داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خواهر عزیزم دوستت دارم (۱)

ببینید من الان که دارم این حقایق زندگیم رو برای شما میگم چند سال بعد از زمانیه که که این اتفاق ها میفته پس اینم در نظر داشته باشین که این موضوع برای یه دوره ای چند ساله بود که من الان که تنها زندگی میکنم این ایده به سرم افتاد که شاید بخوام بخشی از زندگیم رو برای اینکه خیلی دوره ای دوست داشتنی بود فقط در خودم حبس نکنم و بعضی ها این رو (دوست داشتن خواهر واقعی خود آدم) خوب نمیدونن ولی در آخر همه ای اینا بخشی از زندگیه پس امیدوارم کسی ناراحت نشه از چیزای که میگم چون هدف من این نیست.

سلام اسم من ‘سونی’ هست (21 س) و سال سوم دبیرستان هستم.
نمیخوام الکی چیزای دروغ و فکرای فانتزی و این چیزا رو به اسم داستان به شما بدم چون میخوام کسی باشم که واقعا شمارو شریک بخشی از زندگیم میکنم و اینم درک کنید که ممکنه اسم خودم و خواهرم رو کمی تغییر داده باشم چون نمیخوام از اسم واقعی در اینترنت استفاده بشه.
من میخوام یه بخش از زندگیم رو که کامل واقعی (صددرصد حقیقت) هست رو براتون تعریف کنم.
واقعا وارد جزئیات درباره خودم نمیشم در مورد چه میدونم زنگ چشم و وزن و… چون حدس می‌زنم اصلا برای شما مهم ترین چیز این نیست.
من یه خانواده 5 نفره شامل یه برادر 24 که فقط اینجا اسمشو میارم و دیگه چیزی نمیگم چون بیشتر وقتا جاهای دور کار میکنه، زیاد با ما نیست و فقط آخر هفته برمیگرده چون ارزش نداره هر روز چندساعت رو راه رفت و برگشت باشه، این از این.
بابام هم کارش نزدیکه ولی همیشه سرکاره و چون کار از خودشه بعضی موقع ها ممکنه جاهای دیگه هم بره که کلا باز فقط معرفی کردم و دیگه چیزی در مورد بابام نیست.
مامانم هم همیشه هست ولی بیشتر وقتا خونه خواهراش که نزدیک ما هستن برای چه میدونم حرفای زنونه میرن یه چند ساعتی و…
و عضو آخر خانواده هم که خواهرمه، 16 روی 17 سالشه و همیشه خونه نیست چون سال اول دبیرستان میره و بعد از اونجا برمیگرده خونه هست.
خواهرم اسمش سارا هست و اون امسال سال اول دبیرستان هست.
سارا خیلی دختر خوبیه و تو خونه هم به مامانم کمک میکنه و مثل اسمش خودش هم دختر خوشگلی هست رابطش با من خیلی خوبه ولی زیادی صمیمی نیست.
سارا دختر دوست داشتنیه که قدش حدودا 165 سانت هست اون چشم های قهوه ای داره و موهای بلند و پوست روشنی هم داره.
سارا دوستای دختر تو فامیل زیاد داره و با اونا خیلی صمیمیه و من فکر میکنم که اون زندگی خوبی رو داره.
من همیشه اونو دوست داشتم از نظر اینکه اون خواهرمه ولی از شروع این قسمت از زندگیم من دیگه تو سنی (21) هستم که کم کم حس دوست داشتن تو آدم زیاد و زیادتر میشه و من کم کم از حس دوست داشتن خواهرم فقط به عنوان یه عضو خانواده کمی حس میکنم که بد نیست اگه بیشتر بهش نزدیک بشم و رابطمون دوستانه تر بشه به هر حال بعد نیست اگه آدم کمی با تنها دختر خانوادش کمی صمیمی بشه تا اگه مشکلی داشت بتونه بهت رو بزنه و اعتماد کنه که میتونی بهش کمک کنی.
اینکه ما چقدر کم همدیگرو می شناسیم و در واقعیت واقعا خیلی از زندگی خصوصی همدیگه با خبر نیستیم فکر میکنم دلیل این حس بود که میخواستم بیشتر با خواهرم حرف بزنم و از اونم بیشتر در موردش و علایقش و اتفاقهای که براش می افته بپرسم تا به مرور زمان نزدیک و صمیمی بشیم.
این رو باید بگم که خواهر من طوری که از اون موقع یادم میاد مثل من نبود که بخواد بهم نزدیک و صمیمی باشه و… چون اونم فقط یک زندگی مثل همه ای دخترای دیگه داشت.
در این مورد خودتون باید بدونید چی میگم.
در طول روز مامانم خونه بود من و خواهرم هم معمولا بعد از دبیرستان خونه بودیم و این زمان بود که من روز به روز به خواهرم نزدیک تر میشدم و باهاش حرف میزدم. اون جواب میداد و بعدا از منم سوالاتی می‌کرد در مورد خودم و… و بعد از چند وقت رابطه ای خواهر و برادری ما خیلی نزدیک تر شد و ما با هم نسبت به قبل صمیمی تر شدیم و من فکر میکردم چقدر خوبه که من میتونم با تنها دختر خانوادم که خواهرمه بیشتر آشنا بشم البته منظورم اینکه که خیلی بیشتر نسبت به اخلاق و علاقش …آشنا بشم جوری که من اگه اتفاقی شخصی برای بیفته بتونه به منم بگه و من اگه تونستم بهش کمک کنم.
اون واقعا خیلی دختر خوبیه و من نمیدونم چرا حس میکنم دارم بیشتر از چیزی که باید خواهرم دوست داشته باشم،دوست دارم و فکر می‌کنم هر روز حتی کمی بیشتر از قبل دوستش دارم.
تو این مدت مامانم که گاهی اولا گفتم گاهی برای چند ساعتی میره خونه خواهرش اگه بعد از ظهر می رفت اون سمت ، من و خواهرم تا شب تنها تو خونه بودیم و این روزا برای من به طور غریزی خیلی خوشحال کننده بود.
الان که به اون زمان فکر میکنم میدونم خودم کاملا مطمئن نبودم چطور ولی به صورت ناخودآگاه روزها و هفته ها و ماه ها و چندسالی که از شروع این بخش از زندگیم تا وقتی که تنها زندگیم رو شروع کردم خیلی خوشحال کننده بود. مخصوصا اون زمانی که مامانم میرفت و من و خواهرم تو خونه تنها بودیم من از همیشه خوشحال تر بودم و من حتی بیشتر باهاش صحبت می‌کردم و بعد از چند ماه داشتم کم کم واقعا فکر میکردم که این حس من به خواهرم یکمی بیشتر از چیزیه که باید باشه و من واقعا خواهرم رو به عنوان یه دختر دوست دارم.
درست در همین چند ماهه شروع تلاش من برای درک کردن سارا و صمیمی تر شدن باهاش بود که با حسم داشت بیشتر و بیشتر معلوم میشد.
خدایا این دیگه چجور حسیه من چطور تنها دختر خانوادم رو تنها خواهر عزیزم رو نه تنها به عنوان خواهرم بلکه به عنوان یه دختر دوست دارم…
عزیزانم میخوام بدونم اگه دوست داشتین باز هم ادامه بدم حتما تو کامنتا درج کنید.
ممنون
این بخش از زندگیم فعلا تا اینجا با شما شریک میشم چون این اولین باریه که من قسمتی زندگیم رو برای شما مینویسم پس اگه چیزی در مورد متن و وجود داره حتما در بخش نظرات منشن کنید تا در ادامه اگه شماها دوست داشتین بیشتر از زندگیم بدونید حتما در نظر بگیرم.

نوشته: ‘سونی’

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها