داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

هدیه زنِ فاعل

با سامان توی یه گروه تلگرامی آشنا شدم.بعد از یکی دو ماه شوخی های توی گروه اومد توی چت خصوصی و شرو کردیم به چت کردن.چت همانا و شرو یه رابطه ی سه ساله همانا.
من خودم همیشه توی سکسهامون و وقت تنهایی و صحبتامون از گرایشم به همجنس میگفتم و اینکه چقدر دوس دارم زنها رو لمس کنم.
هروقت پشت سامان به من بود به شوخی و گاهی حالت جدی یه جووووون میگفتم.سامان هم لبخند میزد.
رابطمون خیلی عمیق و عاطفی شده بود و بدون هم هیچ کاری نمیکردیم.
خیلی صمیمانه و هر روز راحت تر از قبل حرف دلمون رو به هم میزدیم.
از رابطمون یه سالی گذشته بود و هرشب چت میکردیم.یه شب توی چت سامان بهم گفت واقعا دوس داری یه زن رو بکنی؟؟؟منم گفتم آره خیلی دوس دارم.
بعد به شوخی گفت منو چی؟؟؟منم گفتم تو که از هر دختری واسم جذابتری و به شوخی گفتم چرا که نه؟؟؟؟
گفت جدی صحبت میکنم.خداییش میکنی؟؟؟منم گفتم آره،یعنی میشه؟؟؟
به من گفت دوس دارم لذت ببری و چیزی توی دلت نمونه و این حرفا.
گفت فردا همو دیدیم راجبش حرف بزنیم.
فردا خونه رو جور کرد و باهم تنها شدیم.
اینو بگم واقعا دوس داشتم با دخترای قشنگ حال کنم.با دوستای دخترم وقتی تنها میشدم به شوخی میمالوندمشون و وقتی کنار هم دراز میکشیدیم پامو میزاشتم روی کصشون.
اونا هم جیغ میزدن و فاصله میگرفتن.اونا گرایش به همجنس نداشتن و یه جورایی از حرکاتم میترسیدن.
توی اینستا هم زیاد ازین پیجهای ارباب و برده میدیدم و چند باری هم چند تا پسر واسم درخواست میفرستادن.
یکیشون عکس تراولهای زیادی واسم فرستاد توی دایرکت و میگفت بردت میشم فقط قبول کن و این پولا واسه تو.اما خب اعتماد سخت بود و مسافت دور.
تا روزی که با سامان تنها شدم.
به شکم دراز کشید و گفت این کون مال تو،شرو کن ببینم چه میکنی.
واقعا حس خوشحالی و لذت و شهوت اومده بود سراغم.
واقعا باسن و اندام قشنگی داشت.
بار اول خیلی بی تجربه بودم.از بالا آب دهنمو ریختم وسط کونش و شرو کردم با دستم روی سوراخش بازی کردن.
بهم گفت انگشتتو بکن تو.تعجب کردم گفتم دردت نگیره.گفت بکن آروم و انگشتم به زور یه بندش رفت داخل.واقعا لذت میبردم و سامان هم سکوت کرده بود.
چند دقیقه ادامه دادم و بعدش سکس کردیم و سامان شرو کرد کردن و ارضا شدن ، اما این بار حشری تر از قبل.
شب توی چت خیلی راجبش حرف زدیم و دوباره سامان شق کرده بود و سکس چت کردیم و عکس فرستادیم تا هردومون ارضا شدیم.
دیگه کار همیشمون شد این که قبل سکس من اونو انگشت کنم و بعدش اون منو بکنه.
این روند تا یه سال ادامه داشت که سامان بیشتر و بیشتر اعتماد میکرد و حرف دلش رو به من میزد.
شاید توی اون مدت خجالت میکشید راحت تر از من درخواست کنه.
خداییش دو نفرمون خیلی وابسته بودیمو همو درک میکردیم و یه رابطه ی خوب داشتیم و سعی میکردیم بپذیریم گرایشای همدیگه رو.
اونم هرچی من ازش میخواستم و هر مدلی ازش میخواستم واسه من موقع سکس انجام میداد.
یه روز گفت اینجوری راحت انگشتت تو نمیره و پاهاشو داد بالا و گفت حالا بده خودم بکنمش داخل و انگشتمو تا ته کرد داخل و چشماشو بست.گفتم درد نداره میگفت نه.
چند باری به همین شکل گذشت.یه شب توی چت گفت دوس داری دو تایی بکنی داخل؟؟؟منم گفتم آره ولی دردت میاد و گفت حال امتحان میکنیم.
باز پاهاشو داد بالا من یه دونه ای کردم گفت حال دو تایی.
بعد چند بار دیگه خودش نمیکردش داخل و خودم انجام میدادم.
دو تایی کردم داخل و راحت رفت داخل و سامان بازم رفت توی لذت.
هم اون هم من ازین کار لذت میبردیم.
آب کصم راه میگرفت ازین کار و بعدش هم طبق معمول سکس و ارضا شدنامون.
بار بعد توی چت گفت حال سه تایی و منم گفتم نمیتونی دردت میگیره و گفت حالا بیا.
بار بعد با تعجب سه تایی زدم و راحت سه تا جا گرفت.
سامان این بار چشماشو بسته بود و این بار میگفت ادامه بده و ناله میکرد و منم آروم عقب و جلو میکردم تا آبش اومد خالی شد روی شکمش.
خیلی واسم جالب بود.
دیگه توی چت هامون کارمون شد این.من اونو میکردم و اون با جلق آبش میومد.
یه روز میگفت دیلدو میخوام و کلی لذت بردیم و تا آبش باز اومد.
متاسفانه دیلدو رو نتونستیم پیدا کنیم.
این اواخرِ دوستیمون،سامان خیلی راحت شده بود باهام و حرف دلشو بهم زد.
گفت که من توی نوجوانی با یه پسر دوستم همجنسبازی میکردیم و هم رو میکردیم.
گفت سالها بود تجربشو نداشتم و دوس داشتم باز یه نفر لمسم کنه و اما فرد مورد اعتمادی نداشتم.
و از اینکه تو اومدی توی زندگیم و دوباره این لذت رو بهم دادی ممنونم.
.
این داستان رو نوشتم برای اینکه توی سکساتون و رابطتتون هم رو درک کنید.
و هیچوقت خُرده نگیرید به کسی که چرا اینجور هست و اونجور.
سعی کنید کامل توی روابطت طرف مقابلتون رو درک کنید و حرف دل هم رو به همدیگه بزنید.
.
پایان

نوشته: هدیه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها