داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

گاییدن زن علی و روشن شدن شمع بی غیرتی (۲ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سلام به همه رفقای دوست داشتنی چه اونایی که میخونن و لایک میکنن و چه اونایی که فش میدن و حتی اونایی که کارشناس میشن و مثلا میخوان مچ گیری کنن.
درک من از این سایت اینه که هر کی میاد واسه تخلیه شهوت میاد . حالا هر کسی با مدل خودش. یکی جق میزنه.یکی میاد کپی میکنه و میفرسته واسه زن یا دوست دخترش تا اونارو هم آماده کنه.
پس لطفا لطفا فاز آدم های نصیحت کن رو نگیرید.
اگر خوشتون نمیاد اصلا نخونید. اگه اینکاره نبستید اصلا چرا میاید تو این سایت. نکنه بخاطر پیدا کردن جواب سوال های شرعی میاید اینجا؟
دوستان این سایت جای همین جور کارهاست و تمام.
در کل عاشق همتونم.
فرید هستم و اگر داستان ۱ رو خونده باشید دیگه تا حدودی من رو میشناسید و اینکه چجوری با مریم و شوهرش علی آشنا شدم و چجوری به گاییدن مریم جلو شوهرش رسیدم رو احتمالا تا حدودی یادتونه.
بعد از اون شب ما تونستیم چند بار دیگه با هم باشیم . البته بگم من نرفتم اهواز اونا اومدن تهران که بار آخر من و یکی از رفیق های قدیمیم دو نفری مریم رو جلو خود علی گاییدیم و من واقعا لذتی که تو وجود و چهره علی میدیدم رو درک نمیکردم.
زمان میگذشت و فکر کردن به این رابطه هر روز و هر شب ذهن من رو درگیرتر میکرد و من خیلی بهش فکر میکردم. حتی چند باری توی ذهنم خودم رو جای شوهر مریم تصور میکردم و مثلا زنم رو یه کیر کلفت داره میگاعه.
بعد چند بار که همچین تصوراتی رو توی ذهنم مرور میکردم متوجه شدم که وسط های داستان و فکر کردنم به موضوع، خودم تا دسته راست کردم ، تا حدی که وقتهایی که مریم واسم ساک میزد انقدر راست نمیشد که توی اون موقعیت راست میکردم.
بعد دیگه رفتم سراغ خوندن داستان های ضربدری و بی غیرتی و متوجه شدم که واقعا بی غیرتیه خیلی بیشتر من رو به اوج میرسونه.
دیگه کاملا شده بودم یه پسر جوون بی غیرت که تو وقت های تنهایی با فکر اینکه مثلا الان خواهرم زیر فلان مرد کیر کلفت همسایه خوابیده و دارن جرش میدن جق میزدم و ب اوج میرسیدم.
بعد مدتی پدر و مادرم بهم قفلی زدن که دیگه وقتشه و باید زن بگیری. خونه ات رو هم که خریدی . ماشین و کار هم که داری دیگه انصافا بیا زن بگیر که ما هم دلمون شاد بشه.
تا قبل از اینکه این حس تو وجودم گل کنه و خودش رو بروز بده ، هر وقت درباره ی ازدواج و زن گرفتن حرف میزدن من سریع شونه خالی میکردم و همون لحظه آب پاکی رو میریختم رو دستشون که من زن بگیر نیستم و این حرف ها.
ولی این بار که پدر و مادرم سره سفره بهم گیر دادن که بیا و پسر خوبی باش و زن بگیر تا ما هم سرو سامون گرفتنت رو ببینیم و خوشحال بشیم خیلی سخت نگرفتم و به مادرم گفتم باشه حالا . چشم. قول میدم ب فکر باشم.
از فردای اونروز مادرم و خاله ام و خواهرم هی دخترهای فامیل و آشناهارو بهم پیشنهاد میدادن و عکس نشون میدادن که من بهشون گفتم گفتید زن بگیر گفتم چشم. اما واسه انتخابش عجله نکنید تا خودم کسی رو که میپسندم بهتون معرفی کنم.
ذهنم خیلی جاها میچرخید اما یهو یاد یه دختری افتادم به اسم فرنوش که توی نمایشگاه دکوراسیون داخلی رشت باهاش آشنا شده بودم و اونجا یکی دوبار هم باهاش عشق و حال کردم.
راستش بیشتر واسه پایه بودنش ذهنم رفت سمت فرنوش چون دو سه باری که باهاش بودم واقعا خیلی پایه بود و حس کردم شاید بتونم این داستان نفر سوم رو باهاش اجرا کنم.
واقعا فقط و فقط قصدم از ازدواج همین بود و بس.
بعد چند روز به فرنوش پیام دادم و احوالپرسی کردم. که اونم گفت چ عجب یادی از ما کردی؟ نکنه میخوای بیای نمایشگاه که باز دلت هوای من رو کرده‌ ، میخوای اینجا تنها نباشی درسته؟ گفتم نه عزیزم، اولا که دلم واست تنگ شده ، دوم اینکه میخوام درباره ی یه مساله مهمی باهات حرف بزنم.
اونم گفت خوب زنگ بزن حرف برنیم. گفتم نه باید ببینمت.
تعجب کرد و گفت آخه چه مساله ای هست که تو حاضری بخاطرش تا رشت بیای.
بهش گفتم کی وقت داری هم رو ببینیم،؟ اونم گفت من که اینجام تو میخوای از تهران بیای و راهت دوره کی میتونی بیای؟
گفتم من فردا میتونم بیام هر ساعتی تو بخوای و وقت داشته باشی من سه ساعت جلوتر راه میوفتم و گازش رو میگیرم میام.
اونم گفت اوکی. ولی کاشکی میتونستی امروز راه بیوفتی.
پرسیدم چطور مگه؟ گفت خواهرم اینا نیستن مسافرت هستن. میومدی میتونستیم شب رو با هم باشیم.
منم دیدم بهترین موقعیته که بتونم حرفام رو بهش بزنم ، چون تو خونه ایم اگر یه موقع هم دلخور بشه تو خیابون تابلو بازی نمیشه.
گفتم من تا یک ساعت دیگه راه میوفتم. اونم گفت باشه منم میرم یه دوش بگیرم و یه دو ساعتی بخوابم که تو اومدی سرحال باشم.
خلاصه راه افتادم و رسیدم سره کوچشون و زنگ زدم اومد و با هم رفتیم خونه خواهرش.
یه واحد بزرگ تقریبا ۱۳۰ متر میشد با یه دیزاین خیلی شیک و لاکچری.
بهم گفت من میرم واست لباس راحتی بیارم. تقریبا با امیر هم هیکلی دیگه. امیر شوهر خواهرش بود. منم نشستم پای تلوزیون و ماهواره رو روشن کردم . هواسم به تلویزیون بود که یهو با صدای فرنوش به خودم اومدم.
بی شرف یه پیراهن دکمه دار راه دار پوشیده بود تقریبا شبیه پیراهن های مردونه. لامصب دور کمر و دور سینه پیراهنه جذب جذب بود و قشنگ با فشاری که به سینه هاش آورده بود باعث شده بودن سینه ها خیلی شق و رق تر واستن و خودنمایی کنن. پایین تنه هم که یدونه شلوارک خیلی کوتاه از این پارچه ها که شبیه ساتن هستش پوشیده بود و انقدر تو تنش قشنک واستاده بود که من تا دیدمش حالم خراب شد.
گفتم بی شرف چ کردی. مگه با این تیپی که زدی من دیگه هواسم جمع میشه که بتونم باهات حرف بزنم.
خندید و گفت پاشو بیا آشپزخونه دو تا قهوه درست کنم بخوریم یخورده روشن بشی کلی رانندگی کردی و خسته ای،
منم رفتم و نشستم رو صندلی غذا خوری و شروع کردم احوالپرسی.
بعد فرنوش گفت فرید جون چرا حرفت رو نمیزنی ؟ چرا هی این کلام اون کلام میکنی . تو ماشینم همش حرفت رو میخوردی.
قهوه رو ریخت و اومد نشست روبروی من و گفت سرتاپا گوشم.
من واقعا نمیدونستم از کجا شروع کنم. و با هزار مدل مقدمه چینی بلاخره شروع کردم.
گفتم فرنوش تو الان تقریبا سه یا چهار ساله من رو میشناسی و میدونی که تا الان نه قصد سواستفاده داشتم ازت نه تا حالا مساله خاصی بوده.
راستش یه چند وقتیه که یه حسی افتاده ب جونم و داره عین خوره مغزم رو نابود میکنه.
گفت بگو خوب چیه؟ فرید نیاز نیست تفره بری. من آدم رکی هستم. هر چی هست مستقیم بگو
منم دل رو زدم ب دریا و گفتم فرنوش با من ازدواج میکنی؟
فرنوش یهو قهوا ای که تو دهنش بود رو پف کرد بیرون و با یه حالت کپ کرده پرسید و گفت فرید تو حالت خوبه؟ مغزت سره جاشه.
گفتم آره چرا حالم خوب نباشه.
گفت فرید تو از خیلی چیزهای من با خبری . از رابطه ام با دوست پسر قبلیم که تا همین حدی که با تو بوده با اونم بوده. واست مهم نیست؟
گفتم نه .‌مگه تو از داستان اهواز من خبر نداری؟ خوب دقیقا شرایطمون عین همه دیگه.
اما ب نظرم از این ب بعدش مهمه.
فرنوش از پیشنهاد یهویی من گیج و منگ بود. گفت آخه رو چ حسابی . تو که میگفتی به هیچ وجه قصد ازدواج نداری.
گفتم فرنوش یکی از دلایل اینکه تو رو میخوام اینه که تو هم مثل خودم توی سکس و در حین رابطه خیلی راحت و کنجکاوی و همه جوره ب فکر طرف مقابلتی و دنبال تنوع پوزیشن و این چیزایی.
راستش من یه حسی تو وجودمه که داره من رو نابود میکنه. تو هر جا و هر زمان و هر شرایطی که هستم تمام هواسم ب اونه. و همش دارم خودم رو توی اون شرایط تصور میکنم. شاید با یک بار امتحان کردن از اون حالت نفرت پیدا کنم، شایدم بچسبه بهمون و بخوایم ادامه اش بدیم.
اما مطمعن باش تو رابطه و زندگیمون هیچ تاثیر بدی نخواهد گذاشت.
اونم گفت ده لامذهب بگو دیگه.
گفتم داستان سکس من و تو و بعلاوه نفر سوم. گفت یعنی من و تو و یه زن دیگه با هم سکس کنیم؟
گفتم نه من و تو و یه مرد دیگه.
فرنوش واقعا از تعجب گنگ گنگ شده بود و یهو پاشد و گفت پاشو برو بیرون. پاشو و دیگه اسم من رو هم نیار.
مگه من هرزه ام. میخوای با من ازدواج کنی و کسکشی من رو بکنی و پولش رو بذاری جیبت خرج کنی؟
خیلی نامردی.
تقصیر منه که رابطه قبلیم با دوست پسرم رو واست کامل تعریف کردم که تو الان ب خودت اجازه بدی درباره ی من اینطوری فکر کنی و این پیشنهاد رو بدی.
گفتم فرنوش بخدا من درباره ات هیچ فکر بدی نمیکنم. اما واقعا این حس داره منو روانی میکنه.من حتی توی تصوراتم خواهرم رو هم تو بغل کس دیگه ای میبینم و ب اوج میرسم.اینو گفتم که فکر نکنی تو رو یه دختر ناجور میبینم و واسه همین این پیشنهاد رو ب تو دادم.بیا قبول کن که یک بار فقط یک بار انجامش بدیم. قول میدم دیگه به هیچ وجه حرفش رو نزنم.
سکوت کرد و گفت فرید کی میری؟ گفتم کجا؟ گفت بری بیرون که منم برم خونه خودمون.گفتم نکن اینطوری فرنوش. اگه قبول کنی من میرم تهران و بحث تو رو با خانواده ام مطرح میکنم و میایم واسه خواستگاری.
من اول پیشنهاد ازدواج دادم، نمیخوام که یک بار همچین کاری بکنیم و ول کنم برم.
گفت فرید فقط پاشو برو بیرون نمیخوام خاطره هامون خراب بشه.فقط برو و دیگه به هیچ وجه اسم من رو نیار.
منم دیدم چاره ای ندارم و خیلی نا امید و داغون لباس عوض کردم و خداحافظی کردم و فرنوش با گریه منو راهی کرد.
وقتی نشستم تو ماشین هی ب خودم فش دادم که آخه روانی این چه حس و فازیه که تو گرفتی جمع کن خودت رو.
اما پنج دقیقه بعد یهو ب خودم اومدم دیدم دارم به این فکر میکنم که کاشکی اصلا الان این موضوع رو ب روی فرنوش نمیاوردم و میذاشتم ازدواج که کردیم بعد با یه نقشه ای چیزی خواسته ام رو عملی میکردم حتی شده واسه یک بار.
تو همین فکر ها بودم که چشمم خورد به یه کافه ، ی جورایی نیمچه تعطیل بود ، طرف داشت تغییر دکور میداد واسه همین اون موقع شب باز بود. ماشین رو داشتم پارک میکردم طرف فهمید میخوام برم تو کافه ، گفت داداش تعطیله ها. اما من پارک کردم و رفتم پشت در و بهش گفتم داداش یه اسپرسو واسه من ردیف کن. بخدا داغون داغونم‌ . میدونم همه چیت بهم ریخته است ولی مردونه اگه راه داره بهم این حال رو بده‌. طرف هم دیگه روش نشد بگه نه و تعارف کرد که بشینم رو صندلی.خلاصه قهوه رو که خوردم با کلی تشکر و پرداخت یه انعام تپل زدم بیرون.نشستم تو ماشین ولی روشن نکردم و تصمیم گرفتم یخورده دیگه بمونم تا اعصاب فرنوش آروم بشه و بهش زنگ بزنم.حداقل اینه ازش معذرت خواهی کنم. حس میکردم خیلی بد جور دلش رو شکوندم ، تو همون ماشین چشمام رو بستم و صندلی رو خوابوندم و رفتم تو فکر
تو همون حالت بودم که صدای زنگ تلفنم ب گوشم خورد، و سریع ورداشتم و دیدم فرنوش هستش. گفت کجایی؟ گفتم چطور. گفت پاشو بیا پیشم مغزم داره منفجر میشه.
گفتم دورت بگردم عشقم.
منم خوشحال گازش رو گرفتم و رفتم پیشش‌.
تا رسیدم داخل واحد دست انداختم دوره کمرش و رفتم تو لباش.اونم هیچ حرفی نزد و کاملا باهام همراهی کرد.
بعد یه سکس حسابی گفت فرید به یه شرط قبول میکنم که فقط یک بار انجام بدیم.اونم تو یه مسافرت و کسی که ب هیچ وجه مارو نشناسه. منم بوسش کردم و گغتم قبوله.
گفت حالا فقط بحث خانواده ها میمونه. گفتم سمت من که حله.
فرنوشم گفت من که پدرم فوت شده و مادرمم فکر نکنم بخواد با تو خیلی مخالفت کنه.
خلاصه شب و گذروندیم و من اومدم تهران و با خانواده درمیون گذاشتم. تقریبا طی شش ماه تمام کارهامون انجام شد و رفتیم سره خونه زندگی خودمون.
از روزی که رفتیم خونه ی خودمون من شروع کردم به اینکه دنبال یه شخص مورد اطمینان بگردم. یه چند تایی از دوستام رو بهش پیشنهاد دادم. اما قبول نکرد و هزار جور بهونه میاورد.
راستش من فکر میکردم این نه گفتن ها و قبول نکردن ها یه جور برنامه ی مشخصی از طرف فرنوش هستش که مثلا زمان بگذره و بلکه من فراموش کنم.
یه روز که سره کار بودم و توی تایم ناهار داشتم تو اینستا میچرخیدم ، به صورت خیلی تصادفی با یه پست برخورد کردم که چند تا تور مسافرتی داخلی و خارجی معرفی کرده بود. از اینایی که کنسلی داشتن و برای تکمیل ظرفیت و جایگزین نفرات کنسلی تبلیغ گذاشته بود و تقریبا قیمت هاش نصف قیمت های نرمال و معمولی بود.
چشمم خورد به تور مالزی و دیدم کلا دو نفر کسری دارن . زد به سرم که زنگ بزنم ببینم چی میشه و قیمت هاش راست هستن یا فقط واسه تبلیغ و بازدید پست اینجوری قیمت گذاشتن.
زنگ زدم و دیدم بله شرایطش واقعا خوبه و واقعا ارزونه اوکی کردم که با فرنوش بریم.
شبش اومدم خونه و بعد شام وقتی فرنوش بهم تکیه داده بود تو گوشش گفتم کاشکی الان اوکی میشد یه مسافرت خارجی بریم.خیلی دلم میخواد یه تفریح درست و حسابی بکنیم. حالا اگر موقعیتش پیش اومد ، اون داستانمون رو هم عملی کنیم.اینجا که نتونستیم ب کسی اعتماد کنیم ، یا تو نپسندیدی ،
فرنوش هم گفت آره واقعا راست میگی. ایشالاه ردیف میکنیم دو سه ماه دیگه میریم.
بهش گفتم فرنوش دو تا قهوه میریزی با هم بخوریم. اونم رفت و دو تا قهوه آورد ،منم تو این فاصله پرینت قرارداد تور مالزی رو گذاشتم رو میز تا بیاد و سورپرایز بشه.
اومد و قهوه رو داد اما اولش متوجه نشد. یه دو سه دقیقه بعد یهو چشمش به برگه افتاد و گفت این چیه فرید. گفتم نمیدونم عشقم. یه فرشته با یه عصا تو دستش همین الان آورد داد و رفت. اونم گفت مصخره. برگه رو برداشت و شروع کرد به خوندن. اولش درکش نکرد و گفت صبر کن ببینم داستان چیه ؟ یعنی درست متوجه شدم؟ گفتم بله عزیزم. تور مالزی واسه عشق ترین همسر دنیا. یهو انگار بهش برق وصل کرده باشی. یه داد بلند زد از خوشحالی و نمیدونست واقعا چیکار کنه.
یهو پرید بغلم و شروع کرد لبام رو خوردن و هی تشکر کردن. همین سورپرایز باعث یه سکس خیلی توپ و داغ شد که من قشنگ نیم ساعت کس و کونش رو گاییدم و بعدش رفتیم خوابیدیم.
خلاصه روز سفر رسید و ما با کلی تشکیلات از لحاظ لباس های باز و فانتزی فرنوش خانوم راه افتادیم و رفتیم فرودگاه و پرواز ب سمت مالزی.
وقتی رسیدیم بعد مراحل قانونی و چک کردن پاسپورت ها و مدارک.مستقیم رفتیم توی سالن انتظار و منتظر چمدون هامون شدیم. واسم جالب بود که اکثر خانوم های ایرانی تا رسیدن اونور ، توی همون سالن انتظار شروع کردن لباس هاشون رو یکی یکی دراوردن و انگار از قبل خودشون رو آماده کرده بودن و زیر لباسشون لباس هایی که میخواستن رو پوشیده بودن.
ب نظر من خیلی کار چیپی بود چون همه یه جوری نگاهشون میکردن. تو دلم گفتم بابا بذارید برسید هتلتون بعد اونجا خیلی مرتب عوض کنید . اما فرنوش با همون لباس ها موند تا خود هتل ، فقط شالش رو از سرش دراورد.
همینکه روی ریل چمدونمون رو دیدم به فرنوش گفتم پاشو عشقم چمدون ها اومد ، رفتیم و چمدون اول رو برداشتیم . ولی بین چمدون اول و بعدی ها یه آقایی اومد و چمدون خودش رو برداشت.خود ب خود نگاهم بهش افتاد و توجه ام رو جلب کرد. یه مرد تقریبا چهل ساله ، قد بلند . بدن خیلی عضله ای ‌و رنگ پوستش سیاه. موهاش رو بوکسری زده بود . داشتم با دقت بهش نگاه میکردم که متوجه نگاه زوم کرده فرنوش روی طرف شدم. باورتون نمیشه تو آن واحد فرنوش رو زیر طرف فرض کردم و تمام بدنم لرزید.
طرف چمدونش رو ورداشت و واستاد بغل و داشت با تلفن حرف میزد. ما هم یکی دو تا ساک و وسلیه هامون رسید و من گذاشتم بغل. همش دوست داشتم که یه جوری توجه اون یارو رو جلب کنم که یهو یه فکری ب سرم زد و شروع کردم چمدون و وسایل هارو دست گرفتن که مثلا ببرم سمت دره خروج که هی از عمد دستم رو ول میکردم و هی دوباره ورشون میداشتم. مثلا کتفم درد میکنه و نمیتونم ببرم‌ ،قشنگ خودم رو زده بودم به چلمنگ بازی که مثلا نمیتونم ببرمشون. و یکی دوبار تو صورت طرف نگاه مستقیم کردم و اون بنده خدا هم منظورم رو فهمید و اومد به زبان انگلیسی به من گفت کمک میخواید؟ منم دست و پا شکسته بهش گفتم زحمتتون میشه و این حرف ها. که اونم یکیش رو گرفت و با هم رفتیم به طرف درب خروجی.
فرنوش جلوتر از ما میرفت و قشنگ مشخص بود داره با ناز و عشوه بیشتری نسبت به همیشه راه میره. و مرده هم قشنگ داشت هیکل فرنوش رو دید میزد.خلاصه تا جلوی در و دم تاکسیها کمک ما کرد و موقع خداحافظی یهو فرنوش بی مقدمه بهش گفت ما تو فلان هتل قراره مستقر بشیم اگر دوست داشتید بهمون سر بزنید. و یه جورایی لابلای حرف هاش داشت بهش آمار میداد. که از شانس ما طرف خندید و گفت منم تو همون هتل اتاق رزرو کردم‌. که من گفتم ما با تور اومدیم اجازه بدید به تور لیدرمون بگم که اگه اجازه داد شما هم با تور ما و وسیله ای که برامون اوکی کردن بیاید تا اونجا و دیگه هزینه ی تاکسی ندید. تور لیدرمون رو فرنوش با زبون چرب و نرمش راضی کرد و مرده هم خیلی راحت اوکی داد. حس میکردم طرف فکر میکنه که فرنوش داره بهش آمار میده و من از این آمار دادن بی خبرم. چون سعی میکرد جلو من سوتی نده. البته فرنوش هم داشت با سیاست خاصی میرفت جلو،وقتی رسیدیم هتل تقریبا یه یک ساعتی معطل شدیم تا اتاق هامون مشخص بشه. و من بیشتر از از اینکه درگیر اتاق خودمون باشم درگیر بودم که شماره اتاق اون سیا پوست رو بفهمم.خلاصه مهماندار مارو به سمت اتاق هامون راهنمایی کرد و بعد از یه سری توضیحات اتاقمون رو تحویل داد و رفت
من رفتم یه دوش بگیرم که یخورده خستگیم در بیاد که یهو دیدم دره حموم باز شد و فرنوش لخت مادر زاد اومد تو و چسبید بهم و شروع کرد لبام رو خوردن ،دست انداخت رو کیرم و شروع کرد به مالوندن کیرم. بهش گفتم چته فرنوش من حس میکردم الان خسته ای و حال هیچ کاری رو نداری، گفت خیلی داغم و کسم کیر میخواد ، کیره عشقم رو.
منم چسبوندمش به دیوار حموم و نشستم پشتش و با دستام لای کون خوش فرم و سفیدش رو باز کردم و با زبون افتادم به جون هر دو سوراخش و شروع کردم از بدن و هیکل و کوس و کونش تعریف کردن. زبونم رو تا جایی که جا میشد از پشت کرده بودم تو کسش و با دستام لپهای کونش رو چنگ میزدم. قشنگ که به اوج اوج رسید و تو بالاترین نقطه شهوتش بهش گفتم فرنوش تو هم از اون سیاه پوسته خوشت اومده بود درسته؟ که اونم جواب داد آره خوشم اومده بود. گفتم دوست داری زیرش بخوابی؟ گفت جوووون . آره واقعا دوست دارم بهش کس بدم. دوست دارم بخوابم زیرش انقدر بکنه من رو تا بیهوش بشم. بهش گفتم پس بچسبیم و بیاریمش تو برنامه. اونم در حین همین حرف ها و مالوندن کس و کونش ب شدت ارضا شد. منم سره کیرم رو گذاشتم رو کسش و خیلی نرم و روون تا دسته کردم تو. اما چون واقعا خسته بودم سعی کردم سریع آبم رو بیارم و تمومش کنم.
بعد دوش گرفتن وقتی اومدیم تو اتاق و سفارش دو تا قهوه دادیم. تو حد فاصله ی آوردن قهوه من از فرنوش پرسیدم که عشقم تو برنامه ای چیزی داری؟ گفت نه فقط خوشبگذرونیم . گفتم منظورم برنامه واسه اون آقاهه هستش که امروز ب خاطرش کست پر آب شده بود.
یهو گفت فرید تو واقعا دلت میخواد؟ ب نظرت بعد از این جریان عشق و علاقه ات به من کم نمیشه؟ شکاک نمیشی؟ چون خودتم میدونی من واسه رام کردن طرف کلی باید لوندی کنم که بتونیم همچین چیزی رو ازش بخوایم.
منم رفتم طرفش و بغلش کردم و لبام رو بردم دم گوشش و گفتم عشق من تحت هیچ شرایطی نسبت به تو کم نمیشه. تازه این کارت که داری ب خاطر من انجامش میدی رو هم تا آخر عمر یادم میمونه.
قهوه رو آوردن و زدیم به بدن و شروع کردیم حاظر شدن. چون ازم قول گرفته بود که تو این چند روز خیلی ب خواب اهمیت ندم منم دیگه بیخیال چرت زدن شدم و حاظر شدم. به فرنوش گفتم تو چقدر کار داری تا حاظر بشی ، گفت تقریبا نیم ساعت. گفتم عشقم من میرم پایین تو لاوی یه فری بخورم و ببینم اینجا چ مدلیه و ببینم شانسی میتونم آب بیارت رو پیدا کنم. هر دو خندیدیم و من زدم بیرون.
اومدم تو لاوی و هی رو مبل ها چشم چرخوندم که بلکه طرف رو ببینم اما خبری نبود. پنچر شدم و گفتم بذار برم تو کافه و یه سری بزنم و یه چی سفارش بدم، یه چند دقیقه بعد یهو دیدم همون سیاهه از در اومد تو. و هواسش ب من نبود. یهو دست تکون دادم و سلام کردم و تعارف کردم که بیاد پیش من بشینه. ولی اون از همون دور یه دستی تکون داد و تنهایی نشست روی صندلی جلو کانتر بار مشروب. منم دیدم اینجوری برخورد کرد دیگه سمتش نرفتم… خلاصه داشتم با گوشی ور میرفتم که یهو دیدم فرنوش داره از دور میاد ‌. اوووؤوووففف یه تیپی زده بود که واقعا همه ی مردهای سالن ، حتی زن ها هم زوم کرده بودن روش.
یه شلوارک لی از اینایی که کلا دو سانت پایین تر از باسن هستش. یه نیم تنه ی سفید که روش عکس دوسه تا کاکتوس داشت.
با یه کتونی سفید دخترونه و ملوس.
نمیدونم چه ادکلنی به خودش زده بود که بوش یه جورایی آدم رو هوسی میکرد.
تقریبا هر مرد و زنی که تو کافه بودن چشماشون با حرکت فرنوش داشت تکون میخورد و مسیرش رو دنبال میکردن.
وقتی اومد نشست پیش من بعضی از مردها دیگه نگاهش نکردن ، ولی اون دیوث سیاپوسته هی داشت نگاه میکرد که مثلا فرنوش بهش سلام کنه ،اما فرنوش هنوز ندیده بود طرف رو. منم سریع نشونش دادم و نوع برخورد یارو رو واسه فرنوش تعریف کردم و گفتم مرتیکه چون تو نبودی اصلا سمت من نیومد و رفت پشتش رو کرد به من.
فرنوش سرش رو برگردوند تا چشم تو چشم شدن سیاه پوسته سری تکون داد و مثلا ب احترام فرنوش از جاش بلند شد. اما نکته عجیب اینجا بود که فرنوش خیلی سرد فقط یه سر تکون داد و برگشت سمت من.
بهش گفتم بی شرف چی ساختی. چیکار کردی باخودت که همین که پات رو گذاشتی تو کافه آب از لب و لوچه همه مردها راه افتاد. حتی خانوم ها هم هیزی کردن و رون و باسنت رو دید زدن.
خندید و گفت ما اینیم دیگه.
بعد بهش گفتم عزیزم مگه قرار نبود مخ این یارو رو بزنیم و داستانمون رو باهاش اجرا کنیم.؟ گفت خوب چطور مگه.؟ گفتم اول که اومدی نشستی جلوی من ندیده بودیش. من داستان و نوع برخوردش رو گفتم برگشتی بهش نگاه کردی و اونم از هولش به پات بلند شد. حس کردم میخواد بیاد سمتمون بهت سلام بده ولی تو خیلی سرد برخورد کردی و یه جورایی ریدی بهش، فرنوش خندید و گفت نه بابا ریدن کدومه. فقط تحویلش نگرفتم. گفتم خوب خراب میشه که اینجوری. گفت نترس عشقم خراب نمیشه. اولا مگه تو نگفتی با تو بد برخورد کرد،این هم جواب اون برخورد بود. هم اینکه عشقم اینجا مرد زیاده این نشد یکی دیگه. نمیشه که یکاره پاشم برم بهش بگم تو رو خدا بیا من و بکن. شوهرم دوست داره کاکولد باشه. یه جورایی اون باید التماس کنه که من خودم رو در اختیارش بذارم. منم خندیدم و گفتم عاشق این دیونه بازی هاتم. بعد گفت تو خیالت راحت. من بهت قول دادم تو این مسافرت این خواسته ات رو برآورده کنم. و حتما واسه یک بار، فقط یک بار اینجا انجامش میدم.
بعد چند دقیقه که یکی دو تا با هم آبجو خوردیم و نفری یکی دو پیک هم ویسگی. فرنوش به من گفت عشقم میشه لطف کنی یه چند دقیقه از تو کافه بزنی بیرون. و بری رو برو روی مبل ها تو لاوی بشینی و خودت رو بزنی به کوچه علی چپ؟ منم چون میدونستم داستان چیه پاشدم و لباش رو یه بوس کردم و زدم بیرون.
فرنوش مهماندار اونجا رو صدا کرد که یه آقای قد بلند و شیک بود. و دوباره یه مشروب سفارش داد و شروع کرد با آقاهه لاس زدن. لاس زدن در حد قه قهه زدن. نگاهم رفت سمت سیاه پوسته دیدم زوم کرده رو فرنوش و اون مهمانداره. متوجه شدم که از رو عمد داره این کارهارو میکنه که اون سیاه پوسته خودش بیاد سمتش. وقتی مهانداره رفت که مشروب فرنوش رو بیاره. سیاه پوسته از یکی دیگه که پشت کانتر بود دو تا شات ویسگی گرفت و رفت به سمت میز فرنوش و سلام کرد و فرنوش هم با دست بهش اجازه داد که بشینه پیشش.
ویسگی رو تعارف کرد و فرنوش ورداشت و یه تیکه بدون مزه و چیزی سر کشید.‌ هممون میدونیم دیگه، فقط ما ایرانی ها اینجوری یلخی مشروب میخوریم. سیاه پوسته ی لحظه کپ کرد از مدل مشروب خوردن فرنوش. خلاصه یه چند دقیقه ای با هم لاس زدن ، که یهو واسم تو واتساپ پیام اومد که عشقم از شانس من طرف ماساژور حرفه ای هستش و الان پیشنهاد داد که باهاش برم استخر هتل ب نظرت برم؟
منم سریع پیام دادم که آره عزیزم من از خدامه.
فقط جون فرید ی جوری آخرش رو به داخل اتاقمون و رو تخت ختم کن. فرنوشم نوشت چشم عشقم. چشم.
یهو دوتایی پاشدن و رفتن به سمت استخر هتل . طرف قشنگ دستش دور کمر فرنوش بود و از جلو من رد شدن و یه لبخندی زد و سری ب نشونه ی سلام و مثلا اجازه تکون داد که منم با همون سبک بهش تایید دادم که برید خوش باشید.
فرنوش جلوتر میرفت و یارو سیاه پوسته هم پشت فرنوش. اما چشماش فقط رو کون خوش فرم و رون های سفید و تمیز فرنوش بود و هواسش به هیچ چیز دیگه نبود.
اولش من خواستم نرم ولی هر کاری کردم نتونستم از لذت دستمالی شدن فرنوش توسط اون گردن کلفت بگذرم. منم پشتشون رفتم . ولی با فاصله.
اونا مایو گرفتن و حوله یک بار مصرف گرفتن و رفتن سمت آب. استخرش خیلی بزرگ و شیک بود و کنار آب از این صنذلی ها واسه لم دادن گذاشته بودن. منم رفتم و طبق روال کارهارو انجام دادم و رفتم سمت آب.
سیاهه تا من و دید یخورده انگار کلافه شد. ولی من شیرجه زدم و رفتم طرفش و حالیش کردم که یه ماساژ حرفه ای بده به فرنوش و وقتی خواستم ازشون جدا بشم با دستم سینه های فرنوش رو تکون تکون دادم و به سیاهه اشاره کردم. اونجا بود که طرف قشنگ گرفت که داستان چیه.
دیگه خیالش راحت شده بود و تو آب هی میومد از پشت میچسبید به فرنوش و قشنگ میشد فهمید که کیرش رو تنظیم کرده لای کونش و داره باهاش حال میکنه‌. فرنوشم چشماش برق میزد. بعد چند دقیقه فرنوش ول کرد و اومد طرف من و بوسم کرد و گفت فرید هنوز رو خواسته ات هستی ؟ مطمعنی که میخوای انجامش بدیم. میتونم همین الان همه چیرو تموم کنما. که منم بوسش کردم و گفتم برو عشقم. برو خوش باش. که اونم رفت و رو یکی از صندلی ها به حالت دمر دراز کشید. سیاه پوسته هم یه نگاه به صورت من کرد که مثلا اجازه بگیره. که منم با دست فرنوش رو نشون دادم و یه جورایی تعارفش کردم. اونم یه لایک داد و رفت سمتش. نشصت کنار فرنوش و شروع کرد به نوازش کردن بدن خوشگل و سکسیش.
یخورده که ماشاژ داد یواش یواش اومد سمت کونش و شروع کرد مالوندن کون و لابه لاش یه دستی هم به کس نازش میزد. من زنم رو خوب میشناسم. حسابی شهوتی شده بود. چون داشت خودش رو به صندلی که روش دمر خوابیده بود فشار میداد.
منم دیدم الان وقتشه و ب شدت شهوتیه. به اون مرده اشاره کردم که من میبرمش اتاق تو هم بیا بالا.
بعد اومدم بالا سرشون و به فرنوش گفتم . عشقم پامیشی بریم اتاقمون. که یهو با تعجب گفت اتاق چرا فرید ، تازه داره ب من میچسبه ماساژ دادنش.
منم صورتم رو بردم نزدیکتر و تو گوشش گفتم از فشار دادنت رو صندلی مشخصه داره بهت میچسبه. تازه به اون دیوثم داره حسابی میچسبه . به شرت مایو نگاه کنی میفهمی.
ولی اینجا بیشتر از این دیگه خیلی ضایع هستش. پاشو بریم اتاق ، میگم بقیه اش رو بیاد اونجا ماساژ بده. گفت شاید قبول نکنه. گفتم اون الان کنترل و اختیارش دست کیرش هستش. چون تا دسته راست کرده.
فرنوشم پاشد و حوله اش رو پوشید و راه افتادیم به سمت اتاق.
چند نفری که تک و توک تو استخر بودن همه چشمشون به من و فرنوش بود. حتی وقتی از بغل دو تا مرد رد میشدم، یهویی یکیشون گفت نامرد مگه واسه هم وطنت خار داره که هولو رو سپردی دست اون کاکا سیاه،؟ منم پشمام ریخت که اونا ایرانی بودن. منم به خنده گفتم دیگه دیگه، قسمت اون بود،
رفتیم تو اتاق ، در رو کامل نبستم چون بهش گفته بودم اومدی مستقیم بیا تو، من خودم حوله اش رو از تنش درآوردم و مایو رو هم درآوردم و هولش دادم رو تخت. پاهاش رو دادم بالا و شروع کردم ب خوردن کسش، یه سه چهار دقیقه ای گذشت که یهو صدای باز شدن در اومد و طرف با گفتن hi اومد تو. منم به خوردن کسش ادامه دادم. وقتی یارو از در اومد و اون وضعیت رو دید کاملا هنگ کرد. فکر کنم باورش نمیشد به این سادگی برسه به اصل مطلب و کوس و کون به این نازی نصیبش بشه.
تا با هم چشم تو چشم شدیم من با سر بهش فرنوش رو تعارف کردم. اونم رفت رو تخت بالا سره فرنوش و زانوهاش رو گذاشت دو طرف سرش و با دستاش سینه های خوشگل و سفت و سفید فرنوش رو گرفت تو دستاش.یه لحظه چشمم خورد به سره کیرش که از کنار شورتش چسبیده به رون پاش و زده بود بیرون. واقعا قفل کردم و چشمام چهار تا شد. واقعا یه لحظه میخواستم همه چی رو تعطیل کنم. لامذهب انگار دسته دنده اف هاش گذاشته بود لای پاش. کله کیرش واقعا عین سر دنده ماشین سنگین بود. ولی شهوت بهم اجازه نداد که بیخیال گاییده شدن فرنوش بشم.
یخورده که یارو سینه های فرنوش رو مالید و با دندون گاز گاز کرد. منم که داشتم کسش رو میخوردم و آماده میکردم واسه پاره شدن. فرنوش خودش دستش رو برد لای پای طرف که مثلا کیرش رو بگیره تو دستش. اما همین که کیر یارو رو گرفت تو دستش عین ادم هایی که جن دیده باشن یهو پاشد و از یارو فاصله گرفت. به من گفت فرید این مال ادم نیست بخدا این مال خره که لای پای این کسکش هستش. طرف خودش فهمید که چرا فرنوش یهو پاشد . رو همین حساب صبر کرد تا من آرومش کنم و بیارمش. گفتم عشقم مگه خودت همیشه تو سکسهامون نمیگفتی من کلفت و دراز میخوام . اینم چیزی که میخواستی. گفت من کیر آدمیزاد میخواستم نه مال خر.
بهش گفتم فرنوش ، جون فرید خرابش نکن تا اینجا خوب اومدی تا تهش برو. بهت قول میدم که هر جا حس کردی نمیتونی بهم اشاره کن و من همونجا به طرف میگم بره. با استرس گفت قول ؟ گفتم آره زندگیم. بعد دستش رو گرفتم بردم طرف یارو. اونم شرتش رو دراورد و کیرش رو گرفت تو دستش. انصافا خیلی کیر عجیب و غریبی داشت. من خودمم فکر نمیکردم اینطوری باشه وگرنه اصلا با این یارو شروع نمیکردم. چون میدونستم کس و کون فرنوش بعد گاییده شدن با این کیر دیگه به درد من نمیخوره و کیر من توش گم میشه.
فرنوش خیلی آروم کیر طرف رو گرفت تو دستش و یکی دوبار بالا پایین کرد. بعد خنده اش گرفت و گفت فرید کیر این کسکش فقط یه کیلو وزنشه. منم گفتم بخور نوش جونت گوشت کیلو خدا تومنه . مجانی نصیبت شده. اونم خندید و خیلی ملایم شروع کرد به ساک زدن واسه طرف.
اما همینکه طرف یه کوچولو کیرش رو تو دهن فرنوش فشار میداد، بیچاره شروع میکرد اوق زدن. کله کیر یارو کافی بود که تمام دهن فرنوش رو پر کنه. فرنوش واسه اینکه تمام کیر یارو رو خیس کنه مجبور بود از بغل ها به کیر یارو زبون بزنه و با دستش واسش بماله. یهو یارو انگار یخورده وحشی شد و فرنوش رو با یه حرکت از رو خودش بلند کرد و به صورت داگ استایل قرار داد. و با صورت رفت لای کون سفید و نازش. وقتی اولش رفت پشت فرنوش و به کون سفید و خوش فرمش نگا میکرد واقعا آب از لب و لوچه اش آویزون شده بود و نمیدونست چیکار کنه. با دستاش لای کونش رو باز کرده بود و با زبون از پایین کسش لیس میزد تا بالای سوراخ کونش. یه دو سه دقیقه ای همونجوری کس و کون و خورد که فرنوش به انگلیسی بهش چه چیزی گفت که معلوم بود داره میگه بکن من رو. بعد اونم یه چیزایی گفت و هر جفتشون خندیدن. فرنوش گفت فرید این یارو میگه دلم نمیاد این کس و کون و هیکل رو بکنم دوست دارم دو روز یکسره بمالم و بخورم. گفتم نوش جونش ، بایدم این و بگه . فکر میکنی همچین کس و کون بلوری به عمرش دیده،
خلاصه نبرد و جنگ فرنوش آغاز شد و طرف بلند شد و تو همون حالت داگ استایل پاهای فرنوش که از هم باز بود رو چسبوند به هم، و خودش زانوهاش رو گذاشت دو طرف پاهای زنم بعد سره عشقم رو با دست هول داد به سمت تشک تخت. جوری شد که سرو سینه فرنوش چسبیده بود به تخت و کس و کونش قشنگ قمبل. با این فرق که جای اینکه پاهاش از هم جدا باشه چسبیده بود به هم و از پشت فقط تپلی کس و سوراخ کون زده بود بیرون. خیلی صحنه ناز و شهوت ناکی شده بود. یه تن و بدن سفید و بلوری با یه کس و کون صورتی و تنگ جلو یه نره غول سیاه و یه کیر خیلی خیلی بزرگ و کلفت که تازه انحراف به چپ هم داشت واقعا من رو دیوانه وار شهوتی کرده بود.
سره کیرش رو گذاشت رو چاک کس فرنوش من. اما باورتون میشه فقط کله کیرش جوری بود که وقتی گذاشت رو کس فرنوش من دیگه از پشت هیچی از کس فرنوش رو نمیدیدم . انقدر که کله کیرش کلفت و غیر طبیعی بود. مجبور شدم اومدم اینور و از بغل تماشا کردن.
یخورده با کله کیرش لای چاک کسش رو بازی داد و با انگشتش سوراخ کونش رو مالید. و بعد سره کیر رو گذاشت دم سوراخ و کله کیرش رو فرو کرد تو. که یهو فرنوش یه ناله بلندی کرد و نفسش رو حبس کرد.
دیوث اینکاره بود یه چند ثانیه ای تو همون حالت نگه داشت تا کس فرنوش با سایز کیرش کنار بیاد و بعد آروم آروم کیرش رو هول داد داخل کسش و شروع کرد به تلمبه زدن. لبه های کس نازش با عقب و جلو کردن کیر طرف عقب و جلو میشد و کاملا کیرش با فشار تو کس زنم تلمبه میخورد. قشنگ یه پنج شش دقیقه ای تو همون حالت کس و گایید که یهو فرنوش شروع کرد تشک و رو‌تختی رو چنگ. زدن و لرزیدن پاهاش و یهو تا دسته ارضا شد و بی حال افتاد رو تخت.
بعد یارو دراز کشید رو زمین و کیرش رو گرفت تو دستش و به زن من اشاره کرد که بیا بشین رو کیرم. اما فرنوش بهش گفت که نه اصلا جون ندارم. بیچاره دوباره اومد و فرنوش رو‌ اینبار به پشت خوابوند و خودش لبه تخت واستاد و پاهای فرنوش رو از هم باز کرد و کیرش رو جا کرد تو کس و یه ده دقیقه ای هم تو اون پوزیشن گایید. خواست تو همون حالت بکنه تو کون فرنوش که قبول نکرد و اجازه نداد. طرف هم با تمام حرص و قدرتش تو کس فرنوش تلمبه زد و تا شروع کرد نره زدن فرنوش با دست چند تا زد به رون پای یارو که کیرش رو بکشه بیرون و تو کسش نریزه. اونم دراورد و کل آبش رو خالی کرد رو شکم و سینه های نازش. بعد ولو شد کنار فرنوش روی تخت.
بعد پنج دقیقه فرنوش پاشد و گفت من میرم دوش بگیرم. و به سمت طرف هم دست دراز کرد به عنوان خداحافظی و اونم فهمید که باید پاشه و بره.
اون با تشکر از جفتمون سریع رفت و فرنوشم بدون حرفی رفت حموم و اومد بهش حوله دادم و خودش رو خشک کرد و گرفت خوابید.
منم خوابیدم. بعد بیدار شدن دیدم فرنوش بهم اس داده که فرید جان من پایینم اومدم واسه صبحونه. دیدم خوابی بیدارت نکردم. به آرزوت رسیدی دیگه. حالا خواهش میکنم تو این مسافرت دیگه درباره ی این داستان ها و این اتفاق هیچ حرفی نزنی حتی یک کلمه.
منم گفتم چشم عزیزم . قول میدم. و لباس پوشیدم و رفتم پایین پیشش واسه صبحونه . که دیدم یارو سیاهه داره بهش یه چیزی میگه که فرنوش هم با دست داره باهاش حرف میزنه. نرفتم جلو بعد که یارو دست داد رفت ، رفتم پیشش و سلام دادم. دیدم رو میز دو تا جعبه خیلی شیک هستش و پرسیدم اینا چیه. که اونم با خنده گفت کادوی بکن زنت. باز کن ببینیم چیه. باز کردم دیدم یه ست ساعت زنونه مردونه خیلی شیک و حرفه ای. گفتم داستان چیه. گفت وقتی اومد سلام داد این دو تارو داد بهم گفت بابت تشکر. منم بهش گفتم که فقط همون یک بار بوده و اون باز تشکر کرد و گفت از این به بعد فقط به چشم یه همسفر بهمون نگاه میکنه و اتفاقات دیشب رو فراموش میکنه.
گفتم دمش گرم چقدر با جنبه. تو اون چند روز یه چند باری با هم بیرون رفتیم مثل بازار و جاهای دیدنی و این جور جاها چون اون کاملا اونجاهارو میشناخت ، ولی انصافا کوچکترین کاری نکرد حتی یه لمس کردن اضافی ، به جز دست دادن سلام و خداحافظی. هر چی هم واسه خودش میخرید واسه من و فرنوش هم میخرید. فکر کنم وضع مالیش خیلی خیلی خوب بود.
خلاصه سفر ما تموم شد و ما اومدیم رسیدیم ایران و از روزی که رسیدیم تا الان دیگه همچین کاری رو تکرار نکردیم. و یا حتی درباره اش حرفی نزدیم. وقتی الان بهش فکر میکنم میبینم انقدری که من درگیر انجام دادنش بودم ارزش نداشت و فقط یه هوس زود گذر بود.
اما واقعا تو‌زندگیمون تاثیر بدی نذاشت چون جفتمون با جنبه بودیم. فقط هر از گاهی من خودم رو سرزنش میکنم که چرا اینقدر اسرار به این کار داشتم. ااگر ادامه دار میشد و فرمون از دستم در میرفت احتمال داشت خیلی شرایط بد و کثیفی تو زندگیمون ورود کنه. اما خدارو شکر که همه چی همونجا چال شد و زندگی من و فرنوش انگار یه مسیر جدیدی گرفت و من تازه حس میکردم وارد زندگی شدم. چون تا قبلش فقط نیتم اون کار بود و از اول هم به همون نیت رفتم جلو و ازدواج کردم. اما الان دقیقا یه زن و شوهریم که کلی هم روی هم تعصب داریم.
پایان

نوشته: فرید

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها