داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ندای خوشگلم رو جلو چشمام گاییدن

با سلام خدمت همه دوستان
راستش و بخواید من نویسندگیم زیاد خوب نیست و اگر توی داستان سوتی دادم گذشت کنید. چون واقعا اولین باره که دارم یه خاطره ای که تو زندگیم واسم اتفاق افتاده رو ب صورت داستان مینویسم.
دلیل نوشتن این خاطره هم این هست که از وقتی که اتفاق افتاده داره مغزم رو نابود میکنه . چون واقعا نتونستم تا کالا برا کسی بازگو کنم فقط هم رو حساب آبرو ریزی و این چرت و پرت ها. ولی واقعا با خوندن چند تا از داستان های سکسی ب خودم گفتم بذار منم بنویسم بلکه ی خورده آروم شدم.
قضیه برمیگرده به سال نود و سه که من تازه با خانومم ندا ازدواج کرده بودم و دو سه ماهی بود رفته بودیم خونه خودمون.
از ندا بگم براتون که اون موقع نوزده سالش بود. دانشجوی تربیت بدنی . رشته تخصصی هند بال و شنا . که همین ورزش ها باعث شده بود یه بدن خیلی خوش تراش و تر و تمیز داشته باشه. یه باسن خوش فرم و گرد با پاهای خوش تراش و عضله ای که انصافا من که شوهرش بودم نمیتونستم تو خونه چشم ازش بر دارم چ برسه به بقیه.
اما بدبختی من اینجا بود که با این که ۳ ماه از زندگی مشترک ما میگذشت ، ما هنوز نتونسته بودیم یه رابطه درست و حسابی از جلو با هم داشته باشیم.
تو عشق بازی خیلی خیلی خوب بود . داغ داغ . ولی همینکه من میومدم سره کیرم رو بذارم داخل . به چهره اش که نگاه میکردم میدیدم که انقدر ترسیده که رنگ به چهره اش نمونده.

وقتی میکردم داخل میدیدم که واقعا داره از درد ب خودش مپیچه . خوب منم سریع کیرم رو درمیاوردم و بغلش میکردم و میگفتم فدای سرت درست میشه. البته خودش میگفت تو کاری با درد کشیدن من نداشته باش من تحمل میکنم. واسه اینکه من لذت ببرم میگفت. اما خوب من واقعا تو اون شرایط دلم نمیومد ادامه بدم.
بلاخرا اوکی شد و رفتیم دکتر که بعد یه چند باری گفتن خانومت هنوز از لحاظ روحی و ذهنی آماده نیست و وقتی که میخواید دخول کنید استرس میگیره و این استرس باعث میشه تو بدنش انقباض ایجاد بشه و درد زیادی بکشه.
خانوم دکتره واسم توضیح داد که تو خودت باید راهش رو پیدا کنی و آروم آروم راهش بندازی.
یکی دو تا هم ژل روان کننده تجویز کرد واسمون.
خلاصه یه چند ماهی طول کشید که ما بتونیم یه سکس حسابی از کس با زنمون داشته باشیم و هر جفتمون لذت ببریم.
از اونجایی که این پروسه جفتمون رو کلافه کرده بود من پیشنهاد کردم که به عنوان شیرینی اولین سکس کاملمون یه مسافرت چند روزه بریم و دوتایی یخورده حال و هوامون عوض بشه که اونم از خدا خواسته قبول کرد.
بعد یه کوچولو گشت و گذار توی اینستا و فضای مجازی و گوگل به این نتیجه رسیدیم که بریم تنگه شیرز توی کوهدشت لرستان.
بار و بندیل رو جمع کردیم و راه افتادیم به سمت لرستان که بعد چند ساعت رانندگی رسیدیم به خرم آباد.
ناهار رو تو یه رستوران خوردیم و بعد موقع حساب کردن من از مسئول اونجا درباره ی تنگه شیرز پرسیدم .
یه آقای تقریبا چهل و خورده اس ساله که خیلی هم مودب بود . کلی درباره ی قشنگی ها و بکر بودن تنگه واسمون تعریف کرد که من و ندا از ذوق دیدنش داشتیم بال بال میزدیم. من هی این پا اون پا میکردم که حرف آقاهه تموم بشه و راه بیوفتیم . که اخر حرفاش گفت عزیز شما دوتایی میخواید برید اونجا؟ کسی همراهتون نیست؟ که من گفتم نه همراه نداریم و خودمون دوتا هستیم. همین که گفتم خودمون دوتا هستیم و همراه نداریم ، حس کردم چهره اش یه جوری شد . مثل ادم هایی که یهو تو ذهنشون یه چیزایی میاد شده بود و یه چند ثانیه ایی ساکت شد.
من یه حس بدی بهم دست داد و ازش پرسیدم حالا داستان تنها بودن و همراه داشتن رو واسه پرسیدید ؟ مشکلی هست. که آقاهه یه جور که انگار حرف پیدا نمیکرد و هول کرده باشه. گفت چیز خاصی نیست . اخه میگن اون تنگه چون خیلی بکر هستش یه جورایی تنها رفتنش خوب خطرناکه دیگه. بعد گفت ما لرها هیچ کدوممون کوهدشتی هارو قبول نداریم . ادم های نرمالی نیستن. که من حرفش رو قطع کردم و گفتم خدارو شکر من اینهمه شهرستان تو ایران رفتم تاحالا ادم بد به پستم نخورده.
و دست ندا رو گرفتم و زدیم بیرون و به سمت مقصد حرکت کردیم.
اما نمیدونم چرا ولی یه حس خیلی عجیب و همراه با استرس من رو گرفت و همش سوال و اون تته پته کردن آقاهه تو ذهنم میومد. ب ندا گفتم ندا اینجا جاهای دیدنی زیادی داره میخوای نریم کوهدشت و نریم تنگه شیرز .
که دیدم قیافه اش پنچر شد و گفت هر جور راحتی. اما پکر شدن ندا باعث شد که از حرفم پشیمون بشم و بیخیال حس بدی که داشتم شدم‌
خلاصه ما رسیدیم نزدیکای ورودی تنگه . جوری بود که تو گردنه آسفالت تموم میشد و از یه جایی به بعد تقریبا یک ربعی تو جاده خاکی حرکت کردیم. لوکیشن نهایت تا آخر جاده آسفالتی بهمون مسیر داد و اون خاکی هارو اصلا تو نقشه نزده بودن.
وای یه منظره ی خیلی عجیب و بکر که من خودم یه لحظه فکر کردم رو کره ی زمین نیستم.
ماشین رو پارک کردم و قفل فرمون و قفل پدال زدم و یه کوله که یه سری لوازم اصلی و واجب توش بود و ورداشتم و حرکت کردیم. ساعت تقریبا یک و نیم ظهر بود که ما پیاده زدیم به دل طبیعت. تا ساعت پنج اینا همینطوری رفتیم و هی آب بازی کردیم و عکس انداختیم و خوش گذروندیم. دیگه بریده بودیم و گفتیم یه جا یه چند دقیقه ای بشینیم و یه چایی بخوریم. ندا فلاکس و ورداشت و دوتا چایی ریخت و مشغول چایی خوردن و بگو بخند بودیم که یهو من دیدم دو تا مرد دارن از دور میان سمت ما. راستش از اونجایی که حرف های اون رستورانیه به من استرس داده بود ‌. وقتی داشتم از تو ماشین وسایل میذاشتم تو کوله پشتی یه نیمچه خیلی حرفه ای هم ورداشتم و گذاشتم زیر کمربندم و عقب کمرم که ندا نبینه. همین که اون دوتا مرد رو دیدم دیگه از استرس مجبور شدم که دست ببرم رو نیمچه و یه جورایی أماده باش باشم ولی سعی کردم فعلا ندا متوجه نشه . خلاصه اون دو تا آقا اومدن دیدم هیچی با چاقو و حتی قمه هم نمیشه کاری کرد نفری یدونه تفنگ شکاری دستشونه . اومدن نزدیک ما سلام علیک و این حرف ها که من الکی گفتم دوستامون پایین تنگه اتراق کردن و ما اومدیم بالا یه دوری بزنیم. که یهو یکیشون گفت . پسر جون خوب اشتباه کردی تک و تنها با یه داخت جوون راه افتادی تا اینجای تنگه اومدی. اینجا حیوون وحشی زیاد داره و وقتی هوا تاریک بشه از لونه هاشون میزنن بیرون. صد در صد بهتون حمله میکنن و شما هم هیچی واسه دقاع ندارید. ب نظرم پاشید تا قبل تاریکی خودتون رو برسونید پایین تنگه و کنار جاده. همون به زور بتونید تا تاریک شدن برسید پایین.
اینارو گفتن و یه کیسه هم قارچ کوهی به ما دادن و رفتن.
که من دیگه واقعا ترس ورم داشت و پا شدم و گفتم جمع کن بریم نهایت فردا صبح دوباره میاییم.
و اصلا منتظر نظر ندا نموندم و وسایل رو جمع کردم و دستش رو گرفتم و راه افتادیم.
خلاصه تو راه چقدر ترسیدیم و حیون و اینا دیدیم ب کنار … ولی با هر استرس و نگرانی بود بلاخره تو تاریکی رسیدیم لب جاده . اونجا چند تا جوون با موتور واستاده بودن و دوره هم یه آتیش درست کرده بودن. و یه چند باری قشنگ من و ندا رو با چشماشون خوردن. یه حسی بهم میگفت که انگار منتظر ما بودن چون اون ساعت اونجا چه دلیلی داشت که بخوان بشینن و آتیش درست کنن. تازه تا اولین روستا تقریبا بیست دقیقه ای راه بود.
به ندا گفتم ندا به طرفشون اصلا نگاه نکن و مستقیم بریم سمت ماشین. که بلاخره رسیدیم و من درو باز کردم و نشستیم تو ماشین و از تو سریع در و قفل کردم.
وقتی در قفل شد انگار آب و ریختن رو آتیش. خیالم راحت شد. سوییچ و انداختم که روشن کنم که استارت نخورد. دوباره چرخوندم ولی بازم هیچ استارتی نخورد. گیج شده بودم. ندا گفت چرا همچین میشه گفتم نمیدونم اومدنی ماشین عین ساعت کار میکرد ولی الان چرا اینطوری میشه نمیدونم. پیاده شدم کاپوت رو دادم بالا ولی خوب راستش خیلی نمیفهمیدم مشکل چیه.!!!
یکی از پسرها گفت داداش کمک میخوای ؟ که منم ناچارن گفتم والا استارت نمیخوره. که اومد و اونم یخورده ور رفت و اونم نتونست روشنش کنه.
من گیر کرده بودم که الان وسط گردنه به این تاریکی تا صبح چیکار کنم.
زنگ زدم نمایندگی که گفت آقا تعطیل رسمیه الان یدک کش ندارم بفرستم. پس فردا میفرستم. سیزدهم خرداد بود و فردا پس فرداش تعطیلی رسمی بود.
من تو فکر و استرس بودم که یهو پسره گفت آقا الان که شما نمیتونی کاری بکنی. اینجا هم که نمیتونید شب بمونید پره حیوون وحشی و گرگ و اینا هست .
بذارید من به مادرم زنگ بزنم و خبر بدم و بیاید بریم شب رو خونه ما مهمون باشید تا فردا صبح ببینیم کسی رو میتونیم پیدا کنیم بیاد ماشینت رو یا درست کنه یا ببره . که من اولش گفتم نه مزاحم نمیشم و این حرف ها. ولی راستش ندا از تاریکی اونجا و صدای زوزه گرگ خیلی ترسیده بود. تو صورتش نگاه کردم و با نگاه بهم التماس کرد که قبول کن بریم. خلاصه من با یخورده تعارف الکی که آی مزاحم نمیشیم و این حرفا قبول کردم که بریم. پسره هم که قرار بود زنگ بزنه به مادرش رفت اونرتر و یه دو دقیقه ای حرف زدو گفت اوکیه‌ . خلاصه من ماشین و دوباره قفل کردم و یه کوله ورداشتیم . پسره گفت موتور بلدی برونی گفتم اره موتور دارم تو خونه است‌ . خودش و رفیقش نشستن رو یه موتور . من و ندا هم با یه موتور راه افتادیم سمت خونه پسره.
یه یک ربعی طول کشید تا رسیدیم به یه روستای خیلی غمگین و ساکت. و رسیدیم دم دره یه خونه که پسره درو باز کرد و با همون موتور رفتیم تو. یه ماشین پاترول هم تو حیاط بود . اما همین که پیاده شدیم . من یکدفعه یادم افتاد که همین پاترول ظهر جلو دره همون رستورانه پارک بود. و انگار یه حسی بهم گفت بدبخت شدی. دارن خفتتون میکنن.
که یهو دیدم بله . همونی که حسم میگفت درست بود. همون صاحب رستورانه . از در خونه اومد بیرون و رو بالکن خونه واستاد و تکیه داد به نرده های چوبی و بلند گفت : ای بابا کجایید پس. من از ظهر که اومدم اینجا از شق درد دارم میمیرم و تا الان بیست جور سناریو چیدم واسه گاییدن این خانوم سکسی و خوشگلت. من و ندا خشکمون زده بود. و من تا اومدم دست کنم تو کمرم و نیمچه رو در بیارم . یه چیزی از پشت محکم خورد تو سرم و فقط صدای جیب ندارو شنیدم که داره میگه تو رو خدا ولمون کنید.
بعدش دیگه تقریبا بیهوش بودم و فقط یه سری صداهای نامفهوم از گریه و جیق و خنده چند تا مرد میشنیدم. یواش یواش حس کردم چشمام داره یه سری چیزهارو تار و نامفهوم میبینه که با چند بار پلک زدن دیگه کامل تونستم محیط رو ببینم . اولین چیزی که به چشمم خورد بدن لخت لخت ندا بود که حتی شورت و سوتینم تنش نبود. میدیدم ولی انگار زبونم قفل شده بود. یه چش چرخوندم دیدم بله چهار تا مرد تقریبا سی و خورده ای سال تا چهل سال همه کیر به دست دوره ندا واستادن و اونم فقط داره گریه میکنه و عین بید داره میلرزه‌ . انگار دنیا رو سرم خراب شد. یهو داد زدم که ب ولاه اگه از اینجا زنده برم بیرون دونه دونه تون رو تیکه تیکه میکنم که یکیشون اومد یه چک خوابوند تو گوشم و گفت قضیه رو جنایی نکن بچه پرو. ما فقط میخوایم یه چند ساعتی ندا جون خوشگلت رو بهش حال بدیم. بعدش میتونید برید گمشید.
بی پدرها منو نشونده بودن رو یه صندلی و دست و پام رو بسته بودن. منم لخت لخت کردن بودن.
مرده گفت تو رو لخت کردیم ببینیم وقتی چهار نفری داریم زن خوشگلت رو میکنیم حست چیه. شهوتی میشی یا نه. که من فقط فش میدادم و داد میزدم. تنها کاری که از دستم برمیومد همون بود.
یهو یکی از اون بی همه چیز ها که از همشونم درشت تر و کیر کلفت تر بود دست انداخت تو موهای ندا و از رو زمین بلندش کرد. چون ندا رو دو زانو نشسته بود و تو حالت سجده داشت گریه میکرد.
موهای مشگیه ندا رو گرفت و ندا هم یه جیقی کشید و واسه اینکه موهاش کنده نشده مجبور شد که پاشه واسته. بی ناموس همونجوری که ندا رو میکشید سمت خودش عقبی رفت و لم داد رو یه مبل درب و داغون قدیمی که اونجا بود.
و سره ندا رو کشید لای پاهای خودش. وقتی نگاه میکردم میدیدم یه دختر خوش هیکل و خوش تراش و واقعا ناز افتاده بین چهار تا نره قول درو دهاتی و وحشیه ندید پدید و دارن با اون دست های گندشون همه جای بدنش رو میمالن و چنگ میزنن دوست داشتم همون لحظه میمردم.
طرف سره ندارو کشوند لای پای خودش که ندا مجبور بشه واسش ساک بزنه. اولش ندا دهنش رو بسته بود و باز نمیکرد که یکی دیگه از اون مردها با کمربند جوری زد رو کون ندا که صداش هنوز تو گوشمه و دردش رو منم حس کردم.
و اونجا دیگه ندا از ترس کتک خوردن دوباره دهنش رو باز کرد. این یه نفر که کیرش رو داده بود دهن ندا واقعا کیره خیلی عجیبی داشت. بقیه شونم خرکیر بودنا. ولی این یدونه اصلا انگار مال ادمیزاد نبود. تا جایی که فقط کله کیرش تو دهن ندا جا شده بود هی اوق میزد. منم دیگه یه جورایی انگار سر شده بودم . انقدر داد و زده بودم و انقدر قسم و التماس کرده بودم فایده نکرده بود که دیگه نای حرف زدن نداشتم. همونجور که اون بی ناموس کیره کلفتش رو کرده بود تو دهن ندا و با زور دست خودش سره ندارو عقب و جلو میکرد. یهو دیدم یکیشون اومد و پشت ندا دوزانو نشست و حرومزاده بدون اینکه حتی کس ندارو یه لمسی بکنه و یا یه قطره تف بندازه کیرش رو گرفت که بکنه تو کس ندا. که ندا افتاد به التماس . و منم بادیدن التماس ندا . یهو گفتم حرومزاده من با این کیر بعد چند ماه تازه دو سه شب پیش تونمستم بکنم توش و اونم با هزار تا ژل و این جور چیزها. دیوث تو رو قران حداقل اروم اروم بکن. یه یارو جای اینکه دلش بسوزه یهو چشماش برق زد و گفت پس خوب کسی گیرمون افتاده کم کارکرده. بعد همونجوری سرش رو گذاشت دم کس ندا و با زور داشت هول میداد داخل. که ندا هم یه جورایی داشت پاره میشد و دیگه رسما داشت فریاد میزد و التماس میکرد. که مرده حرومزاده با منده گفت واقعا خدا یادش رفته واسه این کس ورودی بذاره. فکر کنم با سوزن سوراخش کرده. و همشون خندیدن و با این حرف اون دوتایی که بیکار بودن هم انکار تحریک شدن و اومدن و مشقول شدن به ور رفتن با بدن و سینه های هشتاد زنم.
اون سه تایی که کیرشون یه خورده کوچکتر بود هی با هم جاهاشون رو عوض میکردن و داگ استایل ندارو میگاییدن. لابا لاش هم کیراشون و در میاوردن و با دست ویوفتادن به جون کس ندا و وحشی باهاش ور میرفتن. یهو این یارو خر کیره برگشت گفت دوستان اگه اشکال نداره بدید ما هم بکنیم. که رفیقش گفت لامصب اصلا ببین سره کیره تو توی این کس میره که بخوای بکنی. ما داریم تلاش میکنیم با کیر و با دست و اینا که جا باز کنه و این گنده خانوم خوشگلمون پاره نشه و بعدش بتونه راه بره. راست میگفتن دیوث انکار قشنگ یه اسپری مو بزرگ گذاشته بودی لای پاش. صاف و خوش فرم ولی خیلی بزرگ و عجیب.
پاشد اومد بالا سره ندا و ندارو بلند کرد و به کمر خوابوند رو همون مبلی که خودش نشسته بود. و پاهای ندارو از هم وا کرد. تف انداخت رو کس کوچولوی زنم و اونم فقط داشت گریه میکرد. سره کیرش رو که گذاشت رو کسش . فقط کله اش از کل کس ندا بزرگتر بود چه برسه به سوراخ کس. ولی با هر فشار و ترفندی که بود کله اش رو نل داد داخل کس و بدبخت زنم یه جیق کشید و بی کال افتاد.
حالا نکن کی بکن. انقدر این چهار نفر جاهاشون رو عوض کردن که دوتاشون آبشون اومد و ریختن تو کس ندا. هی میگفتن خدا کنه بچت دختر بشه و مثل خودت بشه که باز یه کالی به چند تا مرد بده. ما که تاحالا همچین کسی ندیده بودیم. من به اون مر کیره گفتم حرومزاده تو و رفیقتم هم زودباشید جمع کنید بره این حرومزاده بازیرو که یهو بهم خندید و گفت من تازه یه سوراخ رو گشاد کردم . اون یکیش مونده. منظورش کون ندا بود.
منم هر چی التماس کردم دیوث به تخمشم نبود .
ندا خودش هنوز متوجه نشده بود داستان چیه ، چون وقتی اون یارو درباره کون ندا حرف زد ندا واقعا یه جورایی از درد و خستگی بی حال بود و انگار مغزش درست پیام نمیداد.
ولی وقتی طرف در حین گاییدن کس کوچولو و تنگش انگشت شصتش رو گذاشت دم سوراخ کونش یهو گفت نه توروخدا . اونجا نه و کلی التماس ، اما انگار ب جای قلب تو دل اون بی همه چیز سنگ گذاشته بودی هیچی حالیش نبود. سره کیر به اون کلفتی رو گذاشت رو سوراخ کون ندا که تاحا من خودم دست بهش نزده بودم. یه فشار داد که ندای بیچاره ی من با گریه خودش رو به جلو کشید که مثلا کیر تو کونش نره. ولی اون نره قول دست انداخت تو موهاش و ندارو انداخت رو مبل و پاهاش رو وا کرد و دوباره سره کیرش رو گذاشت دم سوراخ ‌. یکی دو تا فشار داد که گریه ندا دیگه خیلی زیادتر شد و خود طرف دید نه واقعا اینجوری تو نمیره . یهو ندا رو ول کرد و رفت ، من خوشحال شدم و فکر کردم بیخیال کون ندا شد اما یهو دیدم داره میاد و یه بطری روغن مایه دستشه . وقتی رسید لای پای ندا با خنده گفت واقعا دلم واست سوخت و دیدم اینجوری واقعا خیلی درد میکشی گفتم یه حال بهت بدم و یه خورده چربش کنم. دیوث دره بطری رو باز کرد و کلی روغن ریخت رو اون کیره عجیب و غریبش و بعدش هم از بالا تمام روغن رو خالی کرد رو کس و کونش . یکی از اون دوتای دیگه هم که کنار بودن صدا کرد گفت بیا کیرت رو بکن تو گلوی این جوجه خوشگلمون که دیگه حوصله ندارم صدای جیغ و دادش رو بشنوم. رفیقش هم اومد بالا سره زن خوشگل من کیرش رو بدون هیچ معطلی کرد تو دهنش . خودشم هر چی زور تو بدنش داشت گذاشت پشت کیرش و با یه فشار خیلی زیاد کیر روش رو هول داد تو گون ندا، اون طفل معصوم هم یه دادی زد و دیگه تقریبا بی حال و بی جون خودش رو ول کرده بود رو مبل و داشت به پاره شدن کس و کونش فکر میکرد. چون دیگه حتی گریه هم نمیکرد . یه حالتی مثل دیوونه ها شده بود. ملاصه بی پدر مادر ها انقدر گاییدن و جاهاشون رو عوض کردن تا بلاخره آبشون تومد و همشون نوبتی ریختن تو کس زن من.
یهو یه چیز سفت از پشت خورد تو سره من و دیگه هیچی نفهمیدم تا اینکه چشم باز کردم دیدم جفتمون تو ماشین خودم هستیم. ماشینم تو حیاط همون خونه. استارت زدم ماشین روشن شد. بله کثافت ها خودشون دستگاری کرده بودن . دره حیاط و باز کردم و از خونه فرار کردیم. رسیدم به اولین پاستگاه که برم تو و جریان و بگم که ندا دستم رو گرفت و التماس کرد که تو رو خدا فقط برو خونه.
الان خیلی از اون ماجرا میگذره اوایل هر وقت یادش میوفتادم عصبی میشدم و میریختم به هم. ولی نمیدونم چرا الان که داشتم خاطره ام رو مینویسم هر لحظه اش که میاد جلو چشمم کیرم حسابی راست میشه. خودم اصلا این حسم رو دوست ندارم ولی خوب واقعا شهوتی میشم.

نوشته: کیان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها