داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خواهر زنم را میپرستم

من خواهر زنم را از روز اول دوستش داشتم و عاشقش بودم اما خانواده مذهبی و بسته ما و پدرخانمم مانع از ان میشد که ما بتوانیم رابطه چندانی با هم داشته باشیم فقط در حد سلام و علیک و احوالپرسی و پدر خانمم هم انچنان مواظب من بود که هیچ راه گریزی نبود تا اینکه این خواهرزن من که اسمش ساناز هست و اندام خوبی دارد و خوشگلی منحصر بفردی دارد و علاوه بر اینهمه زیبایی خیلی شوخ و بذله گو هست شوهر کرد و شوهری که واقعا در حدش نبود و یکدفعه طرز پوشیدن لباسش عوض شد و دیگر پوشیده نمی پوشید و شلوار و بلوز تنش میکرد و روسری را هم سرش نمیکرد بهتر بود نمیدانید ساناز چه لعبتی بود و چه چیزی شده بود داشتم دیوانه میشدم و لعنت بر پئر خانمم میکردم که ای مرتیکه زورت فقط به من می رسید که نزاشتی یک دل سیر با عشقمون بحرفیم یک نگاه سیر نگاهش بکنم و الان پیش مردان غریبه کوس و کونش بیرونه و همه دارن با ولع کامل دیدش میزنن و ساناز خانم محجبه هم عشوه میاد و دل میده و قلوه میگیره هی بخودم میگفتم امیر تو شانس نداری که اگه داشتی خب از اول ساناز را میگرفتی نه خواهرش ایناز را که عین بتون بیروح و سرد هستش خلاصه سوختم ساختم تا 17 سال گذشت و من به خاطر اسم ساناز چندین دوست دختر بهمین نام گرفتم و طوری کردمشان که از درد نمیتوانستند راه بروند ولی اصلا از فکرم لبخند ساناز راه رفتنش حرف زدنش که با عشوه میگفت احمممممد اققققققا میخواستم بگم جونمممممممممممممم فدات بشمممممممممم منو نکش تا اینکه دیدم بالاخره باید یه کاری بکنم و این اگه اینطوری پیش بره من خواهم مرد و این ارزو را به گور خواهم برد با خیلی ها مشورت کردم از کسانی که میکردم هر کس راهی پیشنهاد میداد ولی چون نزدیک ما نبودند هیچ کاری نمیتونستم بکنم تا اینکه به شهر پدر خانمم جهت انجام کاری رفتم و چون میدانستم پدر خانمم رفتن پیش دختر دیگرشون در شهری دیگر به خانه اونها نرفتم و فقط از سر تصادف از کوچه پدر خانمم رد میشدم که دیدم شوهر ساناز ساناز را پیاده کرد و ساناز با کلیدش درب خانه پدرش را باز کرد و رفت داخل اما شوهرش با بچه اش رفت خونه مادر خودش که انطرف شهر خونه داشتند در این گیر و دار بخودم گفتم امیر اگه الان کاری کردی کردی والا دیگه برو بمیر چون اونهم حتما میدونه تو بخاطرش میمیری ولی خب نمیتونه که اون بیاد کاری بکنه بخودم روحیه دادم و فکر همه چیز را کردم و رفتم دم و در و در را زدم تا از ایفون تصویری دید منهم با خوشحالی گفت امیر اقا خوش اومدی بفرما منهم سریع رفتم تو و دیدم عشق من با بلوز و شلوار جین اومد به استقبال من و منهم باهاش خوش و بش کردم و ساناز گفت اینازبهش گفته امیر هم اومده شهرستان و کار خوبی کردی یه امانتی داشتم بدم ببری برای ایناز و نشستیم گفتم ببخشید من مزاحم شدم اگه کسی بیاد چون خوبیت نداره که ساناز گفت نه بابا شما مثل برادر منی که من برگشتم و گفتم ساناز میخوام یه چیزی بهت بگم خواهشن بین خودمون بمونه که اونهم با همون عشوه و ناز مخصوصش گفت باشه من هم اروم شروع کردم از روز اول که دیدمش و عاشقش شدم گفتم نیم ساعت گفتم و ساناز هم با تعجب نگاهم میکرد و اشک تو چشمانش جمع شده بود و منهم اروم اروم اشکهام جاری شد و داشتم هم میگفتم و هم گریه میکردم که ساناز بقران من عاشقتم و میمیرم برات و پام میشکست و خواهرت را نمی گرفتم ساناز هم گفت منهم تا الان احساس میکردم خیلی دوستم داری و منو میخواهی اما اصلا تا این حد باورم نمیشد و تو چقدر زجر کشیدی و اینهمه مدت صبر کردی و دم برنیاوردی منهمبراش از شعرهایی که براش گفتم و متن هایی که براش نوشتم خوندم خیلی ذوق کرد و خوشحال شد و از جام بلند شدم و به طرفش رفتم و بغلش کردم هیچ چیز نگفت فقط خیلی ملایم گریه میکرد محکم بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم اصلا تصمیم ندارم عشق خودم را الوده به هوس بکنم درسته که ارزو دارم مال من باشی و الان نه هروقت تو هم دلت من را بخواد اندازه من که ترا میخوام و از خونه بیرون اومدم .

نوشته: امیر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها