داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خاله جووووون عاشقتم

سلام دوستان من آراز 23 ساله از تهران هستم ميخوام يه سري از سكسايي كه داشتم رو براتون تعريف كنم كه شامل سكس با اقوام و دوستام ميشه براي حفظ امنيت اين عزيزان و روال سايت اسم خودم و كليه شخصياتاي داستانو عوض كردم عزيزاني هم كه فك ميكنن داستان حقيقي نيست يا تصورات يه آدم جقيه يا لا با سكس با محارم مشکل دارن داستانو نخونن و از ادبياتي كه شايسته نيست استفاده نكنن

اول بزاريد يكمي راجع به خانوادم براتون توضيح بدم تا با شخصيتها اشنا بشيد ، ما يه خانواده 7نفري هستيم بابام 47 سالشه و توي يكي از ادارات دولتي كار ميكنه و چون مسئول يه قسمته كارش زياده و خيلي خسته ميشه و هميشه باسه رفاه ما زحمت ميكشه و خدارو شكر انداره خودمون داريم و الان تو مركز شهر ميشينيم
مامانم 45 سالشه و خانه داره خيلي هم مهربونه و خوشكلو خوش اندام و مارو طوري تربيت كرده كه هيچوقت حسرت چيزيو نميخوريم وهميشه همه چي تو دستو بالمون بوده و از اين لحاظ كمبودي نداشتيم و هروقت هرچي خواستيم برامون تهيه كردن ، مامانم و خواهرام جلوي منو داداشم وبابام راحت ميگردن و خيلي وقتا شده با تاپ بازم جلوي ما بودن دامادمونم اينو ميدونه و از وقتي اومده تو خانوادمون اين موضوع براش عادي شده و به خانومش ايرادي نميگيره خواهرام هم جلو دامادمون راحتن نه اينكه بگم با شورت يا تاپ باز ميگردن اما روسري سرشون نميكنن و با بليز شلوار ميگردن حتي گاهي اوقات شده كه تصادفي من يا داداشم يا بابام خواهرامو با شرتو سوتين هم ديديم و اين باعث شده كه نسبت به اين چيزا حريص نباشيم
راستي از خواهرام و داداشم براتون بگم داداشم از همه ي ما بزرگتره اسمش آرشه و 27 سالشه و ليسانس داره خدمتشم قبل از دانشگاه رفته بعدي آزاده خواهرمه كه 25 سالشه كه همونطور كه گفتم متاهله بعد از آزاده خودمم و بعد از من خواهرام آناهيتا و ارزو هستن كه به ترتيب 20 و 18 سالشونه
خب بريم سر داستان اصلي از وقتي كه يادم ميومد دخترعممو خيلي دوسش داشتم و از همون بچگيم يه طور ديگه دوسش داشتم وقتايي كه ميخواستيم خاله بازي كنيمو من داماد ميشدم حتما اون بايد زنم ميشد خلاصه برنامه داشتم باسه خودم هيچوفتم نظر سويي بهش نداشتم و واقعا عاشقانه نگاش ميكردم اينطور كه معلوم بود اونم خيلي دوسم داشت و تو فاميل هم همه ميدونستن من يه جور ديگه دوسش دارم و اين علاقه از دختر عمو پسرعمويي فراتره مامانم از همون بچگي بهش ميگفت عروس خلاصه باسه خودم ديك بار داشتم اين علاقه هروز شديد تر ميشد طوري كه اگه يه روز اون نميومد خونمون يا من نميرفتم روزم شب نميشد بزاريد يكمي راجع به عموم اينا براتون بگم اونا بر خلاف ما ي خانواده 5نفره بودن عموم سيامك زنعمو ؛ عشق من آذر كه 22 سالشه و خواهرش الهام كه 19 سالشه
يادم مياد سال 82 بود آذر با مامانش اينا رفته بود شهرستان خونه بابا بزرگم اينا و من كه اون موقع بخاطر شرايط سنيم كمتر ميرفتم خونشون يكمي حالم گرفته بود ديگه نزديك 15 سالم بود و هروقت ميخواستم برم خونشون يا با ازاده ميرفتم يا با آناهيتا از همون بچگيم با ابجيم آناهيتام خيلي خوب بودم چون 1سال بيشتر اختلاف نداشتيم هرچند همه باهم عالي بوديم چون سنامون اختلافش خيلي كم بود
خونه بودمو حوصلم سرفته بود مامانم گفت اگه حوصلت سر رفته برو انباري تر تمييز كن منم قاطي كردم گفتم مامان جون تنهايي كه نميشه بذار بچه ها بيان بعد گفت خوب با ارزو برو گفتم بابا اون كه كاري ازش برنمياد اخه 11 12 سال بيشتر نداشت زدو از شانس تخمي ما زنداييم اينا اومدن مامانم گفت وحيد اومد با وحيد برو ديگه كفرم داشت در ميومد وجيد اسال از من كوچيكتر بود ماهم دوسش داشتيم با وحيد انباريو تمييز كرديم اما كلي خاكيو كر كثيف شديم اوميدم بيرون من گفتم من دارم ميرم حموم مامانم گفت برو
وحيد گفت منم ميام زنداييم گفت لازم نكرده الان كه لباس برات نياوردم باز اين مامانم بود كه گفت عب نداره لباساي اراز هست خلاصه اينا كه داشتن بحث ميكردم من يواشكي رفتم حموم اخه از حموم دونفري بدم ميومد رفتم حمامو لخت شدم يادمه اون موقع ها تازه جلق زدنو ياد گرفته بودم اومد يه جلق مشتي بزنم كه ديدم يكي داره در حمومو ميزنه عصابم تخمي شدو رفتم در حمومو باز كردم ديديم زنداييمه گفت اراز جان بزرار وحيدم بياد حمام بات گفتم چشم وحيد اومد تو شروع كرد به لخت شدن منم حواسم بش نبودو رفتم زير دوش يهو برگشتم خشكم زد ديدم شرتشم دراورده گفتم وحيد چرا شرتتو دراوردي الاغ
اونم خنيديد گفت خب از تو شلوارو پيرهن ميگيرم شرتتو كه نميشه بگيرم منم ديديم حرفش منطقيه بم گفت من لختم اگه دوس داري راحت باشي تو هم در بيار منم داروردم وحيد رفت زير دوش يه لحظه كونشو ديدم جا خوردم لاشي عجب كوني داشت كف كرده بودم يهو راست كردم گفتم واي عجب كونيه من كه تا حالا نه كون داده بودم نه كرده بودم بد تو كف كونش بودم البته با همكلاسيم چند بار كير همو مالونده بوديم اما از اين كثافت كاريو تف مالي بدم ميومد
خلاصه وحيد وقتي از زير دوش اومد بيرون كيرمو ديد خنديد گفت عجب چيزي داريا منم خنديدم و چيزي نگفتم تو فكر بود كه تو اين زمان كم كاش ميشد يه حالي بش بدم كه ديديم مامانم داره داد ميزنه گفت اه كير تو اين شانس تازه داشتيم ديد ميزديم كونو رفتم درو باز و پشت در وايسادم مامانم كه وحيدو ديد خندش گرفت گفت بد نگذره اقا وحيد البته ميدونست من اهل اين كارا نيستم به شوخي گفت!
گفتم چيه ماماني گفت من با زنداييتو ابجيت ميريم تا بازار ميوه از اونورم ميريم خونه وحيد اينا شما هم بياين اونجا گفتم يعني كي؟ گفت ما تا نيم ساعت يه ساعت ديگه زودتر نميايم يكيم با وحيد گيم بازي كن بيا
كلي حال كردم كه وقت سكس جور شده حالا موقع عملي كردن نقشه يود به وحيد گفتم ميخواي من تورو بشورم تو منو؟ گفت بيكاريا بيا يه دوش بگيريم بريم گيم بزنيم منم الكي گفتم سيستم خرابه ارش گفته دست نزنيم ولي زير بار نميرفت خلاصه كلي كس شعر گفتم تا قبول كردگفتم اول جلو بدنشو كف مالي كردم وقتي به كيرش رسيدم براش كلي ماليدم اونم كلي كيف كرده بودو تو ابرا بود كه من كيرشو ول كردمو رفتم سمت روناش كه گفت اه چرا نميمالي! گفتم بمالم؟ گفت اره ديگه بمال منم مال تورو ميمالم گفتم! گفتم من تا حالا از اين كارا نكردم خوشم نمياد گفت حال ميده ها گفتم باشه به شرطي كه منم تورو بكنم گفت باشه هونطوري خوابيد روم و گفت باز كن پاتو گقتم چرا گفت ميخوام سوراختو شامپو بمالم منم باز كردم و اونم شامپو زد و كيرشو اروم گذاشت دم سوراخم و كم كم كم داشت باش بازي ميكرد تا كرد تو داد زدم گفتم بكش بيرون گفت وايسا الان خوب ميشه منم كه نقشه ي ديگه اي داشتم گفتم ميسوزه الان بذار تا من تورو ميكنم اينم يكيم سوزشش كم ميشه بعد تو بكن گفت باشه منم كف ماليش كردم و خوابوندمش كف حموم واي كونشو كه ميديدم ديونه ميشدم لاشي انگار دختر بود يه ذره هم مو نداشت با شامپو كونشو مالوندم و سوراخشو يكمي مالوندم كيرمو دادام خودش برام شاپويي كرد اروم روش خوابيدم خيلي تو حموم سكس حال ميده حتي الان بعد از اين همه سكس با زنو دختر هنوز كيرم راست ميشه داغ داغ بود كيره راستمو گذاشتم دم سوراخش و اروم اروم مالوندم دم سوراخش تا جا باز كنه حالا موقش بود كه فشار بدم واي وقتي فشار دادم گرماي كونش ديوونم كرد داشتم كسخل ميدشم انقد بم حال داد كه تا يه دقيقه فقط مست گرماي كونش بودم شروع كردم به تلنبه رزدن واقعا حال ميداد اونم داشت حال ميكرد و اخ اخ ميكرد لاشي حرفه اي بود داشت كم كم ابم ميومد داشتم از شدت لذت داد ميزدم نرديك بود ابم بياد كه بش گفتم چيكار كنم اونم گفت نريز تون كونم منم ريختم رو كونش واي هنوزم صحنه اي كه اون كون تپل با اب كير من تزيين شده بود ديونم ميكنه خوب نوبت من بود كه بش بدم اما مگه من كوني بودم گفت اراز بخواب منم خوابيدم شروع كرد كونمو كفي كردن كيرشو كفي كرد تا خواست بذاره درم گفتم واي ميسوزه نميخوام گفت يعني چي من بت دادم تو هم بايد بدي گفتم نميخوام بابا ميسوزه گفت عوضي نشو بده گفتم نميدم اگه ميخواي با دست برات بمالم كلي خواهش كرد گفتم مگه من كونيم مثل تو خيلي ناراحت شد گفتم باشه بابا ميخوابم اما فقط ميتوني بذاري لاي كونم نه تو سوراخم اونم قبول كرد و شروع كرد به تلنبه زدن لاي پلام من كونم نميسوخت نميخواستم بش بدم چون بدم ميمود كوني باشم داشت كيرشو لاي شاپوهاي رو كونم بازي ميداد خيلي بم حال ميداد اومدم بش بگم بكن تو كونم واقعا اون لحظه ميخواستم كيرشو بكنه اونتو اما مگه من كوني بودم كه بش بدم چون ادم لاشي بود نميخواستم بش بدم شايد اگه كسه ديگه بود بش ميدادم اما چون خيلي لاشي بود و همه جا جار ميزد كه اراز كونيه بش ندادم همينطور كه داشتم حال ميكردم ديدم يهو گذاشت دم سوراخم تا اومد بكنه تو قاطي كردم . از دهنم در رفت گفتم مادرجنده مگه نگفتم ميسوزه اونم قلطي كردو فش داد خلاصه دوتا فحشم به مامانه ما دادو من معذرت خواهي كردمو به كارش ادامه داد و ميمالوند رو كونم كه احساس كردم كمرم داغ شد بله اقا ابشو ريخته بود اونروز بم خيلي حال داد و اين اولين و اخرين همجنسبازيم بود چند بار ديگه وحيد اومد گفت بيا حال كنيم ما من ميگفتم فقط تو حموم كه موقعيتش جور نشد از كون كردن من يه سالي گذشته بود حالا من 16 سالم بود و در تلاطم اين بودم كه با آذر رفيق شم اما اون انقد نجيب بود كه من جرات گفتشو نداشتم روزا همينطور ميگذشت و من علاقم بيشتر ميشد اذر زياد ميومد خونمون و با اناهيتاو ارزو زياد ميگشت و منم خوشبختانه زياد ميديدمش و يه جورايي تصميم داشتم خودمو بش نزديك كنم عموم اينا باسه عروسي يكي از همكاراش رفته بودن شهرستان و اذر و الهام تنها بودن اول قرار بود كه بيان خونه ما كه ارش گفت قراره چندتا از همخدمتياش بيان خونه و از اونجا باهم برن اخه اومده بود ميان دوره و به همين علت قرار شد ارزو و اناهيتا برن اونجا كه مامانم گفت كه شما چارتا دختر تو خونه كه نميشه يه مرد ميخواين و قرار شد من برم همراشون كلي خوشحال شدمو با ابجيام رفتم خونشون و باهم شام خورديمو يكي تلويزيون نگاه كرديمو اسم فاميل بازي كرديم قرار بود بخوابيم كه ارزو گفت من با الهام ميريم اتاقش (البته اتاقش با اذر يكي بود)و قرار شد منو اذرو اناهيتا باهم تو پذيرايي بخوابيم موقع خواب كه شد بچه ها رفتن طبقه بالا بخوابن و ماهم رختخوابارو پهن كرديم من رفتم دستشويي و اشغالارو خالي كردم وقتي برگشتم ديديم سه تا رختخوابو كنار هم پهن كردن و اناهيتا وسط خوابيده اما خبري از اذر نبود پرسيدم اذر گفت الان مياد منم رفتم سرجام نشتم يهو ديدم اذر اومد چيزيو كه ديدم باور نكردم اذر با يه تاپ و شرت اومد حتي اناهيتا هم تعجب كرد و چپ چپ نگاش كرد و دره گوشش يه چيزي گفت كه اذر گفت بيخيال بابا سخت نگير البته وضع خود اناهيتا هم همين بود چون اونا كلا تو خونه اين مدلي لالا ميكنن اما باسه من عادي بود من كه اون صحنه رو قفل كردم اخه اولين بار بود اذرو اون جوري ميديدم عجب بدني داشت عوضي خيلي صاف بودو ترو تمييز خداييش كس شده بود برقو خاموش كرديم و لالا كرديم البته اونا لالا كردن من كه ريده بودم به خودمو بد جور راست كردم دوست نداشتم اين احساسو نسبت بش داشته باشم اما واقعا گوشتي بود باسه خودش هركاري ميكردم شق درد داشتمو نميتونستم بخوابم بديختي نميشد جق زد بقل دوتا دختر اذر با اين كه زيبا بود اما در برابر اناهيتاو ارزو الهام هيچ بود اون سه تا خيلي خوشكل بودن مخصوصا اناهيتا ، بدجور تو كف بودم زد به سرم برم پيشش بخوبم اما خيلي خطرناك بود هم آناهيتا اونجا بود هم امكان داشت هر لحظه ارزو بياد پايين اخه اونم مثل من عادت داره دو سه بار تو شب اب بخوره با همه ي اين فكرا حشريت به عقلم غلبه كرد و رفتم كنارش خوابيدمو نگا نگاش كردم خداييش وقتي خوابه نازتره همين معصوميتش ديوونم كرده بود اما من دوسش داشتم اگه بيدار ميشد و منو اونجا ميديد پيش خودش فك ميكردم من عاشق نيستمو فقط ميخوام بكنمش اما با تمام اين وجود هيكلش ديونم كرده بود با كلي ترسو لرز دستمو بردم سمت روناي نازش و لمسشون كردم گوشتيه گوشتي بود خيلي بدن داغي داشت عوضي جرات نميكردم دستمو بالاتر ببرم وكسشو لمش كنم يكمي روناشو نوازش كردم ولي جرات نكردم دستمو سمت سينش ببرم هرچند كه سينه هاش با بدنش هماهنگي نداشت كيرمو دراوردم خواستم نرديك رونش كنم كه يه صدايي اومد و سريع خودمو جمع كردم نميدنم صداي چي بود اما من كلي ترسيدم يه ربعي از جام تكون نخوردم تا اومدم شرورع كنم اذر به كمر خوابيد و اگه ميخواستم دوتا روناتشو بمالم احتمالش بود اناهيتا بيدار شه وببينه سريع كيرمو دراوردم و اون روني كه سمت خودم بود نزديك به خودم كردم و كيركو گذاشتم روش و يكمي ماليدم يه چند دقيقه اي اين روالو ادامه دادام داشت ابم ميومد كه بيخيال شدم و كيرمو كردم تو شلوارم تا بخوابه و دوباره با روناي اذر راستش كنم اما از بخت بدم خوابم برده بود و صبح ديدم يكي داره اروم صدام ميكنه كلي جا خوردم و ترسيدم ديدم اناهيتاس كه با يه لحن خاصي همراه با عصبانيت گفت چرا اينجا خوابيدي
اوه اوه اناهيتا ديد من بغل اذر خوابيدم سريع خودمو جم كردم يكمي دورو برمو نگاه كردم ديدم ساعت 6 صبحه و همه از جمله اذر خوابن گفت چرا اونجا خوابيدي يكمي ته ته په ته كردمو گفتم نميدونم والا كي رفتم اونجا گفت يعني چه نميدوني گفتم حتما تو خواب را رفتم(آخه سابقه اينكارو داشتم يه بار رفته بودم تو اشپزخونه خوابيده بودم) اونم يكمي من من كردو گفت باشه حالا بيا سرجات بخواب گفتم اذر كه نفهميد گفت نميدونم فك نكنم 2 3 ساعت بعد از خواب بيدار شدمو رفتم دستو صورتمو شستم تو حيات بودم كه اذر اومد گفت سلام منم سلام كردم گفت ديشت چرا اومده بودي پيشم خوابيده بودي منو ميگي ريده بودم به خودم گفتم اين از كجا فهميد تا اومدم زر بزنم يهو اناهيتا گفت تو خواب راه رفته عزيزم ناراحت نباش شانس اوردم اذرم يكمي رفت تو فكر گفت اشكال نداره بعد با لحن خنده به اناهيتا گفت راست گفتي شرت نپوشما يهو همه زديم زير خنده خطر از بيخ گوشم گذشت يه چند ماهي از اين قضيه گذشتو من نصميم گرقته بودم كه به اذر بگم كه چقد دوسش دارم داشتم ديوونه ميدشدم و از اونجايي كه با اناهيتا خيلي نزديك بودم قضيرو بش گفتم اونم گفت به همين خاطر رفتي پيشش خوابيدي منم گفتم بابا منكه گفتم خواب بودم اونم خنديدو گفت باشه داداشي بش ميگم بت اس ام اس بده تا حرفتو بش بزني خلاصه ابجي جون بش گفتو اونم اس ام اس داد كه سلام جوجو اخه هميشه همينو بم ميگفت منم ميگفتم پيشي
گفت چيكارم داشتي به اناهيتا گفتي؟مگه خودت شمارمو نداشتي؟ مگه ماباهم رودرواسي داريم منم كم كم شروع كردم به گفتن موضوع كه اره خيلي ميخوامتو بدون تو نميتونمو از اين چيزا! اولش گفتم منطقي برخورد ميكنه و فوقش منطقي دست به سرم ميكه اما با يه واكنش نتد مواجه شدم بدجور قاطي كرده بود و گفت ديگه بمن اس ام اس نده و از اين چيزا خيلي بم برخورد اصلا همچين توقعي ازش نداشتم خيلي ناراحت بودمو افسرده اناهيتا هم بنده خدا ناراحت بود از اين موضوع دوسالي گذشت فك كنم سال 86بود قرار بود باسه ازاده خواستگار بياد پسر يكي از دوستاي خانواديگمون بود بچه بدي نبود ولي من باش حال نميكردم ناگفته نمونه با ارشم رفيق جو نجوني بود خيلي ادعاش ميشد منم يه سري ريدم بش البته اون موقع خواستگار نبود خيلي منم منم ميكرد خلاصه اين مدلي بود قرارارو گذاشتنو قرار شد تو تابستون مراسمو تو يه تالار بگيرن و ماهم درگير كاراشون بوديم اول قرار بود مراسم عقدو عروسيو باهم بگيرن اما نظرشون عوض شدو مراسم جدا شد تو اين مراسم داييم خيلي خودشو درگير كرده بود اخه با دامادم از طرف زنش نسبت داشت البته نسبت دور بنده خدا كه خودش يكي از شهراي حومه ميشست همش تهران بودو درگير كارا باسه مراسم عقد بمن گفت دايي جون ميري دنبال زنداييت منم كه ديدم خيلي خيته نرم قبول كردمو
رفتم رسيدم دم خونشونو و زنگ زدم اما خبري نشد زنگ زدم كلي بوق خورد تا گوشيو برداشت گفتم كجايي پس مريم گفت چطور گفتم زير پام علف سبز شد مهندس جلو درم گفت واي خدا مرگم بده ديدم اومد درو باز كرد قفل كردم عوضي با حوله حموم اومده بود بنده خدا كلي حول كرده بودو حواسش به سرو وضش نبود اكثر مواقع پوشيده بود اولين بار بود ساق پاشو ميديدم خلي ناز بود كثافت يكمي هم از خط سينش معلوم بود معلومه بود حول كرده منم زبونم بند اومده بود نميدونستن چي بگم گفتم شرمنده نميدونستم حمومي ميرم بعدا ميام گفتم كجا ميخواي بري بيا تو گفتم نه اينطوري شما راحت نيستي ميشينم تو ماشين تا بياي گفت زندايي بايد يه ساعت بشينيا منم با يه حالت خنده دار گفتم جان؟ گفت مرض بيا تو تا باسه خودت يه چيزي بخوري من از حموم ميام اومد بيرونو با حوله حمام رفت تو اتاقشو بعد از چند دقيقه با يه دامن كه تا زانوش بود و يه پيرهن استين كوتاه دكمه اي اومد با روسري و موهاشم خيس گفت بزار برات چايي بزارم منم كه تو كف كس كونه خانوم بودم گفتم نميخواد شما اماده شو موهاتم خشك كن تا حالتش خراب نشده اونم گفت پس من برم موهامو سشوار بكشم ميام رفت تو اتاقو ديدم يه يه ربي گذشت خبري از صداي سشوار نشد داد زدم زندايي چي شد پس گفت چقد عجله داري گفتم زندايي جون 1ساعت ديگه مراسم شروع ميشه ها انگار برق گرفته باشتش گفت نه بابا گفتمميخواي برات سشوار بكشم گفت نه زندايي! گفنم پس بيا برو ارايشگاه تا زورد سشوار بكشه يكمي منو من كردو گفت نه الان يه خاكي تو سرش ميكنم ديدم باز داره دوره خودش ميچرخه گفتم بجنب ديگه گفت اخه! اخه! گفتم چيه چي شده؟ گفت اخه تو اتاق خواب پيريز برق نيست يعني هستا ما جلوش كمد گذاشتيم گفتم خسته نباشيد كلا خب بيا تو پذيرايي گفت نه روم نميشه گفتم بذار من برم تو ماشين گفت نه خدا مرگم بده مگه ميزارم گفتم پس بيا ! گفت آخه! گفتم اخه نداره عزيز بيا ديگه مگه من غريبه ام گفت اخه! كفتم مغز من ساق پاتو ديدم ديگه مو ديدن به نظرت مهمه يهو يكيمي سرخ شدو خنديد گفت راست ميگيا!
اومدو روسريشوكند و شروع كرد سشوار كشيدن عوضي چه موهايي داشت سكسي سكسي يكمي سشوار كشيد منم گفتم كمك نميخواي گفت برو بابا همين مونده تو موهامو سشوار بكشي گفتم گمشو بابا من خودم خوراكم اين چيزاس گفت من موهامو دوس دارما گفتم خفه شو بابا بده من ديوونه شروع كردم سشوار كشيدن كثافت انقد موهاش بلند بود تموم نميشد گفتم بابا خسته شدم صندلي نداري گفت چرا يه دونه هم تو اتاق خوابه رفتم اوردم وگذاشتم پشت اون يكي صندلي و سشوار كشيدم يكمي فشاره دستمو زياد كردمو سشوار كشيدم كه باعث ميشد يكمي بياد سمت من حتي يه صحنه كامل اومد تو بغلم باسه كشيدن جلو موهاش كامل اومد تو بغلم و من براش سشوار ميكشيدم كامل تو بغلم بود و از اونجايي كه پيرهنش باز بود من تازه متوجه سينه هاش شدم عجب ممه هايي داشت توله خيلي اندازش مناسب بود واقعا رويايي بود يه صحنه انقد تابلو سينه هاشو ديد زدم كه يهو گفت هو هواست كجاست گفتم هيچي گفت كارتو بكن بيشور منم ادامه دادمو گفتم بجنب بريم كه ديره گفت باشه بزار يه لباس بردارم بريم گفتم باشه بردار تا بريم يكمي روزنامه خوندم تا خانوم از اتاقشون تشريف فرما شن اما خبري نشد داد زدم ديگه چرا نمياي گفت نميدونم چي بپوشم گفتم مريم جون دست بجنبون دير شد بخدا گفت يه دقيقه بيا رفتم ديدم 4 تا لباس گذاشت جلوم گفت كدومو بپوشم منم گفتم 10 20 30 40 گفت خفه شو جيكار ميكني گفتم ده بيست سي چل گفت اذيت نكن اراز كدومو بپوشم گفتم اينطوري كه نميشه شايد يه لباس قشنگ باشه ولي بت نياد 4تاشو بردار اونجا اناهيتا برات انتخاب ميكنه سليقش خوبه ها گفت نه بابا الا ماشين هست برگشتنا كه ماشين نيست همون يه دونه هم زياده گفتم من نميدونم هركاري ميخواي بكن فقط زودباش گفت يه دقيقه تو نظر بده گفتم بابا بيخيال بيا بريم گفت جان اراز يه دقيقه بيشتر طول نميكشه گفتم باشه پس من منتظرم رفتم تو پذيرايي گفت پوشيدم اوليو بيا رفتم گفتم اينجا كه چيزي معلوم نيست بريم تو حال گفت باشه اومد تو حال يه شلوار جذب با يه تاپ قرمز باز واي عجب ممه هايي داشت تو اين لباس خيلي خوب بود گفتم همين عاليه وردار بريم گفت وايسا ديگه گفتم باشه رفتو بعد 2.3 دقيقه صدام زد
گفتم تو بيا ديگه من نشستم حالا گفت كثافت مگه من مدلم گفتم من نميام تو بيا اومد به كت دامن بود ممه هاش معلوم نبود زياد ولي ساق پاش تابلو بود واي چه ساق پاهايي واقعا داشت خونمايي ميكرد يكمي زنداييم خجالت ميكشيد اما يه حالت خاصيم داشت كه نفهميدم چيه گفت خب؟ گفتم جان !گفت حواست كجاست! گفتم هيجا! گفت باز كه رفتي فضا گفتم نه خوب نيست برو بعديو بپوش! بعديو پوشيد اومد گفتم چرا انقدر شلو وله يه لباس يه سره بود كه يقش يكمي باز بود و تا زانوهاش بود رنگش بدك نبود گفت اخه يه زيپ داره كه بايد ببندم اما سفت شده ميشه ببندي گفتم من؟ گفت نه عمت بيا ديگه! رفتم پشتش وايسادم واي بوش روانيم كرده بود زيپ تا نصفه هاي كمرش اومده بود و بالاتر نميومد زيپش تار نزديكاي باسنش بود يكمي با زيپ بازي بازي كردم فايده اي نداشت يكيمي ديگه فشار اوردمو به سمت بالا و پايين بردمش تا روون شه كه يهو با فاشر دستم تا پايين كامل باز شد و كلا كمرش و كون روياشش ريخت بيرون من شرتشو ديدم و كونشو واي يه كون تپل مپل سكسي
تا ديد اينجوري شده گفت چيكار ميكني گفتم بايد باز شه ديگه گفت ببندش گفتم چشم اجازه بد الان ميبندم زيپو كشيدم سمت بالا اما نيومد گفتم يعني چي گفت چي شده گفتم گير كرده باز اه اين چه لباسيه درش بيار بابا گفت به كجا گير كرده گفتم نميدونم نگاه كردم ديدم به شرتش گير كرده گفتم به شرتت گير كرده گفت اه حالا چيكار كنم گفتم وايسا الان رديف ميكنم گفت نميخوام گفتم يه لحظه اجازه بده عزيزم چرا عصبي ميشه دستمو بردم سمت شرتش گفتم اجازه ميدي گفت هركاري ميكني زودباش خسته شدم از بس وايسادم دستمو بردم سمت شرتش تا زيپ خلاص كنم كه شرتشو كشيدم سمت خودم كه زيپو دربيارم واي اصلا حواسم نبود كونش كامل معلوم شد اصلا باورم نميشد چيكار دارم ميكنم ديدم اينجوريه يكم بيشتر طولش دادمو دو سه بارالكي دستمو زدم به كونش ديدم چيزي نمگيه به هرزوري بودخلاصش كردم گفتم همون اوليو بردار بريم گفت بزار سوميم بپوشم ببين گفتم نه جون مادرت بيا بريم گفت زود ميپوشم گفتم چرا انقد گير همون اولي خوبه ديگه اومد بيرون از اتاق واي اين ديگه چيه پوشيد اين كه جزو اتون چهارتا نيست گفتم عزيزم مطمئني درست پوشيدي گفت اينو يادم رفته بود يه دامن كوتاه كه قشنگ روناش معلوم بود با يه تاپ كه نافش و سينه هاش كامل معلوم بود قشنگ گردي سينشو ميديدم گفت خوبه من خوشكم زده بود گفتم فك نميكني يكمي بازه و تابلو گفت جدا گفتم همون اوليو بپوش اينارو درحالي كه كف كرده بودم گفتم يه جوري گفتم خودشم فهميد گفت باشه بذار لباسمو عوض كنم بريم بعد گفت اه خسته شدم از بس رفتم تو اتاق تو كه ساق پامو موهامو سينه هامو نافمو موهامو دستامو ديدي ديگه چيزي نمونده ازت پنهان كنم بزار همينجا مانتو ميپوشم بريم منو ميگي ريده بود م به خودم تاپو از تنش دراورد و با يه كرست سفيد سكسي وايساد جلوم دامنشو كه دراورد راست كرده بودم گفتم قشنگم(اولين بار بود بش ميگفتم) ميخواي كمكت كنم گفت يعني چي گفتم بذرا يه لحظه رفتم پشتش و از پشت كرستشو بازكردم و تا اومدم برم سمت شرتش گفت چيكار ميكني كثافت من زنداييتما گفتم بيشور 1ساعته داري كس كونتو به نمايش ميزاري مردم از شق دارد قربون اون كست برم از پشت چسبيدم بهشو شروع كردم گردنشو خوردن و از پشت سينه هاشو مالوند و لب گرفتن گفت اراز ول كن دير ميشه ها گفتم بيخيال قشنگم شورتشو از پاش دراوردمو شروع كردم خوردن كسش اومدم بالا و ازش لب گرفتم و بردمش تو اتاق خواب انداختمش رو تخت و لباسامو كندم افتادم روش شروع كردم به خوردنش گفتم دايي كوفتت بشه همچشن لوبتي اونم ميخنديدو حال ميكرد بعد از اينكه ممه هاشو كبود كردم رفتم سراغ كسش و مالوندنشو خوردن چوچولش دستموميكردم تو كسش انقد مالوندم كه دادش رفت هوا و ابش اومد حالا اون بايد تلافي ميكردو كيرمو ميخورد شرتمو دراوردو شروع به خوردن كيرم كرد واقعا حرفه اي بود يه جوري ميخورد كه انگاره صد ساله جندس يه كاري كرد كه ديوونش شدم شروع به خوردن تخمام كرد بعد گغت كيرتو بذار لاي سينه هام و تلنبه بزن منم همين كارو كردمو كيرمو گذاشتم لاي پستوناش و شروع كردم واقعا خيلي عالي بود وقتي كيرم از لاي دوتا ممش ميومد بيرون زبونش ميماليد بش ابم داشت ميومد كه گفت بده بخورم توروخدا روبدنم نريز حال ندارم برم حموم حالا وقت كسش يكمي ديگه چوچولشو خوردم تا حشري شه دادم با يكيمي كيرمو خورد تا باز راست شه وقتي راست شد كيرمو گذاشتم دم كسشو اروم كيزمو كردم تو اون كس تنگ انگاز دايي جون باسه من نگهش داشته بود شروع كردم به تانبه زدنو اونم از شدت درد و بزرگي كيرم اه اه ميكرد منم خيلي حال ميكردم ميگفت جان بكن زنداييتو بكن واي داييش كجايي بيبيني داره زنداييشو ميكنه جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان بكن كسمو جر بده بكن ارزام منو بگا پارم كن واقعا مريم يه كس تمام عيار احساس كردمو ابش داره مياد كيرم با ابش خيس شد گفت حالا كيرتو بكن تو كونم دختر كه بودم كون دادم به داييت بكن كه من كونيمو كون دادن روانيم ميكنه كيز داييت كوچيكه كونمو پاره كن ارازم ميخوام بت كون بدم يه كوني بت بدم تا اخر عمرت يادت نره جااان كير ميخوام كير كلفتتو ميخوام بگن توووووووووووش كيره اب كسيمو گذاشتم دم سوراخ كونشو شورع كردم به بازي كردن باش از پشت يكمي ممه هاشو مالوندمو گردنشو خوردم سخت داشتم تلنبه ميزدم از پشت ميليسيدمش واقعا فك نميكردم انقد حشري باشه خيلي داد بيداد ميكرد گفتم الانه كه همسايه ها بريزن دم در خيلي داد بيداد ميكرد هي ميگفت بكن عزيزم محكم بكن جااان اره خوووبه كونمو پاره كن واييييييييييييييييييييييييييي ماماني كجايي بيا ببين دارم كووون ميدم بعد يه دادي از سر شهوت زد كه برق از سه فازم پريد كونش ديونم كرد ابم داشت ميومد لب تو لب بودم باش كه ابمو خالي كردم تو كونش بعد بش گفتم از اين به بعد مال خودمي حالا راه بيفت بريم كه خيلي ديره
اونشب مراسم به خوبيو خوشي تموم شد آذر هم اومده بود خيلي ناز شده بود به من خيلي نگاه نگاه ميكرد زندايي هم بم ميخنديدو با نگاش ميگفت امروز مردت كردم اراز ، فردا شبش عروسي تو تالار بود همه رفتيم تالار واقعا شب به يادماندي بود برام از تالار كه رفتيم خونه تو حياط وايساده بودم كه ديدم يكي داره صدام ميكنه برگشتم ديدم چه كسيه گفتم اين كيه ديگه رفتم جلو ديدم اذره خيلي ناز شده بود توله سگ گفتم جانم كار داشتي گفت يه اس ام اس بهم بده كارت دارم گفتم الان كه وايسادم بگو گفت نه كار واجبه بعدا ميگم
فرداش بش اس ام اس دادم گفتم كارم داشتي گفت عليك سلام گفتم كارتو بگو گفت چته انقد رسمي شدي گفتم هيچي بيخيال اسرار كرد گفتم خودت بهتر ميدوني كه گفت بابا بيخيال گذشته ها گذشته و از اين حرفا گفتم كارم داري گفت بيا ببينيمتو از اين حرفا بيا سيستمو يه نگاش كن يه ديدنيم ميكنيم خلاصه يه هفته اي اس ام اس ميدادو كس شعر ميگفت كه اره تو بچگي كرديو من عصبي شدمو قهر خوب نيستو از اين اراجيف رفتم خونشون 2.3 سالي بود نرفته بودم زنعموم كلي شاكي بود كه چرا نرفتم الهام بيرون بود كه من اومدم پاي سيستم نشسته بودم از بيرون اومد تا منو ديد اومد ماچم كرد! 1لحظه جا خوردمو اصلا انتظار نداشتم گفتم سلام چي شده مهربون شدي! گفت خيلي بيشوري يه وقت يه سر نزنيا منم عذز خواهي كردم شماره جديدمو گرفت اخه زياد خط عوض ميكردم گفت اس ام اس ميدم بت تا چند وقتي بهم اس ام اس ميدادو شرو ور ميگفت منم يه وقتايي جواب ميدادم يه يه ماهي بود با اذر اس بازي ميكردم دوباره پيشنهاد دادم اونم پيچوند گفت ميخوام درس بخونمو كلي چرند گفت هرچي ميگفتم يه چيزي ميگفت تا اخر گفت اصلا ميدوني چيه بت علاقه ندارم كسه ديگه اي رو ميخوام منم بارش قاطي كردم ديگه بش اس ندادمو خواستم فراموشش كنم تو اين مدت خواهرش هي اس ميدادو دو سه بارم گفت بيا بريم بيرون با بچه ها واناهيتارو بيارو از اين چيزا منم چون دل خوششي ازشون نداشتم خطمو عوض كردم اما موضوع اينجا تموم نشد
تو اون دوران زياد با عموم اينا نميپلكيدمو سرم تو كاره خودم بود و با زنداييم زيياد اس بازي ميكردم كه هروقت خونش خالي شد برمو بكنمش يه مدت بود كه هي گير داده بود صبا بلند شو بيا يه حالي بكنيم منم كه خيلي سرم شلوغ بود ميگفتم فقط جمعه ميتونم بيام اونم ميگفت جمعه كه نميشه داييت خونس خلاصه اونقد جمعه جمعه كردم كه يه پنج شنبه زنگيد گفت امشب ميتوني بياي گفتم مگگه دايي جوون نيست گفت چرا اما قرار نيست بياي خونه ما گفتم پس كجا گفت بيا بت ميگم منم همون پنج شنبه به بهانه رفتن خونه دوستم رفتم اونجا بهم زنگيد كه كجايي گفتم ميدون … گفت بيا جلوتر فلان خيابونو بيا تو فلان كوچه پلاك 67 منم رفتم كلي تعجب كردم كه اينجا خونه كيه رفتم تو و نشستم پيششو يكمي حرفيديم كثافت خيلي داف شده بود يه دامن كوتاه با يه تاپ پوشيده بود يكمي كه دورو بره نگاه كردم از عكساي رو ديوار فهميدم خونه خواهرشه گفتم كلك اينجا كه خونه خواهرته گفت اره گفتم خواهرت اينا رو چطوري پيچوندي دايي چي؟ گفت خيالت راحت داييت با باجناقش رفتن مجردي شمال! گفتم شما! الان؟؟؟؟؟ به كار گرفتي مارو گفت بخدا با دوستاشون رفتن گفتم پس خواهرت كوش گفت تو كاري به اين كارا نداشته باش آماده شو كه خيلي دلم بر كيرت تنگ شده عزيزم اومد جلو و شروع كرد به لب گرفتن و دراوردن لباسام منم لباساي اونو دراوردم با شرت كرست جلوم وايساده بود گفتم نانازم اينجا كه نميشه بريم اتاق خواب گفت اره راست ميگي بريم فتيم سمت اتاق خوابو همينطور كه بغلش كرده بودم داشته ازش لب ميگرفتم درو باز كردمو انداختمش رو نخت تا شروع كنم يهو ديديم در پشت سرم بسته شد تعجب كردمو به در نگاه كردم
وااااااااااااااااااااي خواهرش پشت در بودو اون درو بست با يه شرت كرست ست قرمز داشت منو نگاه ميكردو گفت سلام اراز منم كه هم تعجب كرده بودم هم خوشحال گفتم سلام! بعد به زنداييم نگاه كردمو گفتم برنامه چيه خانومي گفت برنامه اينه كه منو تو با مينا تا صبح باهم سكس ميكنيم دوس داري! گفتم اخه! گفت اخه چي ! گفتم اخه نميشه كه گفت چرا نميشه گفتم اخه مينا شوهر داره گفت عجب الاغي هستيا مگه من ندارم گفتم چرا اما مال اين غريبس نميشه كه گفت ا چرا چرت ميگي چه فرقي ميكنه راست ميگفت به خاطر ديدن ابجيش تو اون وضع داشتم كس ميگفتم ابجيش اومد سمتمو يه لب ازم گرفتو از پشتم خودش اومد چسبيد بمو دوتايي شروع كردن باهام ور رفتن خداييش هيكل ابجيشم بد نبود فقط يكمي شكم داشت اما كون روناش خوب بود انداختنم رو تختو شرتمو دراوردن من داشتم از زندايي لب ميگرفتم كه ابجيش شروع كرد به خوردن كيرم واي واقعا خوب ساك ميزد كارش بيست بود دوتايي ريخته بودن سرمو داشتن ميخوردنم منم با ممه هاي زنداييم بازي ميكردمو اونم بام لبازي ميكرد زنداييو خوابوندمو شروع كردم به خوردن ممه هاش ابجيشم داشت كسشو ميخورد گا گوداري يه لبم از ابجيش ميگرفتم ابجيش خيلي خوب كسشو ميخورد زندايي تو ابر بود به ابجيش گفتم بزار كسشو بخورم اونم باز اومد سروقت كيرم و كيرمو خورد تا اب ابجيش اومدو من رفتم سمت كس لبجيشو اونو شروع كردم به خوردن همين موقع ها بود كه زندايي داشن نخمامو از جاش ميكند ابم داشت ميومدو به زندايي نگفتم يهو خالي مردم تو دهنش اونم كلي جا خوردو يه بشكونم گرفت گفت خيلي خري! خلاصه اب ابجيشم دوتايي اورديمو به زنداييم گفتم برگرد كه عاشق كونتم اون برگشت و خواستم كونشو بليسم كه ابجيش پيش دستي كردو خورد زندايي از كون گاييدمو رفتم سراغ كس مينا بعد شروع كردم به كردن هم زمان دوتا ابجي و تا صبح دوتا شونو از كس و كون گاييدم خيلي خسته شدم نميتونستم جواب دوتاشونو بدم خيلي حشري بودن يه نيم ساعتي استراحت كردمو رفتم اتاشغال خوردم اما اون لاشيا باهم ور ميرفتن خلاصه تا 4.5 صح مفصل گاييدموشون
تا يه چند وقتي نتونستم برم اونجا البته يه بار مينارو كردم اما نتونستم زتدايي رو بگام يه چند وقتي از اين قضايا گذشت يه روز كه از سركار اومدم خونه ديدم همه جمعن من كمم داشتيم دوره همي چايي ميخورديم كه ارش گفت بابا اگه اجازه بدي ميخوام سرو سامون بگيرم بابام اينا هم كلي استقبال كردنو منم كلي خوشحال شدم مامانم گفت ارش مادر كسيو زير نظر داري ارش سرشو انداخت پايين و گفت بله با اجازتون آناهيتا گفت كيه اون عروس خوشبخت گفت اگه بابا مامان اجازه بدن آذر!!!
منو آناهيتا كلي جا خورديم اصلا انتظارشو نداشتم خدايا يعني دارم درست ميشنوم ارش با اذر؟ بابامم بنده خدا كه ميدونست من به آذر بيميل نيستم هنگ كرده بود مامانم گفت مامان جان با خودشم خرف حرفي زدي يا خبر نداره! گفت بي ادبي نباشه اما من قبلا به خودش گفتم اونم گفته هرچي بابام بگه واي دنيا داشت دور سرم ميگشت داشتم كسخل ميشدم دست خودم نبود الكي گوشيمو برداشتم كه مثلا داره زنگ ميخوره و رفتم بيرون!
واي خداي من اين يعني چي 2و3 ساعت چرخ زدم تو خيابونا ديديم اناهيتا زنگزد داداشي بيا خونه كارت دارم! رفتم خونه ساعت يك بود همه خواب بودن اومدم برم تو اتاقم كه ديدم ارزو رو تختم خوابيده جا خوردم!رفتم پيش اناهيتا گفتم قضيه چيه گفت ميخواستم بات صحبت كنم به ارزو گفتم بره تو اتاقت كه مزاحم اونو آرش نشيم! خداييش خيلي اناهيتا ماه بود يكمي دلداريم داداو بام حرف زد و گقت با اذر حرف ميزنه كه من گفتم لازم نكرده اول بذار اون جوابشو بده ميخوام بدونم نظرش چيه خلاصه رفتن خواستگاري و آذر خانوم جواب + دادن دنيا داشت جلوم تيره و تار ميشد باز خدا اين اناهيتا رو از خواهري كم نكنه راجع به من با خالم حرف زده بود كه چي شده و خواست يه هفته برم پيش خالم
خالم 24 سالشه و تو شهرستانه خودشون دانشجوئه و با بابابزرگم اينا زندگي ميكنه اسمشم زهرس خيلي ماهه انقد مهربونه كه هرچي ازش بگم كمه دختر كوچيكه بابا بزرگمه كلا بابابزرگم 3تا دختر خوشكل داره كه يكيش مامانمه يكيش زهره اونيكيم زاهراس كه 32 سالشه + 3تادايي ، خلاصه قرار بر اين شد كه يه هفته اي برم پيش خاله و از اين قضايا دور باشم خالم اينا توي يه دهستان كوچيكن رفتم پيش بابابزرگم اينا خداييش خيلي دوسشون داشتم با بابابزرگم رفيتيم دم مغازش وتا شب باهم صحبت كردم اما چيزي كه برام عجيب بود اين بود كه از ارش حرفي نزد شايد كار آناهيتا بوده كلا مثل اينكه مامان بزرگ بابابزرگم با 2تا خاله هام + آناهيتا ومامانم در جريان بودن شب ششامو 4نفري خورديم و رفتم تو حياط بخوابم ، هروقت ميرم اونجا جام تو حياطه خاله اومد پيشم و يكمي باهم حرف زديم اما از اونجايي كه خيلي خسته بودم زود خوابيدم فرداش بابابزرگم رفته بود در مغازه و قرار بود بعد از ظهر بره شهر تا يكمي جنس باسه بقاليش بخره و مامان بزرگمم همراش بره تا يه سري به خاله مامانم بزنن تا بعد از ظهر يكمي تو ده چرخيدمو فاميلارو ديدمو چرخيدم بعد از ظهر خاله از شهر اومد تا شهر 1ساعت فاصله داشتن تا خاله رسيد مامان بزرگ اينا رفتن خاله رفت حمومو يه دوش گرفت وقتي از حموم اومد خيلي ماه شده بود يه دامن بلند سفيد پاش كرده بود با يه پيرهن آستين كوتاه بعد از اين كه كاراشو كرد اومد نشست كنارمو گفت خب خاله جون چه خبرا چيكارا ميكنيو از اين حرفا! يكمي راجع به آذر و آرش حرف زدو ك چه ميدونم اونا بهم علاقه دارنو كاريش نميشه كردو خودتو اذيت نكنو دختر زيادهو از اين چيزا وقتي داشت حرف ميزد گفت چايي؟ گفتم نيكيو پرسش رفتم دوتا چايي ريختو اومد شروع كرد به بقيه ي نصيحتاش يه نيم ساعتي باهمديگه صحبت كرديمو من راجع آذر حرف زدمو دلايلي مسخرش و اينكه ايا ارش از علاقه ي من چيزي ميدونه يا اينكه آذر بهش گفته يا نه! خلاصه يه 1ساعتي بباهم حرفيديمو بحث كرديم خاله رفت دوباره چايي ريخت وقتي داشت ميومد من داشتم باهاش حرف ميزدمو اونم داشت ميومد سمتم كه نميدونم از شانس بدش پاش به چيو كجا گير كرد چايي ريخت رو پاش بنده خدا يك دادي زد بدو بدو رفتم سمتش گفتم آخ چي شد خاله جان تو چشاش اشك جمع شده بود معلوم بود سوخته چون دامنش سفيد بود قشنگ ميشد محل سوختگيو ديد منم سريع ازش پرسيدم پمادي چيزي داري اونم راهنماييم كرد تا اومدم دامنو بزنم بالا نقاومت كرد گفت نه خاله جان بذار خودم ميزنم گفتم چه فرقي ميكنه زار من ميزنم گفت نه خاله جون روم نميشه گفتم خالميا الاغ دامنش زدم بالا تا محل سوختگيو ببينم يكمي پماد زدم كف دستمو اروم از زانوش تا محل سئختگي كه رونش بود ماليدم واي انقد حواسم به سوختگيو اين حرفا بود كه متوجه پاهاي خوشكل خاله و كس تپلش كه از زير شرت سفيدش خودنمايي ميكرد نبودم خيلي پاهاش ناز بود شروع كردم به مالش پاش و يواش يواش دستمو از محل سوختگي! البته سوختگي كه نه يكمي قرمز شده بود بالاتر بردمو سعي كردم دستمو نزديك كسش كنم اون بدبختم از خجالت اصلا نگاه نميكرد ديدم اصلا راه نداره از نزديكياي زانوش برسم به كسش مونده بودم چه گهي بخورم يه فكري به ذهنم رسيد گفتم خاله تا استراحت كني ميرم بيرونو ميام رفتم بيرونو بعد نيم ساعت اومدم رفته بود تو اتاقش گفتم خاله بيداري گفت اره عزيزم گفتم بهتري گفت اره بابا چيزي نشده بود گفتم اره چيزي نشده بود كه گريه كردي گفت بيخيال گفت اون چيه دستت گفتم اين يه كرم خارجيه باسه بدن كه لك و زخمارو از بين ميبره حالا اصلا نميدنم كرم چي بود رفتم از بهداري اونجا يه چيزي كه خارجي مارجي روش بود برداشتم و يه جوري كه خاله اسمشو نبينه نشونش دادم گفت خوب گفتم خب نداره بايد بمالي تا جاش نمونه گفت برو بابا ديونه مگه چي شده گفتم نه الي بلي بايد بمالي گفت باشه بذار آخر شب ميمالم گفتم نه بايد الان بمالي تا جاش نمونه گفت باشه بده خودم بمالم گفتم نه مگه من مردم خودم بايد بمالم گفت عزيزم ول كن ديگه خودم ميمالم گفتم از چي ميترسي من غريبه ام؟ بعد يه جوري كه انگار خيلي بم برخورده از پيشش رفتم اونم صدام كرد كه بيا بابا رفتم ديدم شلوار پاش كرده گفتم واي خاله ديونه شدي رو اين پا شلوار پوشيدي! واي! كلي مشخره بازي دراوردم اونم ترسيد گفت درش بيار سريع درش بيار گفت باشه خب حالا توهم برو بيرون تا دامن بپوشم گفت من كه به هرحال پاهاتو ديدمو مبيبينم چه فرقي داره گفت اخه خاله جون بده اين مدلي! گفتم چه مدلي راحت باش بابا! اونم دراورد و منم پاهاشو ديدم راست كردم عجب پاهاي تپلي داشت كثافت خداييش اصل بچه بود! كرمو برداشتمو شروع كردم كف پاشو مالوندن! گفت ا ديونه من رون پام سوخته چرا اونجارو ميمال گفتم نه بايد از پايين اين پات كامل بمالم شروع كردم مالوندن پاي خاله و ساق پاشو با كرم مالوندم اونم داشت حرف ميزد! رفتم روي رونش و ارامش خاصي به مالشم ادامه دادام داشتم خودمو به جايي كه بايد نزديك ميكردم رونش كامل تو دستم بود ديگه حرف نميزد و سرشو گذاشته بود رو متكا و چشماشو بسته بود شايد داشت حال ميكرد نميدونم داشتم خودمو به كسش نزديك ميكردم مالشامو بردم سمت بالاي رونش و يكي دو بار يكي از انگشتامو طوري كه تصادفي به نظر بياد كردم تو شرتش و حتي يه بار خورد به كسش كه يه اخ اروم گفت فكنم همه چه داشت خوب پيش ميرفت كه كس خالرو بمالم اونم انگار راضي به نظر ميرسد پاي چپش كامل تو دستم بود يه دستم زير رونش و اون يكي نزديك كش اومد دستمو كامل بزارم كه صداي در اومد خالم جوري كه انگار خيلي تابلو باشه پاشو از دستم كشيد بيرونو گفت خاله جون برو دبگه نمبخواد بمالي اگه مارو تو اين وضعيت بيبينن زشته اره انگار كلكم گرفته بود اونم راضي بود به سكس بامن مامانبزرگم اينا اومده بودن تا حالا انقد از ديدنشون عصابم خورد نشده بود خالم اومد پيششون ولي اصلا حرفي از چايي يا سوختگي نزد اخر شب بود من دراز كشيده بودم تو حياط اقا بزرگ ا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها