…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
اول از همه. دوباره خیلی خیلی از کامنتهایی که برام گذاشتین ممنونم. به عنوان اولین خاطره و کلا اولین متنی که اینجا نوشتم اصلا انتظار همچین بازخورد خوبی رو نداشتم. خیلی متشکرم از انگیزهای که بهم دادین برای نوشتن بخش پایانی این خاطره.
ما در طول اون مسافرت، هروقتی رو برای معاشقه غنیمت میدونستیم و اصلا هیچ فرصتی رو از دست نمیدادیم تا با هم باشیم. هر بار که با عموعلی تنها میشدم، بیشتر احساس علاقه و وابستگی میکردم و این، یه حس متقابل بود. حتی چندبار کار به حتی به دراووردن لباسهامون هم نرسید و صرفا اون لحظاتی که خالصانه با هم بودیم و اون بوسهها و آغوش، برامون کافی بود. ولی تا وقتی که برگشتیم تهران، هیچ چیزی فراتر از همون حدی که براتون نوشتم پیش نرفت.
اون شبی که فردا صبحش قرار بود به سمت تهران برگردیم، من و عموعلی تو تخت اتاق خودش دراز کشیده بودیم و من تو بغلش بودم. خیلی از تموم شدن این سفر ناراحت بودم و حرفی نمیزدم. عموعلی یکم دستش رو روی بدن من کشید و گونههام رو بوسید و وقتی دید من واکنشی نشون نمیدم، روی تخت نشست و بهم نگاه کرد. سرم رو اولش بالا نیاووردم و همونطور صورتم رو توی بالشت فرو کرده بودم. اما وقتی اسمم رو از زبونش شنیدم، نتونستم جواب ندم. بدون اینکه سرم رو تکون بدم گفتم جانم؟ گفت بلند شو به من نگاه کن. با بیمیلی بلند شدم و بهش نگاه کردم. یکمی نگران و شاید عصبی بود. ولی همچنان با ملایمت ازم پرسید چی شده؟! گفتم چیزی خاشی نشده. گفت صدای قل قل غرق شدن کشتیات تا اینجا میاد. چی میگی هیچی نشده. گفتم دلم نمیخواد این سفر تموم شه و ازت جدا بیفتم. و دوباره دمر خوابیدم و سرم رو کردم تو بالش. حس کردم بهم نزدیک شد و از پشت خوابید روم. خیلی سنگین بود ولی در عین حال فشار بدنش خیلی خیلی لذتبخش بود. از پشت داغی نفساش رو روی گردنم حس میکردم. سرش رو اوورد دم گوشم و گفت: کی گفته جدا میافتیم از هم؟! نکنه یادت رفته تو تازه شدی شاگرد من؟ ها؟ یادت رفته؟ بعدشم. فکر کردی من سینای جیگر خودمو میزارم همینجوری از دستم بره؟! کور خوندی بچه. از لحنش خندم گرفت. سریع گفت اهااا. بالاخره سگرمههات وا شد؟! دوباره شدی سینای خودممم. گفتم ولی اون چیزی که میخواستم نشد که بشههااا. گفت اونم چشم. بریم تهران چشم. حالم بهتر شده بود. دلم میخواست محکم بغلم کنه. واسه همین یکمی خودمو چسبوندم بهش. اولش نفهمید. ولی وقتی دوباره تکرارش کردم، دستاشو از زیر تنم رد کرد و محکم منو به خودش فشار داد. همزمان داشتم له میشدم و کیف میکردم. یکم بعد دیگه حس کردم نفسم داره بند میاد. بهش گفتم و ولم کرد و از روم رفت کنار. بلند شدم و خودم خوابیدم تو بغلش و دستمو بردم زیر بلوزش و لبام رو گذاشتم رو لباش. طعم خمیردندون نعنایی میداد و خوشمزه بود. همزمان بدنش رو لمس میکردم و لبهاشو میبوسیدم. بعد چندثانیه عموعلی کنترل بوسه رو ازم گرفت و من فقط میتونستم با بوسههای عمیق و پر از عشق و شهوتش همراهی کنم. زبونشو وارد دهنم میکرد و میچرخوند و منم همینکارو تکرار کردم و چه حس خوبی داشت این کار. صورتم رو با دستاش گرفته بود و لبامو میبوسید و من سعی میکردم بلوزشو دربیارم، تا اینکه صورتم رو ول کرد و خودش بلوز خودش و من رو دراوورد. خواست دوباره لبام رو ببوسه که نزاشتم. دلم میخواست یکم تماشاش کنم. بدن درشت و شونههای پهن با عضلات ورزیده. موهای روشن کل بدنش رو پوشونده بود و ظاهر مردونهتری بهش داده بود و از پایین نافش یه رشته موهای ضخیم تر به سمت پایین ادامه داشت. عضلات سینهی برجسته و قشنگی داشت که نوک صورتی سینههاش قشنگ ترشون کرده بود. این همون چیزی بود که همیشه میخواستم. جلوی خودم رو نگرفتم. خودمو انداختم تو بغلش. لبام رو لباش و دستام رو سینههاش. با سرعت و عمیق لبهامو میخورد و تنش داغ شده بود. لبهام رو از لبهاش جدا کردم و رفتم سراغ گردنش. گردنش رو میبوسیدم و میلیسیدم و از حس ریشهاش روی صورتم لذت میبردم. وقتی گردنش کامل خیس شد رفتم پایین تر. سینههاش رو دونه دونه میلیسیدم و قرمزتر شدنشون رو تماشا میکردم. بازم رفتم پایینتر، شکمش، نافش، خط هفت عضلات زیر شکمش تا رسیدم به شلوارش. کیرش حسابی بلند شده بود و انگار که لباس زیر نداشت، چون از زیر شلوار کااملا ایستاده بود و میخورد به گردنم. به عموعلی نگاه کردم. وقتی لبخندش رو دیدم انگار مهر تایید به مجوز ورود بود. دستم رو به شلوارش انداختم و کشیدم پایین و کیر قشنگش رو دیدم. از قصد شلوارش رو اروم پایین کشیدم و صورتم رو نزدیک نگه داشتم و وقتی شلوارش رو به قدر کافی پایین کشیدم، کیرش عین یه فنر محکم خورد تو صورتم. انتظار نداشتم ولی یکمی درد داشت و در عین حال یه حس خیلی خیلی خوب. صبر نکردم. سریع کیرشو کردم تو دهنم. ولی سرش رو گذاشتم تو دهنم و با زبونم بازیش دادم. بعد آروم آروم رفتم پایین تر و هرچی که یاد گرفته بودم رو به کار بردم تا تونستم تا ته بخورمش. ته گلوم دائما تحریک میشد ولی میتونستم کنترلش کنم. سرمو همونجا نگه داشته بودمو و با زبونم به کیرش میزدم. بعدش شروع کردم سرم رو جلو عقب کردن تا اینکه عموعلی دستاش رو انداخت به موهام و ثابت نگه داشت و خودش شروع کرد به تلمبه زدن ته حلقم. خیلی حشریش کرده بودم، چون میتونستم حس کنم از دفعههای قبل یکمی خشن تر شده بود. محکم و سریع تو گلوم تلمبه میزد و من از چشمام آب میاومد و ته گلوم خر خر میکرد و به سختی نفس میکشیدم. ولی نه تنها اذیت نمیشدم، بلکه خیلی هم این حالت رو دوست داشتم. انگار از هروقت دیگهای بیشتر من رو مال خودش کرده بود. یکمی بهم استراحت داد و بعد دوباره شروع کرد. هی استراحت میداد و میکشید بیرون و بزاقم و همراه با پیش آبش از دهنم تا کیرش کش میاومد و این صحنه میتونست باعث بشه همونجا ارضا بشم. اینکار رو همینطور ادامه داد تا یهو لحظهی اخر کیرش رو کشید بیرون و حتی دست به کیرش نزد و آبش ریخت رو صورت و بدنم. خیلی خیلی زیاد بود. بدنش انگار ناخود آگاه جلو و عقب میشد و آبش پیوسته رو صورت و بدنم میریخت و من از حجم خیلی زیادش تعجب کرده بودم. شاید دوبرابر دفعهی قبل بود و کل صورتم و گردنم و سینم رو پوشونده بود. ترکیب آبش با سفیدی پوستم و نوک سینههای تحریکشدهی صورتیم خیلی خیلی قشنگ بود و خودم دستام بیشتر آبش رو روی بدنم پخش میکردم. عموعلی وقتی این صحنه رو دید خیلی خوشش اومد. بلندم کرد و برد تو حموم. من رو چسبوند به دیوار و دوش رو روی بدنم تنظیم کرد و دوباره چسبید بهم. باز لبامو میخورد و همزمان آب رومون میریخت. اینقدر من رو بوسید و بدنش رو به بدنم مالید تا دوباره کیرش بلند شد. ولی اینبار کاری نکرد. جفتمون رو تمیز کرد. خواست بشینه تا برام بخوره. اینبار جرئتم رو جمع کردم و بهش گفتم که دوست ندارم اینکارو بکنه. گفت چرا؟ گفتم چون دوست ندارم تو رو تو اون حالت ببینم. گفت خب نمیشه که تو ارضا نشی. گفتم میشه. من مشکلی ندارم. خندید و گفت خب من مشکل دارم. دستش رو انداخت به کیر من و شروع کرد مالیدن. گفت اینطوری که دیگه مشکل نداره؟ با سر تایید کردم و اونم ادامه داد تا منم ارضا شدم. دوباره یکم من رو شست و اومدیم بیرون. خودمون رو خشک کردیم و از فرص خستگی خیلی سریع خوابمون برد.
فردا صبحش وقتی از خواب بیدار شدم عموعلی تو تخت نبود. بلند شدم دیدم داره وسایلش رو جمع میکنه. ساعت ۸ صبح بود. سریع بلند شدم. عموعلی رو بغل کردم و بابت دیشب ازش تشکر کردم. محکمتر بغلم کرد و گفت اونه که باید از من تشکر کنه. سریع لباسهام رو پوشیدم و رفتم تو اتاق خودم. وسایلم زیاد نبود و سریع جمع شد. وقتی که اومدیم پایین برای صبحانه، دیدم بابا صبحانه رو چیده و منتظره. سلام و صبح بخیر گفتیم و صبحانه خوردیم. وقتی داشتیم راه میافتادیم عموعلی به من و بابا گفت که ۳ روز دیگه من برم پیشش تا اولین جلسه رو شروع کنه و اول باید یه چیزایی یاد بگیرم تا کامل شروع کنیم. میدونستم قراره چه اتفاقی بیفته و از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم که ضایع هم نباشه. وقتی برگشتیم تهران دل تو دلم نبود. تمام اون ۳ روز رو داشتم تو سایتای مختلف مطالعه می کردم که چطور بهترین باشم.
خلاصه اون ۳ روز هرطور که بود گذشت و روز اصلی رسید. از دیشبش تقریبا جز مایعات مقوی هیچی نخورده بودم که هم ضعف نکنم، هم خرابکاری به بار نیاد. صبح رفتم حموم و هرچیی موی پراکنده رو بدنم بود، با اینکه خیلی خیلی کمه، ولی همه رو زدم. لوسیون و مام رو روی خودم خالی کردم. یه ناهار خیلی خیلی مختصر خوردم. لباسام رو پوشیدم و خواستم راه بیفتم که دیدم عموعلی پیام داده که خودش میاد دنبالم و میخواد باهام صحبت کنه. سر ساعتی که گفته بود رفتم پایین و دیدم ماشینش سر کوچمونه. سوار شدم و راه افتادیم. خونههامون دور نبود. ولی از همون مسیر نمیرفت. حس بدی نداشتم چون بهش صد درصد اطمینان داشتم. گفتم چرا از این مسیر میری؟ گفت که میخواد یه مقدار باهام صحبت کنه و یه چیزایی رو برام توضیح بده. یکمی نگران بودم. گفتم اتفاقی افتاده؟ نگام کرد و چشمک زد و گفت اتفاق قراره بیفته. از لحن و نگاهش خندم گرفت. گفت سینا تو دقیقا میدونی میخوای چیکار کنی؟ گفتم اره. با لحن جدی گفت نه. نمیدونی. هرچی که دیدی از فیلمای پورن بوده. دلم میخواد هرچی تو اون فیلما دیدی بریزی دور. گفتم خب. چشم. گفت سینا، سکس میتونه درد داشته باشه. میتونه باعث شه حتی حس بدی داشته باشی. میتونه کثیف کاری داشته باشه. میدونی اینارو؟ گفتم اره. گفت دلم میخواد از هیچی خجالت نکشی. شرمنده نشی. نترسی. هر حسی داشتی بهم بگی. اگه درد داشتی بگی. اگه خواستی متوقفش کنی بهم بگی. اگه چیزی لازم داشتی بگی. اگه کثیف کاری یا هراتفاقی افتاد شرمنده نشی. قول میدی؟ گفتم اره قول میدم. دوباره پرسید مطمئنی؟! اگه یه درصد فکر میکنی نمیتونی این قول رو بدی همین الان برت گردونم خونتون. گفتم نه. قول میدم. مطمئن باش. دوباره اون لحن خشکش رفت و خندید و دندوناش از زیر سیبیلش معلوم شد.
بعد از یکم ترافیک و کوچهی تنگ، رسیدیم به خونهی عموعلی و رفتیم تو پارکینگ. ماشین رو پارک کرد و سوار آسانسور شدیم. تو آسانسور دلم میخواست ماچش کنم ولی میدونستم بعدش آبرو براش پیش نگهبانی ساختمون نمیمونه که داره از دوربین اسانسور الان نگاه میکنه. ولی وقتی کلید رو به در خونه انداخت و در رو باز کرد. بهش مجال ندادم و درجا پریدم از پشت رو کولش رو شروع کردم گونههاش رو ماچ کردن. اونم توی یه حرکت از پشت من رو اوورد جلو و بغلم کرد و خودش کفشای من و خودش رو دراوورد و رفتیم روی کاناپهی توی نشیمن. من رو نشوند روی پاهای خودش و با خنده گفت بزار برسیم. بعد بپر رو کول من. گفتم من از تو آسانسور دارم جلوی خودمو میگیرم؛ زیادی ازم انتظار داریاااا. خندید و لبام رو بوسید. بعد من رو از روی پاش بلند کرد و خودش بلند شد رفت توی آشپزخونه. گفت چی میخوری برات بیارم؟ میدونستم که نباید چیزی بخورم. گفتم چیزی میل ندارم. یکمی اصرار کرد و وقتی دید چیزی نمیخورم. خودش یکم کاهو و سالاد خورد و اومد پیش من نشست. من رو گرفت تو بغلش و گفت اخه الان من با تو چیکار کنم؟؟؟ دستمو گذاشتم رو بدنش و گفتم خودت خوب میدونی چیکار کنی. با خنده گفت نهههه نمیدونمممم. باید چیکار کنم؟؟ گفتم شاید یه سینا داری که باید افتتاحش کنی. نزاشتم حرف دیگهای بزنه. نشستم رو پاهاش و با ولع تمام لبهاشو بوسیدم و با دستام بدنش رو لمس میکردم. از پشت بدنم رو گرفت و چسبوند به خودش و محکمتر من رو بوسید. زبونش رو با فشار میکرد تو دهنم و میچرخوند. بدنم رو محکم میمالید و بعد بلوزم رو دراوورد و نوک سینههام رو گرفت. منم با دستام رفتم سراغ دکمههای پیراهنش. دونه دونه از بالا باز کردم و به بدنش دسترسی پیدا کردم. بدنش رو محکم با دستام لمس میکردم و لذت میبردم. پیراهنش رو کامل از تنش دراووردم و افتادم
به جون بازوهاش. بازوهاش و گردنش و گوشاش و سینههاش رو با زبونم کامل لیسیدم تا جایی که تماام تنش خیس شد. یه مقدار برجستگی کیرش رو میتونستم ببینم و این باعث شد حتی بیشتر دلم بخواد. دستم رو گذاشتم روی برجستگی جلوی شلوارش و به صورتش نگاه کردم. یهو دستش رو انداخت زیر بدنم و بلندم کرد و رفت سمت اتاقش. من رو انداخت رو تخت و خودش کنار تخت ایستاد. بدون صبر همهی لباسامو دراوورد و شروع کرد تمام تنم رو بوسیدن و لمس کردن. من کاری نمیکردم و فقط لذت میبردم. ولی وقتی دیدم دستش رفت سمت سگک کمربندش بهش اجازه ندادم و خودم جلوش نشستم و سگک کمربندش رو باز کردم. بعد دکمهی شلوارش و بعد زیپش رو باز کردم و با کمک خودش شلوارش رو دراووردم. کیرش از زیر شرتش خیلی متورم شده بود و کاملا واضح بود. از روی شرت گرفتمش و فشارش دادم از همون روی شرت لیسیدمش. اینقدر لیسیدم تا شرتش کاملا خیس شد. بعد از تنش درش اووردم و دوباره مثل دفعهی قبل کیرش محکم خورد تو صورتم و جلوم سیخ وایساد. یه لحظه از فکر اینکه این کیر به این بزرگی بخواد واردم بشه ترسیدم. ولی میدونستم عموعلی نمیزاره اذیت بشم، پس با دست کیرش رو گرفتم و بعد از چندبار مالیدن، شروع کردم به ساک زدن. با ولع ساک میزدم و از اینکه تا ته میخوردمش لذت میبردم. عموعلی تو حلقم تلمبه میزد و از ته حلقم فقط صدای خر خر میومد و هر چند ثانیه فقط یه نفس میتونستم بکشم. ولی چیزی رو بیشتر از این نمیخواستم. بعد از اینکه یه مقدار تو حلقم تلمبه زد، منو بلند کرد و دمر خوابوند رو تخت. یه بالشت بزرگ زیر شکمم گذاشت تا کونم بیاد بالا. میدونستم وقتشه. برای این لحظات خیلی منتظر مونده بودم. از خونه خودم رو کامل تمیز کرده بودم و این نگرانیم رو کم میکرد. از کشوی پاتختی یه تیوپ ژل دراوورد و درش رو باز کرد. لای کونم رو با دست باز نگه داشت و با دست دیگه مقدار زیادی از ژل رو ریخت روی سوراخم. اولش با انگشت دایرهای روی سوراخم ماساژش میداد و میچرخوند و یکمی بعد یه انگشتش رو واردم کرد. آروم آرووم داخل کرد و چرخوند و اوورد بیرون. یکم از ژل رو جمع کرد و دوباره با انگشت واردم کرد. حس بدی نداشتم. خوب بود. دوباره و دوباره این کار رو تکرار کرد. بدنم کاملا شل بود و تو دستاش عین خمیر بودم. دوباره یکم ژل ریخت و اینبار دوتا انگشتش رو واردم کرد. تحملش سخت نبود. باز بیرون میاوورد و داخل می کرد و ژل رو وارد سوراخم میکرد. حس خوبی داشتم. گفت که میخواد سه تا انگشت واردم کنه. قبلش ازم خواست چندتا نفس عمیق بکشم و در تمام مدت قطعش نکنم. دوباره ژل ریخت و اینبار سه تا انگشت رو وارد کرد. درد داشت. ولی کم. درد خفیفی بود که کم کم، تحلیل رفت و بهش عادت کردم. وقتی کارش با سه تا انگشت تموم شد. میدونستم که نوبت اصل کاریه. دوباره قولهایی که تو ماشین بهش داده بودم رو مختصر تکرار کرد و ازم تایید گرفت. یه عالمه ژل ریخت و چند لحظه بعد داغی کیرشو رو سوراخم حس کردم. میتونستم وجود کاندوم رو کیرش حس کنم ولی بازم خیلی حس خوب و متفاوتی بود. دوباره بهم گفت که نفسای عمیق بکشم و کامل خودمو شل کنم و اگر حس کردم اذیتم. به سمت بیرون فشار بیارم چون ممکنه باعث شه درد کمتری داشته باشم. چشم گفتم و چشمامو بستم. فشاری اوورد و فکر کنم سر کیرش رفت تو. خیلی درد داشت. خیلی خیلی زیاد. بدنم منقبض شد و بلند گفتم درد دارم. کشید بیرون. برگشتم و نگاهش کردم و حس کردم که پشیمون شده. نمیخواستم اینجا تموم شه. بهش گفتم به پشت بخوابه و بسپره به من. یه چیزایی خونده بودم که باید چیکار کنم. به پشت خوابید و من کیرش رو گرفتم و سعی کردم در حالی که باهاش چشم تو چشمن بشینم روش. اینجوری راحت تر میتونستم کنترل کنم. آروم آرووم روش نشستم و سرش رفت داخل. هنوز درد داشت ولی کمتر. ثابت موندم تا عادت کردم. بقیش راحت تر وارد شد و اینقدر آروم و یواش بیشتر روش نشستم تا وقتی که کامل داخلم شد. خیلییی داغ بود و حس خیلی خوبی داشت. یکم بعد کامل بدنم عادت کرد. خودمو بلند کردم و دوباره نشستم روش. درد داشتم، ولی خیلی زیاد نبود. حس خوبی داشتم و عموعلی هم داشت بهم لبخند میزد. یکمی سرعت دادم و سریعتر تو خودم تلمبه زدم. عالی بود. یکمی همینطوری گذشت تا خسته شدم. به عموعلی گفتم و اونم بلندم کرد و به پشت خوابوند و پاهامو گذاشت رو شونش. نمیدونم میدونست این پوزیشن مورد علاقمه یا نه. دستشو گذاشت رو بدنم و کیرشو وارد کرد. عمیق تر رفت تو. دردش خیلی کمتر شده بود و لذتش داشت من رو بیهوش میکرد. تلمبه میزد و من میتونستم ساییده شدنش به پروستاتم رو حس کنم. هربار که به پروستاتم میخورد کیرم یکمی منقبض میشد. همینجور داشت تلمبه میزد و من ناله میکردم. بهش میگفتم عاشقشم و دیگه توی حرفام بیپروا شده بودم. بهش میگفتم منو بکنن. منو به فاک بده. جرم بده. و عموعلی هم به وضوح لذت میبرد.
خواست پوزیشن رو عوض کنه که نزاشتم. عاشق اون پوزیشن بودم. بدن قشنگش جلوی چشمام بود و میتونستم عضلاتش رو ببینم که چطور با همکاری هم تو وجود من تلمبه میزنن. از اون طرف هم قوس رو به بالای کیرش تو این پوزیشن پروستاتم رو له میکرد و من خدا خدا میکردم آبم زود نیاد. پس محکمتر منو کرد و صدای جیر جیر تخت بلند شده بود. از فرط لذت دست و پا میزدم و نفسم بند اومده بود. حس پر و خالی شدن بدنم از کیر عموعلی دیوونم میکرد و دلم میخواست تا ابد تو همین حالت بمونم.
نفهمیدم چند دقیقه گذشت که حس کردم آبم داره میاد. کیرم سیخ نبود ولی داشتم ارضا میشدم. آبم نمیپاشید بیرون، ولی مثل یه جریان پیوسته از سر کیرم میریخت بیرون و روی بدنم و بعد روی تشک میریخت. عموعلی که اینو دید کیرم رو گرفت و فشار داد تا همهی ابم بیاد. بعدش هم همش رو پخش کرد روی بدنم. لذتش وصف نشدنی بود. نفسم بند اومده بود و سرم رو برده بودم عقب و بدنم میلرزید.
یکم بعد ضربههای عموعلی مقطعی ولی خیلی خیلی محکم شد طوری که سرم به تاج تخت میخورد و بعد دیگه تلمبه نزد و شروع کرد به نفس نفس زدن. یکمی تو چشمام نگاه کرد و خندید و آروم کیرشو کشید بیرون. قبل از هرچیزی بلند شدم و چک کردم که کیرش تمیز باشه و خدا رو شکر تمیز بود. میتونستم باز بودن سوراخم رو حس کنم. به دست بهش زدم و قشنگ یه انگشتم راحت رفت توش. تو کاندوم یه عااااالمه آب کیر سفید و غلیظ بود. خیلی خیلی زیاد. خیلی عالی بود. دوباره درد داشتم ولی خیلی درد خوشآیندی بود. عموعلی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد و هیچی نمیگفت. کاندوم رو از کیرش دراوورد و من سریع ازش گرفتمش و آبش رو ریختم رو بدنم و پخش کردم. هنوز دااغ بود و حس خوبی داشت. حس میکردم نمیتونم بشینم و همونطوری دراز کشیده بودم. عموعلی اومد کنارم خوابید و من رو گرفت تو بغلش. گفت چطور بود؟ گفتم بهترین حسی بود که تو عمرم تجربه کرده بودم. خوشحال شد. ازم تشکر کرد و من بهش گفتم که من باید از تو تشکر کنم که اینقدر فوق العاده بودی. گفت درد داری؟ گفتم یکم. بلندم کرد و برد تو حموم و آروم منو تو وان حموم گذاشت و آب گرم رو باز کرد. حس خوبی داشت. خودش نشست روی صندلی کنار من و بدنم رو ماساژ میداد و تقریبا تا اخر اون حموم تمام درد از تنم رفته بود. فکر کنم توی همون وان از خستگی خوابم برد و وقتی چشمام رو باز کردم توی تخت عموعلی بودم و اونم کنارم خوابه خواب بود. بیدارش نکردم. چشمامو بستم و خودمو تو بغلش جمع کردم و دوباره خوابیدم.
نوشته: سینا