داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دختر خاله صاحبم شد (۱)

سلام ، من علی ام ۲۲ سالمه و میخوام اتفاقی که کل زندگیمو تغییر داد و براتون تعریف کنم .
فرناز دختر خاله ی من یه دختر نسبتا لاغر با بدنه خوش تراش و قیافه ایی معمولی که نه بد بود نه خیلییی خوب که فقط ۱ ماه از من بزرگتر بودو تقریبا کل بچیگیم در حال بازی یا دعوای بچگونه بودیم و همیشه اون سعی داشت ثابت کنه که ازم بهتره و منم همین قسطو داشتم تا اینکه بخاطر شغل شوهر خالم مجبور بودن خونشونو عوض کنن و اون لحظه بهترین اتفاق بچگیم بود …
حدود ۷ سال گذشت و من تقریبا به بلوغ رسیده بودمو گرایشام معلوم شده بود ، من با دیدن حتی یه کفش پاشنه بلندم حشری میشدمو بعدا فهمیدم اسمش فوت فتیش هست .
تعطیلات عید بود و او سال قرار بود خالم اینا سمته گیشا یه خونه بخرن و بیان تهران ، تو این مدت که دنبال خونه میگشتن قرار بود پیشه ما بمونن تقریبا کل ۱۳ روزه عید و من از فرناز فقط بازیایی که با هم میکردیمو یادم‌ میومدو زیاد پیگیر خالم اینا نبودم ، من طبق معمول از بیرون اومدمو فردا صب ساعت ۵ عید بود این یعنی کل شبو بیدار بودیم ، به در ورودی رسیدم و دیدم یه کفش زنونه و مردونه و یه کتونی سفید که یه مقدار خاکی شده بود جلوی در بود ، رفتم تو تا اومدم دهنمو باز کنم سلام علیک کنم فرنازو دیدم خشکم زد ، فرناز عوض شده بود و واقعا شده بود یه ایده ال واسه رویاهای سکسیم ، بلاخره به خودم اومدمو سلام کردمو نشستم پیش مهمونا .
فرناز واقعا همه جوره خوب شده بودو بیشتر از همه من زل زده بودم به جورابای سفیدش که تو پای بی مانندش مثه الماس جلو چشام تکون میخورد و با پاهاش بازی میکرد . من عرق کرده بودمو واقعا نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم که یهو بابام گفت که برم تا سوپری و نوشابه بخرم ، منم از خدا خواسته قبول کردمو رفتم از در بیرون . یهو چشام خورد به کتونیای فرناز و یاده اون پاهای بی عیبش افتادمو یه نفس عمیق از داخل کتونیش کشیدمو گردو خاکای روی کتونیشو با زبون لیس زدم و برق انداختم ، اونشب خالم اینا خسته بودنو زود خوابیدن ، منم با بوی کتونی فرناز تو دماغم و یه لبخند رو لبم او شبو گذروندم .
فرداش که بیدار شدم دیدم فرناز داره دستو صورتشو میشوره و من منتظر موندم تا بیا بیرون ، وقتی اومد بیرون من جز پاهای خوشگلش نمیتونستم به چیزی نگاه کنم اونم که فهمیده بود با یه لحن خنده گفت: این بالا ، سلامم . منم سلام و احوال پرسی کردمو تا داشتم میرفتم داخل گفت : بابت تمیز کردن کتونیام مرسی ، نمیدونستم انقد دلت تنگ شده بود !
منم نمیدونستم چی بگم جا خورده بودم و همینطوری که تو شک بودم گفت : امروز مامان و خاله اینا میرن واسه دیدن خونه من حوصله ندارم باهاشون برم ، اگه دوس داشتی بمون اگه بیکاری ۲ تا کفشه کثیف دیگه دارم برام تمیزشون کن
دیگه داشت باورم میشد که هنوز از خواب بیدار نشدم تا اینکه صدای در اتاق فرنازو شنیدم که بسته شد و رفت تو اتاق .
من که نمیدونستم چیکار کنم که هم ارزوم بوسیدن او پاها بود هم میترسیدم که خوانواده بفمن و روزگارمو سیاه کنن .
طرفای ظهر همه رفتن که خونه ی جدید پیدا کنن و من و فرناز تو خونه بودیم ، دل تو دلم نبود که ببینم چی میشه بعدش که بعده رفتن همه از تو اتاقم صدای لیوان از تو اشپزخونه شنیدم ، رفتم تو اشپز خونه دختر خالم گفت : قهوه میخوری؟ گفتم : اره
گفت : پس بشین رو زانو هات . جا خورده بودم و یبار دیگه اینسری با لحن بدی بهم گفت : گفتم بشین رو زانو هات باره اخره که تکرار میکنم . من نمیدونم چم شده بود ، انگار جلوش ناتوان بودم، غیر ارادی و مثل سگی که اموزشش دادن نشستم رو زانو هام . سرمو اوردم بالا دیدم با یه لبخند رو لبش شروع کرد قهوشو خوردن ، ته قهوشو از قصد ریخت زمین و گفت قهوه توام حاضره
منم بدون هیچ حرفی و دلیلی سرمو به حالت سجده بردم سمته قهوه تا صورتمو نزدیک کردم دیدم پاهای بی نقصشو گذاشت رو لکه ی قهوه من یه لحظه تو همون‌حالت موندم و منتظر حرفش بودم که با پاش صورتمو اورد بالا و پاشو گرفت جلوی صورتم و من بدون اختیار شروع کردم به پرستیدن پاهاش ، از بالا تا پایین پاهاشو لیس زدم و تک تک جاهای پاشو بوسیدمو اون فقط میخندید ، تو همون حالت محکم پاشو کوبید تو صورتم من به سمت عقب افتادمو بدون گفتن کلمه‌ ایی رفت تو اتاقش و منم مثله یه حیوون دست اموز چهار دستو پا دنبالش رفتم .
نشست روی لبه تخت و گفت که چمدونشو بهش بدم ، منم اطاعت کردم ، داخل چمدون یه جفت کتونی ورزشی و ۲ تا کفش پاشنه بلند بود که من با دیدن این صحنه داشتم از هوش میرفتم
به زبون اومدمو گفتم : فرناز التماست میکنم بزار بهت خدمت کنم بزار زیره کفشات واست جون بدم . یه نگاه زیر چشی بهم انداخت گفت : یه سری از لباسامو که واسه عید خریدم‌هنوز امتحان نکردم میخوام بپوشمشون . منم که مثل یه سگ چهار دستو پا پایین تخت فرناز داشتم میمردم از شهوت ، که یهو گفت : لباس و ساپورتمو از کشو بدم بهش منم اطاعت کردمو لباسو واسش بردمو بمن گفت : پشت در بمون صدات کردم بیا .
منم گفتم : چشم و رفتم . حدود ۲۰ دقیقه ۳۰ دقیقه بعد صدای پاشنه ی کفشش اومد که محکم کوبید رو زمین و منم فهمیدم که وقتشه که برم ، وقتی وارد اتاق شدم دیدم فرناز با یه لباس مجلسی و ساپورت مشکیه نازک و یه جفت کفش پاشنه ۱۰‌سانتی مشکی داره خودشو تو ایینه نگاه میکنه و وقتی چشمش بمن خورد دید من خشکم زده برگشت رو به منو در حالی که داشت میومد سمتم گفت : شروع کن و یه پاشو جلو تر از اونیکی پاش گذاشت .
منم که سجده کرده بودم جلوی دختر خالم که حالا همه ی زندگیمو زیره پاهاش میزارم و بهش مثل یه سگ خدمت میکنم و او پاهای بی نقصو تو کفشای سکسیش میپرستیدم
نوبت اون یکی پاش بود که اورد جلو تا سگس براش تمیز کنه و خدمت کنه بهش
در حالی که داشتم پاهاشو بوسه بارون میکردم یکی از پاهاشو گذاشت رو سرمو گفت که به بالا نگاه کنم .
تحقیر دوس داشتنی ایی بود ، لذت برتر بودنو تو صورتش میدیدم و ذوق میکردم

ادامه دارد…

نوشته: ali

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها