چشماشو بست و منم رفتم جلو بین لپ و لبش رو بوس کردم یعنی بیشتر لپش رو ولی یه تیکه از لبشم بوسیدم،یهو یخ زد! دیدم خیلی حرکتم ضایع بود سریع گفت اینم برا پسر خاله ی گلم که از دستم ناراحته این کادورو بت دادم که همیشه بیادم باشی و از پیشم نری! اینارو که گفتم یخورده از شوک در اومد! اونروز گذشت و این بچه هر لحظه بیشتر میرفت تو کف از مسیجاش توی لاین و وایبر معلوم بود! چند بار که تنها بودم دعوتش میکردم خونه و لاس میزدیم با هم هر روزم از خجالتمون کمتر میشد! لباسای من باز تر و زبون اون باز تر! دیگه تابستون بود یبار با یه پیرهن تابستونی کوتاه یعنی تا بالای زانو اومدم جلوش از اونورم سینه هام پیدا بود ،داشت سکته میزد همینطوری که داشتیم لاس میزدیم برگشت گفت چشاتو میبندی؟ گفتم چرا؟ گفت میخوام یه کادو بت بدم! گفتم باشه و چشامو بستم،یهو دیدم لباش رو لبامه! وای ذوق کردم یهو! چشامو باز کردم دیدمش داشت چشاش از حدقه میزد بیرون! ریده بود تو خودش! لباش بیحرکت مونده بود یهو یه زبون تکون دادم و یه لب کوچیک ازش گرفتم و گفتم مرسی! تو شوک بود ! ولی میخواستم بهش رو ندم،میخواستم قدم اول رو اون بیاد جلو! اونشبم گذشت و چند بار دیگه اومد خونمون دیگه لب بازی شده بود کار هرشبمون ده دیقه یه ربع لب بازی میکردیم ،طوری که یبار لبای من کبود شده بود و تابلو! الان پیش خودتون نگین که شوهرش کجا بود و این صوبتا شوهرم با دوستش میوه فروشی دارن و یه هفته رسول شبها میره مغازه و یه هفته دوستش! خلاصه ما وقتی رسول خونه نبود همش شبا با هم بودیم و لب بازی یواش یواش شروع کرده بود سینه هامو میمالوند از رو لباس و از پشت میچسبید بهم ولی خب ما همش ترس داشتیم از اینکه رسول اتفاقی بیاد خونه ، پس زیاد پیش نمیرفتیم! ولی بالاخره روز موعودمون رسید و رسول با دوستاش مجردی سه روز رفتن کوه نوردی! مهدیم از این قضیه خبر داشت و فقط منتظر بود من دعوتش کنم ولی من غرورم خیلی زیاد بود و شب اول دوستام رو دعوت کردم و خوش گذروندیم! فرداش که شد مهدی زنگ زد و گفت اگه شب تنهایی بیا خونه ما و این صحبتا منم گفتم نه مزاحم نمیشم و این حرفا، مهدیم منتظر همین حرف من بود و برگشت گفت اگر نمیای و خجالت میکشی میخوای من بیام! منم که از خدام بود اولش یخورده چسی اومدم که مزاحم نمیشم نمیخواد بیای ولی بالاخره بهش اوکی دادم که بیاد. ساعت پنج عصر از هولش اومده بود وقتی اومد تو کاملا قیافش تابلو بود که ذوق داره! چشاش برق میزد بنده خدا! تابلو بود که رفته حموم و حسابی تر و تمیز کرده! هنوز سر انگشتای دستش چروک بود! نیم ساعت نبود از حموم اومده بود بیرون! خلاصه اومد تو نشست و گفت کسی که قرار نیست بیاد پیشت؟ گفتم نه چطور؟ گفت حالا میفهمی. رفت پایین ،با ماشین باباش اومده بود از صندوق یه پلاستیک مشکی در اورد و اومد بالا،گفتم چیه؟ گفت کاریت نباشه برو دو تا لیوان بیار فقط! خب قاعدتا تابلو بود که مشروب آورده بش گفتم اگه مشروبه من نمیخورما! گفت باید بخوری و ناراحت میشم و این داستانا! خلاصه به زور نشستم مشروب خوردم باهاش،نمیخوام ادا تنگارو در بیارم ولی من قبل از این داستان کلن شاید ده بار مشروب خورده بودم و خیلی دوس نداشتم،خلاصه گفتم حالا که این بیچاره رو زده و رفته مشروب خریده روشو نزنم زمین! من سه تا پیک بیشتر نخوردم ولی پیک خرکی! میخواست منو حسابی مست بکنه که حال کنه برای همین پیک سنگین میریخت،من بعد از پیک سوم کشیدم کنار ولی خودش نشست هفت هشت تا پیک خرکی خورد و شروع کرد سیگار کشیدن گفت سیگار میکشی؟ گفتم بلد نیستم،گفت بیا یادت میدم… منم رفتم جلو دیدم یه پک زد و با انگشت اشاره کرد بیا جلو رفتم جلو و لباشو چسبوند رو لبام و دود سیگارشو داد تو دهن من…وااای خیلی لباش داغ شده بود حال کردم یه لحظه دود سیگارم ایده ی جالبی بود! منم یه ذره سرم داغ شده بود داشتم حشری میشدم،همونجوری تا آخر سیگاره لب بازی کردیم و حسابی حشری شده بودیم دیگه! سیگار که تموم شد مهدی رفت سراغ همون پلاستیک مشروبا یخورده وسیله برداشت برد تو دستشویی گفتم چین؟ لو نداد ولی! بعدا فهمیدم که هم رفته اسپری زده رو کیرش هم اینکه قرص خورده ! از دست شویی اومد و پنج دیقه نشست و خودش رو زد به خوابالودگی و گفت من میخوام بخوابم توام میای؟ منم ناراحت شدم و گفتم نه تو بخواب،حسابی منتمو کشید تا منم به زور برد تو رختخواب،کثافت نقشش بود رفتیم تو رختخواب گفت پشت کن تو بغلم بخواب گفتم باشه و رفتم پشتمو چسبوندم بهش یخورده مالوندم به کیرش و اذیتش کردم دیدم دست آورد رو سینه هام و شروع کرد به مالیدن ،گرمای تنش که بهم میخورد حسابی داغ میشدم… حسابی سینه هام رو از لباس مالوند نفسم داشت میگرفت رفت روی گردنم و شروع کرد لیس زدن گردنم با دست راستشم رو سینم بود…وای داغ داغ بودم دست آورد لباسهامو در آورد اولش بخاطر غرورم اجازه نمیدادم تا حسابی منتم رو کشید پیرهنمو رو در آورد هنوز سوتین تنم بود چند دیقه هم از روی سوتین مالوند لامصب رسول اصن با سینه هام کار نداره و اصن سینه نمیخوره برای همین سینه هام شل و ولن سایز شصت و پنج ،خلاصه دست برد پشتم و گره ی سوتینم رو باز کرد و سه سوته کشیدش بیرون از تنم…وای خل شد یهو آخه اولین بار بود منو لخت میدید…با حرص نوک سینه هامو لیس میزد میومد بالا از روی گوشم شروع میکرد میرفت روی گردنم و و سینه هام تا نافم… من دیگه نفسام خیلی نا منظم شده بود داشتم به آرزوم میرسیدم…یهو رفت از توی حال بطری مشروب رو اورد و یه چیزی هم اورد انداخت زیر تخت…در شیشه رو باز میکرد میریخت روی سینه هام و لیییییس میزد…اوووووف با این فکرش خیلی حال کردم حسابی حشری بودیم کیرش داشت شلوارش رو میترکوند همش میگفت جوووون عاطفه فدات شم …عشقمی…هی قربون صدقه میرفت یهو دستشو برد رو کسم و شروع کرد مالوندن وااااای دیگه کاملا سست شده بودم اون هنوز لباساش تنش بود…کسم تابلو خیس بود و اونم فهمید قضیه رو برای همین بیشتر مالوندش تا بیشتر تحریک بشم.دامنم رو هم کشید بالا روی نافم تا فقط شورتم معلوم باشه میخواست شورتم رو در بیاره ولی من میترسیدم یکی بیاد،آخه تازه ساعت نزدیک هفت عصر بود برا همین بش پا نمیدادم هرچقدر التماس کرد نذاشتم و اونم بیخیال شد دوباره اومد بالا دو دستی افتاد رو سینه هام و دوباره داغم کرد یه لحظه که من تو فضا بودم سریع دست انداخت شورتمو کشید پایین…وای دیگه هیچی بینمون نبود…با دیدن کسم مهدی یهو وحشی شد …افتاد رو کسم بین پاهام و با کل صورتش رفت رو کسم…اووف دیگه همچین تجربه ای نکردم تو عمرم…شاید هفت هشت دیقه کسمو میخورد… یهو دیووونه شد و بلند شد رو تخت سر پا وایساد و تیشرت و شلوار و شورتش رو پشت سرهم و توی ده ثانیه در اورد سریع پرید زیر تخت همون که گفتم انداخته برش داشت و اومد بالا یه بسته گودلایف دوازده تایی با سه تا کرم تاخیری توش و یه بسته قرص مکس من سریع یه جفت قرص بدون آب انداخت بالا و کرم تاخیری رو مالوند رو کیرش از هولش نصف کرمشم ریخت روی ملحفه تخت…خلاصه وقتی حسابی مجهز شد اومد پایین و دوباره شروع کرد خوردن کسم رو! دست برد روی دامن من و دامنم رو هم از پایین کشید و در آورد! من قفل قفل بودم هیچی نمیتونستم بگم! بعد از چند دیقه لیس زدن و خوردن کسم اومد بالا و یه لب گرفت و یهو کیرش رو کرد تو کسم کیرش خیلی کلفت نبود ولی شدیدا دراز حداقل از کیر رسول کاملا درازتر بود چون بار اولش بود وحشی بازی در آورد و یهو فرو داد توی کسم…جا خوردم و درد کشیدم یه لحظه! ولی اون نمیدونست داره چکار میکنه هم مست مشروب بود هم مست سکس! خلاصه کیرش رو کرد تو و شروع کرد تلمبه زدن وحشیانه!!! اصلا رفتارش دست خودش نبود چشماش یجوری بود با دست راستش خودش رو نگه داشته بود با دست چپشم سینه ی منو چنگ میزد و کیرشم که حسابی داشت تلمبه میزد،شاید ده دیقه تو همین وضعیت بود که دیدم داره شدیدترش میکنه و چشماشو بست…یهو آبش اومد شاید انزالش یک دیقه طول کشید شایدم بیشتر! چون کمرش پر بود گفتم که سکس اولش بود…وقتی کیرش رو کشیدم بیرون به جرات میتونم بگم نصف کاندومش پر از آب کیر بود کاش میریختش تو دهنم ولی از حولش نتونست اینکارو بکنه…خلاصه رفت تو دسشوویی و خودش رو ترو تمیز کرد و اومد منم خودم رو با دستمال تمیز کردم و اومد نشست پیشم و حسابی تشکر کرد و قربون صدقم رفت تا صبحش چندبار دیگه سکس داشتیم که اگه وقت شد داستانشو براتون میگم اینسری چون بار اولش بود و حسابی عجله داشت نه از پشت سکس کردیم نه من براش ساک زدم ولی اونشب تا صبح ما همه کاری کردیم! خیلی شبه خوبی بود برام حالا امیدوارم بتونم دوباره بقیه قضیه رو براتون بگم…ببخشید طولانی شد داستان…امیدوارم خوشتون بیاد و البته اینکه چه باور بکنین چه نکنین من این خاطره رو نوشتم! حالا دیگه خودتون هر طور دوس دارین فکر کنین! خداحافظ

نوشته:‌ عاطفه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها