سلام اسمم رامین ما اقوام زیاد و ثروتمندی تهران داریم خودمون شهرستانیم.یکی از اقواممون میخواست واسه پسرش زن بگیره ما رو دعوت کرد وگفت باید با لباس محلی بربم.خودمونو اماده کردیم رفتیم تهران فرداش ساعت ۶تا۱۲ تالار داشتن. هیچکدام از خانوادم لباس محلی نپوشیدن فقط من پوشیدم رفتیم تالار خیلی شلوغ بود.وای خدای من همه دختراش لباس تنگ ونازک وکفش های پاشنه بلند پوشیده بودند همه بهم نگاه کردن منم جا خوردم وخیلی خجالت کشیدم رفتیم نشستیم یه ده دقیقه گذشت دو اقا اومدن و خواستن باهام عکس بگیرند منم قبول کردم وبعد از اونا انقدر اومدن عکس بگیرن که خسته شدم رفتم یه ابی به دست و صورتم زدم و رفتم بیرون تالار تا هوا بخورم.یه دو دقیقه گذشت یکی پشت سرم گفت میشه با ماهم عکس بگیرین وقتی رومو برگردوندم دو تا دختر هیکلی یکیشو خیای خیلی قشنگ بود یه لباس کوتاه پوشیده بود و کفش قرمز پاشنه بلندم پاش بود کیرم راست شد اول زشتشون اومد و عکس گرفت ودومم قشنگشون اومد وکنارم ایستاد و دستشو انداخت دور گردنم یکم بوی مشروب میداد فهمیدم مستهمنم از فرصت استفاده کردمو دستمو بردم روی کونش یه اه کشید وهیچی نکرد منم تعجب کردم به دوستش گفت برو تو دوستش رفت تو و دستمو گرفت وبرد پشت دسشویی ها کسی نبودگفگفت زودباش الان یکی میاد همینو که گفت لباسشو دادم بالا هیچی پاش نبود تعجب کردم یه کون سفید وکنده داش وکس سبز پشتش کردم دستاشو گرفت به دیوار منم کیرمو انداختم دمه کونش کردمش تو اه اه اه میکشید گفتم یواش یکی میفهمه تلمبه زدم و دستمو بردم سمت کسش انگشتمو کردم توش گفت زودباش اینجاهم منم زود انداختم تو کسش قبلا پاره شده بود منم تلمبه زدم و ابم و خالی کردم توش ویه لب ازش گرفتم و رفتم تو ودیگه ما اومدیم شهرستان.
نوشته: رامین