داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

داداشم نه !

سلام، اسمم محمد امین، یه پسر خوشگل ترسو و احساساتی.
تا قبل از سیزده سالگیم تو بهترین شرایط رفاهی بودم و یکی از بهترین مناطق تهران زندگی میکردم و میتونم بگم تو پر قو بزرگ شدم.
الان 19 سالمه …
سیزده سالم بود که بابام کارخونه ماشین خونه زندگیش و همه رو از دست داد و تنها یک خونه که تو میدون خراسون داشتیم و فروختیم و امدیم و قم و بعد از چند ماه مستاجری و بدبختی یه خونه کلنگی تو پایین شهر تو قم گرفتیم و بابام یه بنگاه ماشین باز کرد تو یکی از خیابونهای قم ولی قم بخاطر بنگاهش مجبور بودیم تو یکی از لاتی ترین و بدترین مناطق پایین شهر قم زندگی کنیم …
من بودم مامانم بابام و داداش کوچیکم …
من 13 ساله محمد امین.
داداشم 9 ساله محمد علی.
بابام 35.
مامانم 33.
تو قم همسایه ی ما زنی بود به اسم زهرا خانم که یه پسر بنام حمید داشت و یکی هم حسن که حمید 16 سالش بود و حسن 21 …
زهرا خانم خیلی زن خوبی بود ولی حمید واقعا کابوسی شده بود برای من، و همیشه با تهدیداش منو میخواست به کون دادن بهش وادار کنه …
هر تهدیدی که بفکرتون برسه رو انجام داد که دوتاش واقعا ترسوند منو و میخواستم تن بهش بدم …
یک روز که زهرا خانم امد خونمون که آش بهمون بده حمیدم همراهش بود، منو مامانم داشت حموم میکرد، که در خونه خورد و داداشم محمد علی در و باز کرد و زهرا خانم و حمید وارد شدن.
مامانم در حموم که تو حیاط بود و پیش کرد و زهرا خانم اونور تر نشسته بود ولی دید داشت تو حموم و داشتن غیبت میکردن واسه خودشون و واسه ی من خیلی چیزه عادیی بود چون تا اون موقع یا مامان یا بابا حموممون میکردن، که حمید چند بار سرک کشید و دو روز بعد شروع به تهدید کرد که اگر بهم ندی میرم به همه میگم مامانت میبرتت حموم …
خب بنظره تهدید خاصی نیست و نباید بهش اعتنا کرد ولی اون زمان با این تهدیدش دنیا روی سره من خراب شد چون کم کم با جووه پایین شهر و فرقه فرهنگمون باهاشون پی برده بودم … ولی خب خلاصه تن به حمید ندادم، تا اینکه چهارده سالم شده بود تقریبا و دیگه کاملا اخت شده بودم با پایین شهر ولی مثل الماس بودم تو کوچه، بخدا نه اینکه بخوام بگم خوشگل بودم و اینا ولی واقعا از خیلی از دخترا هم من خوشگل تر بودم و همه ی محل عاشقم بودن غیره از خوشگلیم تا همین الان هم با ادب و متینم.
محمد علی داداشم شده بود 10 ساله.
داشتیم تو کوچه با هم از نونوایی برمیگشتیم که حمید امد از پشت بغل کرد محمد علیرو و شروع کرد خیلی محسوس مالیدن کیرش رو به کون داداشم، خیلی شکستم و خورد شدم اون لحظه ولی محمد علی نفهمید داره حمید چکار میکنه، داداشمو فرستادم خونه و خودم وایسادم پیش حمید، و حمید ضربه ی اصلیش که بعد از چند بار حرکاته مشابه انجام دادن زد، گفت امین اگر بهم کون ندی داداشت و میکنم، من زیر بار نرفتم تا یه جا دیگه جدی داداشم و داشت میکشید تو خونه و میخواست بکنتش و وقتی من رفتم جلو یه مشت زد تو شکمم و من پخش زمین شدم (بچه های محلمون واقعا قوی بودن نسبت به من و تیز و فرز بودن) من که دید
م کاری از دستم بر نمیاد به حمید گفتم باشه ولش کن من میام.
به من گفت بیا تو، رفتم تو حیاط محمد علی و ول کرد و در و بست منو کشید تو زیر زمین، رسیدیم زیر زمین با یه قدرت و سلابتی دست برد طرف شلوارم راحتیم که درش بیاره که من با گریه شروع کردم التماس کردن که تروخدا من از این کارا نمیکنم …
ولی حمید این حرفارو قبول نداشت.
شلوارم و کشید پایین، من اینقدر خجالت کشیده بودم که جلوش لختم و دستم و گرفتم رو کیر که بهش نمیگن چون واقعا الانم خیلی بزرگ نیست، خلاصه دست گرفتم رو دولم و اخرین التماسارو کردم، بدنه سفیدم داشت در برابر حمید برق میزد.
حمید فقط کیرش و در آورد، نسبت به من خدایی بزرگ بود.کیرش، تو زیر زمین بودیم منو دلا کرد گفت دستتو بزار رو گونی (چند تا گونی رو هم چیده بودن) دستم و گذاشتم و یه تف زد به کیرش دستشو آورد جلو دهن من گفت تف کن، من تف نکردم یکی زد پس کلم گفت تف کن، تف کردم گفت قشنگ تفتو جمع کن تف کن یه تف گنده کردم و مالید با دستش رو سوراخ کونم، با یه دستش یکی از لپ های کونم و کشید با دست دیگش کیرش و میزون کرد رو سوراخم، حتی فرصت نکردم بگم الو کجا ??? با تماااااااام قدرت کیرش و کامل کرد تو سوراخم …
من خودم و پرت کردم رو گونیا حمیدم همونجوری خودش و قفل کرده بود رو من و کیرش تا ته تو کونم بود، من هنوز فرصت نکرده بودم اشک هام و جاری کنم که شروع کرد تلمبه زدن، ووووواقعاااااا جدی جدی با مرگ یک قدم فاصله داشتم … خیلللللللی درد داشتم، ننننفسم بالا نمیومد، همینجور که داشت تقه میزد یککککک لحظه نفسم برگشت و با صدای پاره پاره جیغ زدم … ولی صدامو هیچکس نشنید، حمید مثل حیوونا تن نحیف من و در اختیار داشت و به بدترین شکل ممکن داشت تو کون من تلمبه میزد، سوراخم و تمام استخون های بدنم داشت درد میکشید …
همه ی این اتفاقات شاید دو دقیقه بیشتر نبود، وقتی کیرش و کشید بیرون آبشو ریخت بالای کونم و همینطور که داشت لیز میومد یه سمت سوراخم من مثل فلجا خودم و زدم زمین و به خودم میپیچیدم، حمید خیلی ترسیده بود، با ترس و لرز از من میپرسید چی شده پاشو خوب میشی گریه نکن صداتو میشنون آبروت میره ها …
بعد از پنج دقیقه بدون اینکه شلوارم و بپوشم همونطور لخت رفتم در خونه (همسایه دیوار یه دیوار بودیم) در زدم و گگگگگگگگریه میکردم، مامان امد دم در تا منو لخت و گریون دید انگار حساب کار دستش امد، منو کشید داخل خونه گفت چی شده من هیچی نگفتم فقط با انگشتم اشاره کردم به سوراخه کونم … گفت پیشه کی بوووووودی ??? با صدای بریده بریده گفتم حمید، اون لحظه مامان ولم کرد و سر لخت رفت در خونه حمید اینا که خودش تنها خونه بود، جوری در میزد که گفتم درو داره میکنه، حمید در و باز کرد … من چیزی نمیدیدم چون تو خونه بودم ولی صدا مشخص بود مامانم داره میکشتش، صدایی میومد مثل اینکه
وزنه صد کیلویی و داری از سه متر ارتفاع میندازی رو زمین.
بعد از اینکه مامان حسابی حمید و زد برگشت خونه من داشتم میلرزیدم بدنم یخ کرده بود نگاه به رون پام کردم دیدم ببببببببخخخخخخخشید ولی یخورده شکمم (یعنی دسشوییم مدفوعم) با خون روی رونم داره میره پایین، مامان تا پشته منو دید، سریع لباس پوشید و رفتیم دکتر …
خیلی وضعیتم داغون تر از اون بود که تو خونه درمان بشم، بعد از ورود به بیمارستان، سریع منو بردن اتاق عمل و بیحسی موضعی زدن و به خودمم مسکن زدن و عکس و غیره … که مشخص شد روده ی من. از داخل شکاف برداشته …
طولانیش نمیکنم یک ماااااااه هر بار دسشویی میکردم ددددددددرد میکشیدم …
یک ماه فقط رو شکم میخوابیدم و آبروم رفته بود و خیلی خجالت میکشیدم که مامان و بابا میدونن یکی منو کرده …

به شش ماه هم نکشید که حمید تویه فلکه ی شهر قائم قم یا موتور خورد زمین و سرش رفت زیر چرخ های بنز 10 تن و مرد …
من خوشحال نشدم از این داستان و دلم خیلی سوخت چون مامانش زهرا خانم امد بهم گفت خاله حلالش کن جوون مرگ شد، بزار اون دنیا کمتر عذاب بکشه و من فقط گریه کردم.
واقعا شاید فکر کنید چیزه خاصی نبوده و گندش کردم ولی نه خیلللللللللللی تازه من کم گگگگگفتم.
تمام شد داستانم ولی ترووووووخدا اگر کسی شناخت منو یا حمیدو حرف نزنه و منم دیگه داستان نمینویسم همین یدونه بود.
ولی بازم اگر قرار بود داداشم اینجوری درد میکشید خوشحالم که منو اونجوری کرد حمید نه داداشمو
خداحافظ

نوشته: محمد امین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها