داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

از تعصب تا بی غیرتی فاصله زیادی نیست

خیلی دوستش دارم، 20 ساله که دارم باهاش زندگی میکنم، هر روز نسبت بهش عشقم بیشتر میشه، اینقدر دوستش دارم که نمی تونم حسم رو توصیف کنم، برای همین روش یه غیرت عجیبی داشتم، آخه خیلی زیباست، هر جا که میریم مردها با نگاهشون میخورنش با اینکه اصلا اهل آرایش کردن نیست ولی خدا جوری مریم رو آفریده که آدمها از دیدنش سیر نمیشن، چشمای درشتش و نگاه های نافذش مثل آهنربا میمونه، وقتی هم که صدای لطیف و قشنگش از بین لبهای صورتیش بیرون میاد و ناخودآگاه آدمها به سمتش بر می‌گردن با شنیدن اون صدای زیبا و دیدن اون صورت جذاب محو صدا و سیماش میشن، با اینکه همیشه چادر مشکی میپوشه و روش رو تنگ میگیره ولی اونی که گوهر شناسه میفهمه که داره یه تیکه جواهر رو نگاه میکنه، اولین بار که خودم بعد از ازدواج بدنش رو دیدم اینقدر زیبا بود که حس گناه به من دست داد، آخه منم تا اون زمان هیچ دختری رو لمس نکرده بودم، تازه دیپلم گرفته بود که با هم ازدواج کردیم، هر دومون خانواده های مذهبی داشتیم، برای همین تا قبل از ازدواج فقط یک بار اون هم توی خواستگاری دیدمش و باهاش حرف زدم ولی چون گوهر شناس نبودم از روی اون چادر گلی نتونستم تشخیص بدم که دارم با چه گوهری وصلت میکنم، وقتی که عقد رو خوندند و گفتند چادرش رو بردار هم اینقدر وحشتناک آرایشش کرده بودند که باز هم متوجه زیباییش نشدم، اما وقتی که آخر شب آرایش ها رو از صورتش پاک کرد تازه متوجه شدم که معنی زیبایی یعنی چی. زیبایی فقط از صورت و صداش نبود، اون شب با دیدن هیکلش که انگار پیکر تراشی شده بود، مات تماشاش شدم، سینه های برجسته و متناسب، باسن گرد و فنری، کمر باریک و تنیده، انگشت های سفید و کشیده، رون های سفید و پیجیده، گردن بلند و جذاب، ساق های سفید و کشیده، موهای بلند و فر خورده، انگار هیچ نقصی توی خلقتش نبود، هیچ وقت فکر نمیکردم اینهمه زیبایی یه جا جمع بشه، جوری عاشقش شده بودم که از اینکه کسی تماشاش بکنه وحشت داشتم، سعی می‌کردم کاری کنم کسی مریمم رو نبینه، حتی نگاه های باجناقم بهش برام عذاب آور بود، برادرام هم که مجرد بودند متوجه حساسیت من شده بودند، برای همین سعی می‌کردن اگر چشمشون به مریم می افته سریع نگاهشون رو بدزدند، توی فامیل زیاد بودند کسانی که نمی تونستن از دیدنش چشم بپوشن، و این کلافه ام می‌کرد، مخصوصا اینکه همه دعوتمون میکردن برای پا گشا، مریم هم چون خیلی عفیفه بود سعی می‌کرد تا میشه در معرض دید کسی قرار نگیره، برای همین حسابی خودش رو میپوشوند، برای امتحانات دانشگاه می‌بایست میرفتم تهران، تقریبا دو هفته ازش دور میشدم، یادمه که کل امتحاناتم رو خراب کردم، و موقع برگشت هم به خاطر سرعت غیر مجاز چند بار جریمه شدم، ولی حس میکردم ارزشش رو داره که چند دقیقه زودتر به مریم برسم، و صورتش رو غرق بوسه کنم، مثل موشکی بودم که روی هدف قفلش کرده باشن، وقتی رسیدم در خونشون ساعت 3 صبح بود، ولی من و مریم جوری منتظر دیدار هم بودیم که خواب نداشتیم، همون نصف شب وقتی لای در خونه رو باز کرد و نگاهش توی نگاهم افتاد بی اختیار اشک توی چشمامون جمع شد و همدیگه رو بغل کردیم، بوی عطر بدنش دیوونم می‌کرد، دستاش رو توی دستام گرفتم و فشار دادم چون میدونستم با فشار دستام آرامش میگیره، این رو همون روز عقد فهمیدم، همینجور که دستاش توی دستام بود آروم اومدیم توی خونه، جوری که کسی رو بیدار نکنیم، وقتی توی تاریکی خونه خودم رو توی لحاف و تشک حس کردم بغلش کردم و همینطور که پیشونیش رو میبوسیدم دیدم که مریم داره با انگشت های ظریفش دکمه های پیراهنم رو باز میکنه منم مشغول در آوردن لباسش شدم و وقتی که رفت سمت شلوارم، منم همینجور که شلوارش رو در می آوردم از بالا تا پایین بدن زیباش رو بوسیدم و وقتی توی بغلم خودش رو رها کرد با تمام وجود بغلش کردم، توی این مدتی که از عقدمون گذشته بود برای اینکه توی خانواده رسم نبود که زوج تا قبل از مراسم ازدواج باهم نزدیکی داشته باشن خیلی میترسیدیم و مراقب بودیم. ولی مگر میشد ما دو تا همدیگه رو لمس کنیم و جلوتر از این نریم، شعر پنبه یادمه که اون شب از فشاری که به جفتمون اومد نزدیک بود موتور بسوزونیم، آهسته در گوشش گفتم عزیزم من دیگه طاقت ندارم اونم گفت منم همینطور، ولی خودمون جواب درخواستمون رو میدونستیم و اون چیزی نبود جز اینکه باید بخوابیم، من که خیلی کتاب شعر می خوندم همون لحظه یاد شعر مولوی افتادم که میگه پنبه را پرهیز از آتش کجاست، یا در آتش کی حفاظست و تقاست و گفتم مگر میشه آتش و پنبه رو کنار هم بذارن و اتفاقی نیافته، خلاصه اون شب تصمیم گرفتیم جوری که کسی متوجه نشه و خودمون هم حسابی مراقب که بچه دار نشیم اولین نزدیکیمون رو انجام بدیم، ولی توی خونه ی اونها این کار ممکن نبود برای همین قرار گذاشتیم که بریم خونه ی ما و اونجا به آرزومون برسیم، وقتی روز بعد وارد خونه ما شدیم دخترعمه هام که اونجا بودن کلی برامون کل کشیدن و شادی کردن، اون شب بعد از صرف شام رفتیم توی مهمون خونه و جامون رو پهن کردیم، همین که رفتیم زیر لحاف همدیگه رو به آغوش کشیدیم، و من شروع کردم ذره ذره تمام بدن زیبای مریم رو با لبام لمس کردن جوری که تمام موهای طلایی بدنش که هرگز دیده نمیشدن رو جوری سیخ کرده بودم که با لبام لمسشون میکردم، و مریم هم آهسته آه می‌کشید، همینجور که به منطقه ی معطر کسش نزدیک میشدم ناله هاس بلند تر و بلند تر میشد، وقتی لبه های صورتی کسش جلوی چشام قرار گرفت، آروم لبه های کسش رو باز کردم و چوچولش رو که شق شده بود دیدم و ناخودآگاه زبونم رو آروم بهش مالیدم، وقتی زبونم از روی چوچول صورتیش رد میشد، بدنش میلرزید و این لرزش من رو تحریک می‌کرد که دوباره زبونم رو از روی چوچولش رد کنم و این لرزش رو،مجدد حس کنم، انگار توی فضا معلق بودیم، اینقدر تحریک شده بود که دیدم داره من رو برعکس میکشه رو خودش که اونم کیر من رو که حالا مثل شق شق شده بود بخوره، وقتی زبونش رو روی کیرم حس کردم جوری شق کردم که ناخودآگاه شدت و سرعت لیس زدن چوچول رو زیاد کردم و مریم هم با تمام توان داشت کیرم به ساک میزد که یهو توی یک آن جفتمون با هم ارضا شدیم و تمام آبم توی دهن قشنگش خالی شد و هر کدوم یه طرف بی حال افتادیم.

ادامه…

نوشته: امیر

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها