داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زیبایی همسر و بی غیرت شدن من (۵ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

واسه نوشتن این ماجرا زحمت زیادی کشیدم. لطف کنید با دقت بخونید. درسته طولانیه اما دروغ نیست.

دیگه کم مونده بود به اونچه که توی ذهنم و تو دوران مجردی پرورش داده بودم و تو دوران ازدواجم به اوج رسیده بود برسم.
پیش بینی میکردم بعد از کرده شدن تینا و تابلو شدن تمایلات من، هیچ کدوم نتونیم دیگری رو به خیانت متهم کنیم.
چون تینا تابلو بود دوست داره دوست پسر داشته باشه، منم دوست داشتم دادنشو به دوست پسرش ببینم.
درحقیقت هردومون مقصر بودیم. جالب اینجا بود که تینا داشت مخ منو برای بی غیرت تر کردنم میزد، یکی هم مثل مازیار داشت مخ خودشو واسه کردن کس و کونش میزد.
دوازدهم مرداد ماه شد و روز تولد تینا بود. خودش میگفت بیشتر جشن تولدهایی که گرفته تو خونه بوده، ولی این بار برخلاف همیشه مراسم تولدشو تو همون آلاچیقی که مازیار و دوستاش گیتار می‌زدند برگزار کرد. از بچه های دانشکده هم فقط فرانکو دعوت کرده بود.
توافقی که با مازیار کرده بودم دو سه روز قبل از تولدش بود. میدونستم مازیار واسه راضی کردن تینا به حال دادن، حتماً طرز رفتار و صحبت کردنش با تینا رو عوض میکنه.
اون روز غروب با وجود اینکه تینا جشن تولدش ساده برگزار شد، اما پر از لحظه های خوب و رومانتیک بین بچه های تو آلاچیق بود. هر کدوم از دوستای مازیار با گیتارشون آهنگی به مناسبت تولدش، براش زدن و خوندن.
بعد از اینکه نسیم آهنگشو تقدیم تینا کرد، با فوت کردن شمع ها همه اومدن به تینا دست دادن و تبریک گفتن. نوبت تبریک مازیار که شد بعد از دست دادن،مثل نسیم و فرانک با تینا رو بوسی کرد. قشنگ دیدم که به جای صورتش، گوشه چپ و راست لب تینا رو بوس کرد؛ حتی یه لحظه لبش به لب تینا مالیده شد، اما به روی خودم نیاوردم.ازاین رفتار مازیار ناراحت شدم. دوست نداشتم جلوی جمع چنین کاری کنهچ
اما انگاری همین کارش تاثیر خودشو به روی دوستاش گذاشت، چون دوتاشون بعد از خوردن کیک، آهنگ هایی که زدن و خوندنو تقدیم تینا و مازیار کردن.
رفتارشون نشون میداد انگاری خبر دارن روی تینا تعصب ندارم. احتمال می دادم مازیار توافقی که دو سه روز پیش با هم کرده بودیمو به دوستاش هم گفته باشه. شایدم با بوسیدن کنار لب تینا جلوی من خواسته حرفشو به دوستاش ثابت کنه. بدجوری عصبی و ناراحت شده بودم؛ اما سعی می کردم به روی خودم نیارم. تینا هم که انگار اصلا تو این دنیا نبود، خیلی ریلکس با همه می گفت و می خندید.
اون روز عصر مازیار تنها کسی بود که بیشتر از بچه های دیگه چند بار با گیتارش برای تینا زد و خوند.
یه بار که داشت آهنگ “دنیامیا” “پازل باند” رو بدون گیتار می خوند،یکی از دوستاش به نام “سینا”که کنار من نشسته بود، آروم کنار گوشم گفت: میدونی کیک تولد تینا رو مازیار براش خریده؟
با شنیدن حرف پسره یهو جا خوردم؛ اما سریع به خودم مسلط شدمو الکی گفتم آره به من گفته بود.وقتی این حرفو زدم چند لحظه بعد دوباره کنار گوشم گفت: پس همه چی بین تو و مازیار حل شدس.
ازش پرسیدم منظورت چیه ؟ اما جای جواب دادن به من گفت: دوست دارم بیشتر با هم آشنا بشیم. آیدی تلگرامتو دارم، اونجا بهت پیام میدم.
با حرف هایی که این پسره سینا زد، دیگه شک نداشتم مازیار همه چیز رو به دوستاش گفته؛ یا اگه به همه نگفته باشه، اما چندتاشون حتماً خبر دارن؛چون موقعی که مراسم تموم شده بود و همه داشتن مجددا به تینا تبریک میگفتن و باهاش دست میدادن، مازیار دوباره مثل فرانک و نسیم با تینا رو بوسی کرد. بازم گوشه لباشو جای لپش بوسید. همزمان با بوسیده شدن تینا نگاه سنگین سینا و پسر کناریش پویا رو به روی خودم حس میکردم.
تو اون لحظات دوست داشتم هر چه سریعتر من و تینا از بقیه جدا بشیم.حسابی بابت رفتار های مازیار عصبی بودم.
اون شب بعد از اینکه تینا رو به خونشون رسوندم، به مازیار زنگ زدم و کلی ازش انتقاد کردم.
لو دادن موضوع به دوستاشو انکار نکرد، اما خیلی خونسرد جواب داد مگه نمیخوای یه بار هم جلوی خودت و علنی بکنمش، خوب این نیاز داره یواش یواش جلوی خودت ببوسمش، بمالمش، تا همه چی برای تینا عادی بشه.
بعد هم موضوع حرفشو عوض کرد و گفت: اول میخوام بهت بگم تو نمیدونی به دست آوردن زن و ناموس یه نفر دیگه، در حالی که شوهرش هم نمیخواد مانع کرده شدن زنش بشه، چه لذتی داره. دوم اینکه یه خبر هیجان انگیز برات دارم که اگه بهت بگم اعتراض های امروز یادت میره…
دیروز بعد از کلی حرف های عاشقانه ای که تو پیست اسکیت به هم زدیم، با اجازت روی یکی از صندلی های همون پارک، لبشو فتح کردم. دیدم موقعیت جوره همونجا هم به زنت پیشنهاد رابطه دادم.اصلاً شوکه نشد. خیلی عادی، آروم خندیدو گفت: من شوهر دارم؛ ولی رفتارش بعد از این که بهش پیشنهاد کردن دادم، نشون می داد خیلی شل تر از این حرفهاست؛چون همون جا روی صندلی وقتی دستامو به سینه هاش رسوندم، اصلا اعتراضی نکرد؛ حتی وقتی یه دستمو به روی رون پا و لا پاش بردم، هیچی نمی گفت؛ تازه سرشو به شونه من تکیه داده بود.
اتفاقات روز تولد تینا باعث شد آخر شب همون روز برای آمار گرفتن دوباره وارد تلگرامش بشم. تو صفحه چتش با مازیار غیراز اینکه براش استیکرهای عاشقانه فرستاده بود. چیز دیگه ای نبود.
وارد تلگرام خودم که شدم مازیار برام پیام گذاشته بود. حرف‌های این پسره نشون میداد که نامرد و اهل زیرآبی رفتن نیست. خیلی ریلکس نوشته بود، میخوام یه مدت طولانی بکن زنت بشم. عطش من نسبت به زنت با یه بار یا دوبار کردن نمی خوابه. میخوام تا زمانیکه زنت بهم میده بکنمش. میخوام شوهر دوم زنت بشم و تینا مال هردومون باشه. در عوض منم همه خواسته هاتو برات اجرا میکنم.از من قول یه رابطه طولانی با تینا میخواست و تاکید کرده بود، هیچ محدودیتی تو کردن تینا سد راهش قرار ندم‌. اعتراف کرده بود اگه تصمیم نداشتم تینا رو به خودم وابسته کنم، تا حالا کرده بودمش.
مازیار مجرد بود. میدونستم برای اینکه یک مدت طولانی بکن تینا بمونه، قطعاً خواسته های منو اجرا میکنه.
تو اون روز های منتهی به کرده شدن تینا به وسیله یه نفر غیر خودم،پر از هیجان و شهوت بودم. دیگه به یک آدم متاهل و جقی تبدیل شده بودم. با وجود اینکه چند ماه از ازدواج من و تینا میگذشت به خاطر خوشگلیش و اندام نازش، حتی یک ذره هم حس شهوتم بهش کم نشده بود؛ تازه با تبدیل شدن فانتزی هام به واقعیت تو روزهای پیش رو این حس شهوتم بهش چندین برابر شده بود. عجیب بود که حالا خیانت تینا برعکس خیانت دفعه قبلش با سیامک، بد جوری به من لذت میداد. شاید موقع خیانتش با سیامک هنوز ذهنم آماده پذیرش بی غیرتی نبود. خیلی از اونهایی که فکرهای فانتزی و تابو شکن و بی غیرتی به سرشون وارد میشد چندین سال بعد از زندگی مشترکشون بود؛ اما ما هنوز زندگی زیر یک سقف رو آغاز نکرده بودیم.
رفتار تینا با من تو اون روزهایی که مازیار داشت راضی به دادنش می کرد، بسیار مهربون تر از قبل شده بود. به خصوص با من جلوی پدر و مادر خودش و پدر و مادر من عاشقانه تر رفتار میکرد. خودشو برام لوس می کرد و بیشتر از قبل مادرمو طرفدار خودش کرده بود.طوری که احساس میکردم مادرم بیشتر از من، تینا رو دوست داره.
رابطه جنسی ما هم بیشتر از قبل شده بود. وقتی که کنارم بود، با تصور گاییده شدنش توسط مازیار میکردمش و این رابطه ما رو بیشتر کرده بود و آبم زودتر می اومد.
شب ها همچنان از مازیار آمار بودنش با تینا رو می گرفتم. هر حرکتی که برای راضی کردن تینا میکرد، آخرش به من خبر میداد.
یک هفته از تولد تینا گذشته بود. یک شب داشتم تو خونشون کمکش می کردم میز شام رو بچینه که گوشی موبایلم زنگ خورد. مازیار بود. از دو روز قبلش دیگه خبری ازش نداشتم. به بهونه خریدن نوشابه از خونشون بیرون زدم.
پشت تلفن با صدای لرزون و شهوت آلود خبر داد که زنت حسابی وا داده؛ بالاخره راضیش کردم. البته مستقیم نگفته بهت میدم، ولی رفتارش تابلو هست که میخواد بده. حالا دیگه داره اجازه میده رو صندلی پارک دستمو به لا پاش برسونمو کسشو بمالم. قبلاً پاهاشو می بست؛ اما جدیداً دیگه پاهاشو نمی بنده. روز قبل هم وقتی دستمو از روی شلوار به لاپاش رسوندم،حس کردم از عمدی شورت نپوشیده…
منم حسابی کسشو براش مالیدم. نبودی ببینی چشمای زنت حسابی خمار شده بود. وقتی دیدم اوضاعش خراب شده، بردمش تو ماشینم که امن تره، اونجا دستمو تو مانتوش کردمو هر جوری بود به زیر لباس ها و سوتینش بردمو سینه های لختشو مالیدم. زنت کاملاً تسلیم بود. این بار با مالیدن سینه هاش، وقتی بهش پیشنهاد رابطه دادم، دیگه مثل دفعه قبل نگفت شوهر دارم. چشمهاشو بسته بود و هیچی نمیگفت. منم این قدر سینه های لختشو مالیدم که خودمو تو شلوارم خراب کردم. سکوتش رو به حساب راضی بودنش گذاشتم. مطمئن بودم به خاطر اینکه متاهله خجالت میکشه در مورد رابطه‌ای که ازش خواسته بودم حرفی بزنه. الان دیگه منتظرم خونه خالی بشه تینا رو اونجا ببرمو جلو خودت بزنم بره توش…
اون شب مازیار آخر حرفاش ازم خواست، تو اولین فرصت برای آشنا شدن با محیط خونه و اتاق هاشون به جهت یواشکی دیدن رابطه اش با تینا به خونشون برم.
بعد از خریدن نوشابه وقتی پیش تینا و خانواده خانمم برگشتم، چشمام مدام روی اندام و هیکلش می چرخید. وقتی به این فکر میکردم قراره مازیار هم مثل من بدن لخت تینا رو ببینه، اون کس ناز رو وسط پاش لمس کنه و تو اون کون خوش فرمش این قدر تلمبه بزنه تا آبش بیاد، از حشر زیاد شق میکردم.برای همین سعی می کردم زیاد تو دید پدر و مادر خانمم و برادر تینا نباشم.
اون شب وقتی به خونه خودمون برگشتم،اصلاً خوب نخوابیدم. شب های کم خوابی رو پشت سر می گذاشتم. صبح روز بعد ساعت هشت و نیم صبح از خونه بیرون زدم.قصدم خونه مازیار بود. آدرسشو شب قبل ازش گرفته بودم. خونشون تو بلوار کاوه بود. تقریباً با تینا بچه محل بودند.
این اولین بار بود که من و مازیار به تنهایی همدیگر را می دیدیم. قبل از اون یا با دوستاش بود یا من با تینا بودم.
وقتی اونجا رسیدم سر کوچشون منتظرم بود. سعی می کردم آروم باشم و خجالت کشیدن رو کنار بذارم.برعکس چیزی که فکر میکردم استقبال گرمی از من کرد. انگاری چند ساله با هم دوست هستیم.
به من گفت پدر و مادرش هنوز خواب هستند ، برادرش صبح زود رفته محل کارش و خواهرش هم به آموزشگاه رانندگی رفته…
خیلی ریلکس برای من در مورد خانواده‌اش حرف میزد. میگفت برادر و خواهرم مثل من مجرد هستند. خواهرم دقیقا هم هیکل و هم سن تیناست. اما به خوشگلی و خوش اندامی تینا نیست.
همون لحظه هم از من خواست باهم راحت باشیم تا روزهای پر از هیجانی کنار هم داشته باشیم.
به درب خونشون که رسیدیم، دیدم یه خونه ویلایی شیک دارند. دوتا ماشین که یکیش مال خودش بود داخل حیاطش پارک شده بود. چند تا درخت با یه استخر پر از آب هم وسط حیاطشون بود.
وارد پذیرایی که شدیم،ازم خواست که به طبقه بالا بریم. خونشون دوبلکس بود. می گفت اتاق من و برادرم طبقه بالاست ، اتاق خواهرم و پدر و مادرم هم طبقه پایین هست. توی یکی دو دقیقه، اتاق خواب خودش و برادرش و همچنین سالن پذیرایی طبقه بالا رو بررسی کردیم. اتاق ها و سالن پذیرایی به دلیل نورگیری عالی در طی روز اصلاً مناسب دید زدن نبود. خود مازیار پیشنهاد داد تو شب و تو اتاق برادرش که پنجره اش به سمت حیاط نیست، این اتفاق بیفته.
برنامه این بود که برق اتاق خواب کاملاً روشن و تو پذیرایی کاملاً تاریک باشه؛ اینطوری من میتونستم داخل اتاق خوابو از لای درب یا شیشه پنجره بالای درب کاملاً ببینم، اما تینا به دلیل تاریک بودن سالن پذیرایی اینطوری چیزی رو نمی دید.
دیگه همه چیز حتی ساعت کردن تینا هم مشخص شده بود. اون موقع تقریبا وسط تابستون بود و هوا خیلی دیر تاریک میشد، اما مازیار میگفت تنها زمانی میتونی دادن زنتو راحت ببینی که هوا کاملا تاریک شده باشه.
بعد هم ازم خواست رو صندلی کامپیوتر برادرش بشینم. خودش هم روبروی من به روی تختش نشست. سر صحبتو باز کرد و با خنده گفت من زن و دختر زیاد کردم، اما تا حالا ناموس کسی رو جلوش نکردم و این به من خیلی هیجان میده.
وقتی این حرفو زد، چون دیگه تو تلگرام نبود و روبروم نشسته بود کلی خجالت کشیدم، اما به روی خودم نیاوردم.انگاری احساس منو فهمیده بود؛ چون همون لحظه لبخند کمرنگی زد و گفت: حالا که تا این مرحله جلو اومدی، دیگه نباید با کسی رودربایستی داشته باشی. فقط باید لذت ببری. شاید اگه منم مثل تو زن خوشگل و فوق سکسی داشتم، با شیطنت هایی که می کرد و نگاه هایی که دیگران بهش می کردند، مثل تو میشدم و از رابطه اش با دیگران لذت می بردم.
مازیار همین جور داشت حرف میزد؛ ولی من نگاهم به برآمدگی کیرش بود که شق بودنش از زیر شلوارش کاملا پیدا بود و گاهی هم با دستش سرشو فشار میداد.
معلوم بود مازیار هم مثل من بابت این قضیه هیجان داره و حسابی تحریک میشه. وقتی دید نگاهم به کیرشه خندید و گفت: همیشه موقع دعوا و بزن بزن، کیرمون رو به کس خواهر و مادر و زن طرف مقابل حواله میدادیم؛ اصلا فکر نمیکردم یه روزی به طور واقعی بخوام جلو طرف کس زنش بذارم‌. واسه همین از ذوق حسابی بالا اومده…
تو جوابش گفتم من مشکلی با این قضیه ندارم ،ولی اولین رابطه باید از کون باشه، کمی هم خشن باشه.
تا این حرفو زدم خندید. دستشو به سمت کیرش برد، سرشو فشار داد و گفت: ای جونم کونش که معرکه و فوق سکسیه.از همون اولین روز هم که دیدمش چشمام دنبال کونش بود. اما به خاطر عاطفه و حس عاشقانه‌ای که بین من و زنت به وجود اومده مجبورم از کس هم بکنمش. اینجوری می تونم یه مدت بکنش باشم.
یهو برگشت گفت مال تو چند سانته؟اولش نفهمیدم منظورش چیه، اما به کیرم که اشاره کرد گفتم: مال من فکر کنم۱۳ سانته.
خندید و گفت: مال من با ارفاق ۱۷ سانته، بعد هم به سیم آخر زد، یهو دست کرد تو شلوارش، کیر شق شدشو بیرون آورد و با خنده گفت: وقتی قراره تینا زیر کیرم تلمبه بخوره، دیگه پنهان کردن کیرم جلو تو معنا نداره.
تو یک لحظه کلفتی و سایزشو با کیرخودم مقایسه کردم.سه چهار سانت از مال من بلندتر بود؛ اما کلفتیش فرقی با کیر من نداشت.
در حالی که داشت می خندید، از من نظر خواست و گفت: به نظرت در حدی هست که بتونه با کردن زنت، آب تو رو هم بکشه بیرون ؟
بدون اینکه تو صورتش نگاه کنم، در حالی که نگاهم همچنان به کیرش بود گفتم: کلفتیش مثل کیر منه، اما خیلی بلند تر از مال منه؛ فقط اگه بتونی یکم خشن تر بکنیش، ممکنه آب منم بیاد.
مازیار کیرشو دوباره تو شلوارش کرد و گفت: مطمئن باش به روشی که تو گفتی میکنمش، تا واسه کردن های بعدی هم اوکی بدی؛ ناسلامتی تینا الان دیگه زن هردومونه…
روی تختی که قرار بود تینا رو با کیرش بگاد، دراز کشید و با صدای لرزون از شهوت گفت:وقتی میگی کیرت ۱۳ سانته، یعنی ته کس و کون زنت هنوز مزه کیر نچشیده؛ باید با کیر خودم این مزه رو براش ایجاد کنم.
از روی صندلی با یه کیر شق کرده بلند شدم و ازش خواستم منو به بیرون از خونه راهنمایی کنه…
از خونشون که بیرون زدم، احساس کردم رفتار مازیار توی این چند روز کمی تحقیر کننده شده. بیشتر وقت ها اسم تینا رو نمی برد و از کلمه زنت استفاده میکرد. اون روز هم که با هم تو خونشون روبرو شدیم، هی سایز کیرشو به رخ من میزد.
دیگه کار تموم بود. با مازیار به مرحله آخر این بی غیرتی رسیده بودم.من که تا یک مدت قبل، از نگاه آدم ها به لاپای تینا شق می کردم،حالا چند پله جلوتر اومده بودم. یکی از همین آدمها قصد داشت این بار جای نگاه کردن به لاپاش، شلوار و شورتشو از پاش دربیاره و کیرشو تا دسته تو کسش جا کنه و من هم فقط نگاه کنم.
وارد شهریور ماه شده بودیم طبق برنامه‌ای که با مازیار ریخته بودم، قرار بود هر وقت خونشون خالی شد به من خبر بده.
بالاخره روز سوم شهریور ماه انتظار به سر آمد. مازیار باخبری که به من داد، سراسر وجودمو پر از شهوت و هیجان کرد.
خودش هم پشت تلفن با هیجان به من گفت با بردن مادرش به کرج خونشون امشب کاملا خالی شده، الانم داره برمیگرده؛ میتونی کرده شدن زن و ناموستو ساعت ۹ امشب ببینی.
بعد هم از من خواست تا قبل از ساعت هشت و نیم شب قیطریه باشم ،کلید خونه رو ازش بگیرم و زودتر تو خونه مستقر بشم.
وقتی اوکی دادم ازم پرسید تا لحظه آخر که آبم میاد، از کون بکنمش؟ تایید که کردم، ادامه داد پس بریزم توش که ناراحت نمیشی؟ وقتی گفتم نه، پشت تلفن یه جون بلند گفت. قبل از اینکه قطع کنه، منم بهش گفتم، ممکنه موقع کردن کونش منم آبم بیاد. اگه حس بدی پیدا کردمو نتونستم تحمل کنم از خونه میزنم بیرون تو به کارت ادامه بده؛ فقط کار تموم شد، ببرش خونشون؛ اصلا راضی نیستم تا صبح اونجا باشه.
خندید و گفت مگه کمرم چقدر آب داره ؟ مطمئن باش زنت با همون دو بار کمرمو حسابی خالی میکنه.
بعد از قطع شدن تلفن، پر از استرس و هیجان شدم. از خیاتتی که تینا قرار بود انجام بده به خود می لرزیدم.
اون شب مازیار قصد داشت تینا رو به بهونه دور دور کردن و بدون اطلاع قبلی به خونشون ببره. میگفت تینا راضیه، فقط به زبون نمیاره.
تا ساعت هشت و نیم هنوز یک ساعت باقی بود. توی اون لحظات حساس و عجیب غریبی که کیرم یکسره شق بود، توصیف حالم و هیجانی که داشتم برام غیر ممکنه؛ فقط می تونم بگم الان که بعد از چند سال دارم این اتفاق رو می نویسم، بازم دچار هیجان میشم.
اون روز عصر جمعه بود. خیابون های تهران به خصوص اتوبان صدر شلوغ بود؛ اما هر طوری بود تا ساعت هشت و نیم خودمو به بلوار کاوه رسوندم. ماشینو تو کوچه بغلی خونه مازیار پارک کردمو خودمو به درب خونشون رسوندم‌.
جلوی درب خونشون با من دست داد و گفت: یادت باشه قول دادی تا زمانیکه زنت از من خوشش میاد بذاری بکنمش.
مازیار همینطور داشت یکسره جلوی خونشون حرف میزد و تو اون لحظات پر از هیجان، حسابی از من امتیاز میگرفت. بالاخره با همه حرفاش موافقت کردمو وارد خونشون شدم.
قرار بود داخل حمام طبقه اول پنهان بشم، تا مازیار تینا رو به طبقه بالا ببره.
از خونه مازیار تو بلوار کاوه با ماشین، تا خونه تینا پنج دقیقه بیشتر راه نبود. با احتساب پنج دقیقه معطلی و پنج دقیقه مسیر برگشت، جمعا پانزده دقیقه دیگه باید اینجا باشن و من پانزده دقیقه وقت داشتم، تا همه جاهایی که میشد تو مواقع خاص پنهان شد، مورد بررسی قرار بدم.
خیلی کنجکاو بودم لذت بردن تینا از حال دادنش به یه نفر دیگه، غیر از خودمو ببینم. در حقیقت این یه لذت چند منظوره بود‌. مازیار علاوه بر اینکه از کردن تینا به عنوان یه دختر لذت می برد، یه لذت اضافه هم بابت اینکه میخواد زن یکی دیگه رو جلو شوهرش بکنه می برد. برای تینا هم دقیقا شرایط همینطوری بود.منم از لذت بردن هر دو نفرشون لذت می بردم‌.
تو بیشتر روزهایی که بیرون می رفتم به خودم عطر و ادکلن می زدم، اما اون شب یه لباس که بوی عطر نمیداد تنم کرده بودم. از عمدی لباس و شلوار مشکی پوشیده بودم تا تو تاریکی چیزی معلوم نشه.کفشمو تو حمام طبقه پایین پنهان کرده بودم. گوشی موبایلمو خاموش کرده بودم، تا نور صفحه گوشی، فضای تو پذیرایی رو روشن نکنه. برق طبقه پایین، از سالن پذیرایی گرفته تا حیاط و راهرو و آشپزخونه همه روشن بود. اما برق طبقه بالا به بهونه اینکه کسی خونه نبوده کاملا خاموش بود. قرار بود مازیار تینا رو مستقیما و تو بغلش بدون اینکه لامپی رو تو طبقه بالا روشن کنه از طبقه پایین به اتاق برادرش ببره.
چند دقیقه ای بود منتظر بودم.تو سالن پذیرایی طبقه پایین دور سالن می چرخیدم.دستمم به کیرم بود که مثل چوب سفت شده بود.
به خودم میگفتم ای جونم تینا داری تلاش میکنی منو روی خودت بی غیرت کنی، خبر نداری خودم امشب شاهد گاییده شدن کونت و اومدن آب کیر یه پسر دیگه هستم. هی به خودم میگفتم یعنی واسه یه نامحرم لخت میشه و میکشه پایین؟یعنی واقعا اجازه میده کیر یه پسر غریبه وارد کونش بشه؟ یعنی دوست داره با دادن به یه غریبه آب کسش بیاد؟.
جلوی درب سالن پذیرایی ایستاده بودم. منتظر بودم به محض اینکه درب حیاط باز شد ، به داخل حمام فرار کنم.
خیالم راحت بود این عشقی که بین تینا و مازیار به وجود اومده دائمی نیست که بخواد تو زندگی من و تینا تاثیر بذاره، چون تینا قبلا هم عاشق سبامک شده بود و همین دوستت دارم گفتن هاش به مازیار رو به سیامکم گفته بود.
تو همین فکرها بودم که یهو صدای باز شدن درب حیاط اومد. چند لحظه بعد ماشین مازیار وارد حیاط خونه شد. مثل فرفره به داخل حمام طبقه همکف فرار کردمو درب حمام رو پشت سرم بستم. قلبم مثل گنجشک می زد. صدای تپش قلبمو می شنیدم. هنوز نمیدونستم تینا همراهشه یا نه، اما ده دقیقه از اون پانزده دقیقه ای که خودم محاسبه کرده بودم دیرتر اومده
دقیقا پشت درب پنهان شده بودم تا اگه یک درصد تینا درب حمام رو باز کرد پشت درب باشمو منو نبینه.دو سه دقیقه ای بود تمام هوش و حواسمو جمع کرده بودم تا صدای تینا رو بشنوم و بفهمم اینجا اومده یا نه؛ شنیدن صداش و اومدنش به اینجا یعنی امشب کارش تمومه. دیگه دخترا هم میدونستن خونه دوست پسر برن، کمترین کار اینه که باید کون رو بدن…
بالاخره صدای مازیارو شنیدم انگاری داشت با یکی حرف میزد. دل تو دلم نبود.وقتی صداها نزدیک شدن بالاخره چیزی رو که انتظارشو داشتم شنیدم. صدای خنده تینا و عشوه های خرکیش برای مازیار باعث شد تو حمام از خوشحالی مثل فوتبالیست هایی که گل میزنن دستمو به سمت بالا مشت کنم.
از زور شهوت و استرس تمام تن و بدنم می لرزید. انگاری تو اون تابستونی سردم شده بود.
به جراعت می تونم بگم حس لذت و هیجانی که یه نفر بتونه با همکاری تو، مخ زن و یا خواهرتو بزنه، باهاش دوست بشه و راضی به دادنش کنه و تو بخوای یواشکی کرده شدنشو ببینی فراتر ازحد تصوره.
وارد پذیرایی که شدن دیگه صداشون رو واضح می شنیدم. تینا در حال خندیدن، با صدای عشوه آلودی که هیچ وقت با من اینطوری صحبت نکرده بود، داشت به مازیار به جای اومدن به خونه، قرار دور دور و ولگردی تو خیابون رو یاد آوری میکرد.
اولش جوابی از مازیار نشنیدم. احتمال میدادم تو آشپزخونه باشه، چون چند لحظه بعد صداشو شنیدم که به تینا آبمیوه تعارف کرد و گفت: دور دور کردن تو طبقه بالا و تو اتاقم، رو تخت من یه لذت دیگه ای داره.
از شنیدن حرفاشون دست به کیر شده بودمو می مالیدمش. مازیار جریان بی غیرتی منو وسط کشیده بود؛ با صدای بلند که منم بشنوم داشت به تینا میگفت مگه نمیگی شوهرت زیاد غیرتی نیست؟ پس نباید تو هم تو قید و بند باشی؛ اونجوری که دوست داری زندگی کن، بذار منم شوهر دومت باشم.
صدای خنده عشوه آلود تینا و خوردن همزمان چیزی به دیوار، منو سر جای خودم میخکوب کرد‌. چند لحظه بعد از حرفای مازیار فهمیدم جعبه پلاستیکی دستمال کاغذی رو به سمتش پرت کرده.
خنده تینا ،جون گفتن مازیار، ولم کن گفتن تینا و التماس کردن مازیار، نشون میداد تو پذیرایی با هم درگیر شدند. قرار بود تینا رو بغل کنه و به طبقه بالا ببره؛ اینطوری هر دو دست مازیار درگیر نگه داشتن تینا میشد و روشن نکردن لامپ ها و لوستر سقفی طبقه بالا که خاموش بودن خود به خود موجه می‌شد.
با مازیار هماهنگ کرده بودم اجازه نده تینا از اتاقش بیرون بیاد؛ چون اگه لامپی روشن می کرد، خاموش کردنش توسط مازیار ایجاد شک می کرد.
تو اون لحظاتی که حس می کردم صداشون داره از من دور میشه و مازیار در حال بردن تینا به طبقه بالاست، یه حس عجیبی از اعماق قلبم به من نهیب زد، یعنی واقعا داری اجازه میدی زنتو توطبقه بالا جلوی خودت بکنن؟ مگه قرار نیست تینا در آینده مادر بچه هات باشه؟. مگه نمیخوای عمری با زنت زندگی کنی؟
حس شهوت و هیجانی که تو اون لحظات قوی تر از هر حس دیگه ای بود ،باعث شد به بهونه اینکه فقط همین یکبار می خوام ببینمو تجربه کنمو لذتشو حس کنم، بلافاصله اون حس قلبی رو سرکوب کردم.
هنوزم صدای خنده و ولم کن گفتن های تینا رو می شنیدم؛ ولی دیگه واضح نبود. این قدر صبر کردم تا گوش هام چیزی نشنون.
این همه احتیاط واسه لو نرفتنم تو خونه مازیار، برای این بود که وقتی کیر پسر مورد علاقه تینا تو کس و کونش رفته، حالت صورتش، چشمهاش، آه کشیدنش، حرف زدنش و لذتشو حس کنم، ببینم و بشنوم.خیلی دوست داشتم ببینم که حال دادنش به دوست پسرش با حال دادنش به من فرق داره یا نه.
درب حمام رو به آرومی باز کردم. تپش قلبم بیشتر شده بود. اول سرمو بیرون بردم تا محیط اطرافو ببینم. وقتی خیالم راحت شد کسی نیست، یواشی از حموم بیرون زدم . آهسته و پیوسته به سمت پله ها و طبقه بالا حرکت کردم.
لامپ های سقفی و لوستر طبقه بالا کاملا خاموش بودن. اون موقع و تو اون لحظات، آرزوم این بود زودتر به تاریکی برسم و اونجا خودمو گم و گور کنم. پرده پنجره های اتاق پذیرایی رو خودم با پر رویی تمام کشیده بودم تا نور چراغ های خونه های اطراف وارد پذیرایی نشه.
به وسط پله ها که رسیدم روشن بودن چراغ اتاق برادر مازیار، خیال منو راحت کرد که تو اتاق هستند. صدای هر دوتاشون رو هر چه بالاتر می رفتم بهتر می شنیدم. آروم خودمو به پشت درب اتاق رسوندم. چیدمان تخت خوابو افقی کرده بودیم تا وقتی از روبرو نگاه میکنم، از نوک پا تا سر تینا کاملا تو دید من باشه.
از مازیار خواسته بودم موقع تلمبه زدن کاری کنه بیشتر اوقات صورت تینا به سمت درب اتاق باشه، تا بتونم حالت صورتشو ببینم.
طبق هماهنگی قبلی قرار بود وقتی دوتایی تو اتاق هستن، لای درب اتاق خوابو به اندازه پنج تا شش سانت باز بذاره تا من بتونم داخلو ببینم. همین کار رو هم کرده بود. باز بودن بیش از این مقدار باعث میشد نور داخل اتاق خواب تا یکی دو متر داخل پذیرایی رو روشن کنه و نتونم با خیال راحت داخلو ببینم.
حرفاشون نشون میداد هنوز درگیر رابطه نشدن. التماس های مازیار و ناز کردن تینا و عشوه هایی که هیچ وقت برای من نریخته بود همچنان ادامه داشت.
هنوز هم حرف مازیار سر بی غیرتی من بود. داشت با خنده به تینا میگفت اگه تو هم نخوای از کم تعصبی شوهرت استفاده کنی، من خودم استفاده میکنم. لازم باشه به شایان میگم زنتو دوست دارمو میخوام بکنمش. اصلا میخوام یه کاری کنم اگه جلوش کردمت هم چیزی نگه ، تازه خوششم بیاد.
بعد هم از عمد با صدای بلندتری به تینا گفت: دوست داری جلو شوهرتم بکنمت؟
صدای زر نزن گفتن تینا، اونم با خنده باعث پر روتر شدن مازیار شد؛طوریکه بالاخره وارد فاز کردن شد و از تینا تقاضای کون کرد…
دل تو دلم نبود. بالاخره منم شهامت پیدا کردم از دیوار اتاق خواب، کمی فاصله گرفتم تا وقتی می خوام از لای درب داخلو نگاه کنم، نور داخل اتاق صورت سفیدمو روشن نکنه.
تو اون لحظاتی که مازیار داشت حسابی قربون صدقه تینا میرفت و التماس میکرد تا لباساشو دربیاره، حدس میزدم خودشم داره همین کار رو میکنه؛ چون یهو ولوم صدای تینا پایین اومد و در حدی که به زور صداشو می شنیدم،بازم همون جمله تکراری من شوهر دارمو به زبون آورد.
از هیجان دندانهای بالا و پایینم به هم می خوردن. بالاخره از لای درب اتاق خواب داخل رو نگاه کردم. با دیدن تینا که روی تخت خواب نشسته بود و اون آرایش فوق خفنی که میدونستم فقط واسه مازیار کرده، یه لحظه حسابی به این پسره حسودیم شد.
تینا خودشو بدجوری واسه مازیار خوشگل کرده بود . تیپ خفنی هم زده بود.
همچنان از لای درب اتاق،داخلو نگاه می کردم. از مازیار خبری نبود. حدس میزدم کنار دیوار و روبروی تینا ایستاده یا نشسته باشه.از این پشت در، خجالتو تو صورت تینا می دیدم. سرشو پایین گرفته بود و به التماس های مازیار که هنوز ازش میخواست لباساشو در بیاره می خندید و لبشو گاز میگرفت، اما اقدامی نمیکرد.
سرانجام همکاری نکردنش باعث شد خود مازیار واسه کردنش اقدام کنه. وقتی اومد جلوی تخت و روبروی تینا ایستاد، بر عکس چیزی که فکر میکردم لباس هاش هنوز تو تنش بود. هنوز لخت نشده بود.
به محض اینکه دست های تینا رو گرفت و به زور از روی تخت خواب بلندش کرد، دست منم سمت کیرم رفت و دوباره شروع به مالیدنش کردم.تینا از خجالت سرشو پایین گرفته بود. دیگه از خندیدنش هم خبری نبود. حالا دیگه فقط این مازیار بود که حرف میزد. همون لحظه تا تینا خواست حرفی بزنه یهو لباشو روی لب های تینا گذاشت.
بالاخره یه غریبه و نامحرم جلوی من و در حضور من، از تینا لب گرفت. حسش برای من جدید و ناب بود. مدام سر کیرمو فشار میدادم که حالا دیگه به حد اعلا سفت و سخت شده بود.
داشتم اولین سو استفاده یه غریبه از بی غیرتی روی ناموسمو تجربه میکردم. تا اینجا همه چیز برای من فقط لذت داشت و از اون احساس بد اصلاً خبری نبود.
بعد از نگاه غریبه ها به لاپای تینا حالا لب گرفتن یه غریبه ازش جلوی خودم، دومین مرحله بی غیرتیم بود که بدون تردید پشت سر گذاشتم. امیدوار بودم تا ورود کیر یه غریبه به کونشو هم بتونم تحمل کنم.
بالاخره مازیار بعد از چند دقیقه لبای تینا رو ول کرد و در حالیکه سعی میکرد به پشت تینا بره و به کونش بچسبونه، با صدای بلند و لرزون از شهوتش شنیدم که داشت به تینا میگفت میخوام اول با کردن کونت آبم بیاد.
به نوعی به تینا فهموند که اول کون میخواد. منم این بیرون هم گوش هامو حسابی تیز کرده بودم و هم آروم با حرکت به سمت جلو و عقب سعی میکردم کاملا تو دیدم باشن تا همه چیز رو ببینم.
از دیدن صحنه چسبوندن مازیار به کون تینا داشتم دیوونه میشدم. امیدوار بودم با این همه هیجان و لذتی که این بی غیرتی داشت به من میداد بتونم تا اومدن آبم همه چیزو تحمل کنم.
حالا دیگه تینا رو کاملا به سمت من چرخونده بود؛ اما خودش هنوزم پشت تینا بود. همزمان که کیرشو به کونش می مالید، داشت سعی میکرد هر دو دستشو به زیر تاپ و سوتینش ببره.
مازیار بعد از مقاومت کم تینا به محض اینکه دستاش سینه های لختشو لمس کرد، بلافاصله نگاه معنا داری به سمت درب اتاق کرد یه جون بلند گفت و همزمان با دهان باز و صدای لرزونش وای وای میکرد.
هنوز یکی دو دقیقه نبود سینه های تینا تو دستش بود که ضعف دخترا سراغ تینا هم اومد. با مالش سینه هاش داشت رفتار و حالت صورتش عوض میشد. سرشو بالا گرفته بود و هی دهنشو باز و بسته می کرد. چشماش نیمه بسته شده بودن. مدام لباشو گاز میگرفت و نفس بلند میکشید.
اصلا سعی نمیکرد لذتشو پنهان کنه. دیگه نفس های بلندش داشت یواش یواش به آه و ناله تبدیل میشد که با صدای لرزون از شهوتش از مازیار خواست بس کنه.کاملا تابلو بود داره وا میده.
مخالفت ظاهری تینا به رفتار مازیار باعث شد برای منم اون حس فطری آدم بودن یهو به سراغم بیاد. به من نهیب زد بدبخت داری چیکار میکنی؟ ناموستو در اختیار یه غریبه گذاشتی تاجلوی خودت نسبت به ناموست ادعای مالکیت کنه؟تا زنت واسه این پسره وا نداده جلوشو بگیر. اجازه نده ناموستو راضی به دادن کنه.
تو اون لحظات این حس مثل خوره داشت وجودمو میخورد؛ اما همه چیز رو به حساب حسادتم به مازیار گذاشتم که تونسته بود بر عکس من تینا رو به راحتی به دست بیاره؛ برای همین بازم سرکوبش کردم و به نگاه کردن ادامه دادم.
تینا هر دو دستشو روی دستای مازیار و روی سینه هاش گذاشته بود، اما به هیچ وجه مانع مالیدن سینه هاش نمیشد. فعالیت مازیار برای وا دادن تینا و خوابوندنش روی تخت بیشتر از قبل شده بود. حالا علاوه بر مالیدن کیرش به کون تینا و مالیدن سینه هاش گردنشو هم میخورد و تند تند ازش لب می گرفت. تابلو بود پاهای تینا شل شده چون وزنشو روی مازیار انداخته بود. هر دو دستش هم دیگه روی سینه هاش نبودن و آویزون شده بودن. دهنش نیمه باز بود و چشماشو به زور باز میکرد. تینا هیچ وقت برای دادن به من اینطوری وا نداده بود.
هر چقدر به زمان کرده شدن تینا نزدیک تر میشدم، اون حس حسادت هم در من بیشتر میشد. تو اون لحظات هی به من میگفت بدبخت زنت داره به دادن راضی میشه یه کاری کن.
بازم توجه نکردم. حواسم به یه دست مازیار بود که از زیر تاپ و سوتینش به سمت شلوار جین سفید تو پای تینا رفته بود و سعی میکرد دکمه و زیب شلوارشو باز کنه. از اینجا که من می دیدم دستای تینا به سمت شلوارش اومد اما توان مقابله و مانع شدن رو نداشت.
مازیار در حالیکه با همون دستش سعی میکرد شلوار و شورت تینا رو پایین بکشه، شنیدم که از عمدی با صدای بلند داشت به تینا میگفت میخوام همین جا رو تخت داداشم بکنمت تا اگه بعدا با شوهرت تو خیابون یا پارک دیدمت حسرت کردنتو نخورم.میخوام این عشقی که بینمون هستو با کردنت به سرانجام برسونم. وقتی هم تینا رو به سمت تخت خواب چرخوند، از لای درب کاملا معلوم بود اون شلوار تنگ و شورت سفیدش کمی پایین اومده و پوست سفید بالای کونش کمی معلوم شده بود.
تینا چنان وا داده بود که اگه مازیار موقع بردنش به سمت تخت خواب با دستاش نگهش نمیداشت، حتما به زمین می افتاد. با این حال برای اینکه الکی وانمود کنه راضی به دادن نیست، دوباره داشت با صدای خفه ای که من این بیرون به سختی می شنیدم به مازیار میگفت من شوهر دارمو ازش میخواست بس کنه.
از روی حشر دیگه سرمو به درب اتاق چسبونده بودم. اینطوری دیگه تقریبا تمام اتاق تو دید من قرار داشت.
تینا کنار تخت بود که مازیار به روی تخت خواب هولش داد. سریع هیکل خودشم روی تینا انداخت. هنوزم باورم نمیشد یکی از فانتزی های دوران مجردیم داره به واقعیت و به مرحله عمل می رسه. صدای آه و ناله و التماس مازیار وقتی داشت تلاش میکرد تینا رو به روی تخت دمر کنه تمام اتاقو پر کرده بود.
یکی دو دقیقه بعد دیگه کاملاً روی کمر و کون تینا خوابیده بود و داشت آروم باهاش حرف میزد. حدس میزدم داره کنار گوشش زمزمه های عاشقانه میکنه.
منم این بیرون از اینکه می دیدم یه نفر غیر خودم روی تینا خوابیده… از اینکه یه نفر به غیر از خودم زنمو دوست داره و از اینکه یه نفر دیگه غیر خودم داره برای کردن زنم به آب و آتیش میزنه، دچار جنون شهوت شده بودم…‌
داشتم تلاش مازیار برای درآوردن مانتوی تینا رو نگاه می کردم.بدون مقاومت زیادی مانتوشو از تنش در آورد و پایین تخت انداخت. در حال تحسین اندام تینا، از لبه تاپ تو تنش گرفت به سمت بالا کشید و از سرش بیرون آورد. چند لحظه بعد هم قفل سوتینشو باز کرد و از زیر سینه هاش بیرون کشید. بالاتنه تینا کاملا لخت شده بود. حسابی داشتم از لای درب، دست درازی یه غریبه به ناموسمو نگاه میکردم.
مازیار با دیدن کمر لخت و پوست سفید و یک دست تینا، بد جوری وحشی شده بود؛ طوریکه به یکباره به سمت شلوار و شورتش هجوم برد. وقتی دست هاش به قصد پایین کشیدن، لبه شلوار و شورت تینا رو لمس کرد ، بالاخره صدای تینا در اومد. به مازیار فحش داد و ازش خواست این مسخره بازی رو تموم کنه. تو همون حالت دمر هم دو دستشو به سمت کونش آورد تا مانع از پایین اومدن شلوار و شورتش بشه.
همون لحظه هم دوباره همون حس حسادت لعنتی به سراغم اومد. برام مثل پارازیت شده بود. هی تشر میزد نذار بدبخت. نذار شلوار و شورت زنتو پایین بکشه. اگه مانع نشی آبروت همه جا میره.
اما انگاری من مسخ شده بودم. فقط داشتم تلاش مازیار رو نگاه می کردم که هر دو دست تینا رو با یک دستش روی کمرش نگه داشته بود و با دست دیگش داشت شلوار تنگ و شورت تینا روباهم از دو طرف پهلو هاش پایین می کشید.
مازیار به محض این که قسمت بالای چاک کون تینا معلوم شد، یه نگاه سمت لای درب کرد،بعد اوف اوف کنان یهو دستای تینا رو ول کرد؛ بلافاصله با هر دو دستش از قسمت پهلوهاش شلوار و شورت تینا رو به یکباره محکم پایین کشید؛ طوریکه خود تینا هم به عقب کشیده شد و بیشتر برجستگی و چاک کون لختش با همون حرکت اول معلوم شد و با حرکت محکم بعدی شلوار و شورتش تا زیر کونش پایین اومد. تینا وقتی فهمید کون لختش کاملاً معلوم شده یهو زد زیر گریه و سرشو تو بالشت پنهان کرد. شک نداشتم گریه کردنش الکیه چون بارها در مورد علاقه اش به رابطه با مازیار، تو تلگرام با فرانک حرف زده بود.
تو اون لحظات، عجیب بود که هنوز اون حس حسادت در من از بین نرفته بود و تو بین گریه تینا و آه و ناله مازیار که حالا دیگه داشت شلوار و شورت تینا رو از قسمت مچ پا بیرون می کشید شدید تر هم شده بود.
دیگه فراموش کرده بودم کجا هستم. کیرم از شدت لذت و هیجان به تیک زدن افتاده بود. از ترس اومدن آبم شلوار و شورتمو کاملا پایین کشیده بودم. مازیار بعد از لخت کردن تینا، روی زانوش و پایین پاهای تینا و روی تخت نشسته بود. همزمان با در آوردن پیراهنش داشت با صدای بلند جون جون میکرد و قربون کمر و کون سفید و یک دست تینا می رفت که لخت مادر زاد تو همون حالت دمر بدون حرکت رو تخت خوابیده بود.کاملا مشخص بود کیر میخواد شاید اگر بعد از جریان سیامک نمیشناختمش قضیه فرق می‌کرد.
وقتی شورت مازیار هم پایین اومد و کیر شق شدش مثل فنر بیرون افتاد،یه نگاه به سمت لای درب اتاق کرد و خندید. احساس میکردم خندیدنش ازجنس تحقیره… اما تو اون لحظات شهوت آلود اصلا این چیزها برام مهم نبود.حالا هم هر دو دستشو به کون لخت تینا رسونده بود؛ کونشو چنگ میزد؛ ازخوش فرمی استیل کونش میگفت؛ برجستگیشو می بوسید. لاشو باز میکرد و حسابی قربون کونش می رفت و در جواب اعتراض های الکی تینا هی هیس هیس میکرد.گاهی هم سمت درب رو نگاه میکرد و میگفت واقعا حیفه این کون ظریف و لطیف رو با خشونت کرد.
تو اون لحظاتی که مازیار روی بدن و کمر لخت تینا خیمه زده بود و قصد داشت برای اولین بار کیرشو با کون لخت تینا تماس بده، من این بیرون داشتم از هیجان منفجر میشدم. دهنم خشک خشک شده بود و تند تند نفس می کشیدم. حس حسادتم به مازیار هم بیشتر شده بود. یکی تند تند در گوشم میگفت، اینجا و تو این لحظه دیگه آخر خطه، اگه بذاری کیرش به کون لخت زنت بخوره، از این به بعد میتونه ادعا کنه زنتو کرده و تو بذار شدن احتمالی زنت، خودتم مقصری…
تا این فکر اومد تو ذهنم جون بگیره و در من حس پشیمونی ایجاد کنه، تو یک لحظه کیر مازیار لای کون تینا رفت. کم مونده بود از حسادت فریاد بزنم. مازیار بلافاصله بعد از گذاشتن کیرش لای کون تینا سمت منو نگاه کرد، آه بلندی کشید و روی تینا خوابید. بلافاصله هم کیرشو به حرکت درآورد و شروع به لاپایی زدن کرد.
دیگه کار از کار گذشته بود و برای پشیمونی دیر بود ؛چون از نظر من رفتن کیر مازیار لای کون تینا دیگه با کردن توش هیچ فرقی نداشت. برای همین دیگه تصمیم گرفتم حسودی نکنم و اجازه بدم مازیار با کردن توش آبش بیاد و باعث اومدن‌ آب من بشه…
رضایت رو کاملاً تو رفتار تینا می دیدم. موقع رفتن کیر مازیار لای کونش به غیر از خیز برداشتن به سمت جلو مثل کشتی گیر هایی که از خاک فرار می کنند، چیز دیگه ای ازش ندیده بودم. خود من هم به غیر از اون چند لحظه پشیمونی آنی، حالا دیگه کاملاً از این وضعیت راضی بودم.
بالاخره بی غیرتی من از مرحله حرف زدن به مرحله عمل کردن رسیده بود. باورم نمیشد یه غریبه داشت جلوی خودم به زنم لاپایی میزد و کنار گوشش با به زبون آوردن کلماتی مثل: جون ،چه کونی، چه نرمه و فدای کونت بشم،آتیش بی غیرتی و شهوت منو چند برابر می کرد.
توی این رابطه ای که بین زنم و مازیار در حال انجام بود، بیشتر از همه از آه و ناله مازیار و حرفهایی که به تینا میزد لذت می بردم. با نگاه کردن به سمت درب، کمر و شکمشو از عمدی کمی بالا می داد تا من حرکت کیرشو لای کون تینا ببینم. خیلی واضح کلاهک کیرشو که از بالای چاک کونش بیرون می زد می دیدم .حالا دیگه سر کیرم به شدت حساس شده بود.
چنان از حشر داغون شده بودم که از ترس اومدن احتمالی آبم چند لحظه ای از نگاه کردن به داخل اتاق دست برداشتم. اما حرفای مازیار رو می شنیدم که با صدای بلند می گفت این کون از این به بعد علاوه بر شایان مال منم هست.وقتی دوباره لای درب اتاقو نگاه کردم، داشت همزمان با لاپایی زدن و مالیدن سینه هاش به تینا واسه کردن توش التماس میکرد. چیزی که من ماه ها و روزهای زیادی منتظرش بودم.
در حقیقت سند بی غیرت شدن کامل من با کردن توش و اومدن آب مازیار امضا میشد.
از تینا جواب مثبت نشنیدم؛اما شنیدم که دوباره داشت به مازی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها