داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

شوهر غیرتی

سلام من نیاز هستم 19 سالمه و شوهرم محمد 28 سالشه من 18 سالگی با محمد عقد کردم و ما کاملا سنتی ازدواج کردیم محمد یه پسره خوب و از لحاظ مالی متوسط رو به خوب بود ما بعد از چندین جلسه خواستگاری عقد کردیم محمد چیزی در مورد غیرتی بودنش بهم نگفته بود ولی وقتی برا آشنایی چندبار رفتیم بیرون خیلی حساس بود همش میگفت من دوس ندارم اینو بپوشی اونو بپوشی یبارم که رفته بودیم خونشون قبل عقد محمد اینا سه تا بودن که خواهر و برادر محمد که بزرگتر از محمد بودن ازدواج کرده بودن و بچه داشتن خلاصه که رفته بودیم خونشون من یکم موهام بیرون بود دیدم عصبانی شده بهم میگه یکمم بکش عقب شالتو نمیدونم چرا یجورایی ازش میترسیدم😱 تو بیرون وقتی تو ماشین بودیم میگفت بیرونو نگاه نکن😐😐😐منظور موقع ترافیک به گوشی هم که خیلی حساس بود اینم بگم که اصلا حرف جنسی بهم نزده بود تا عقد فقط رفتیم برا خرید لباس عقد و کت و شلوار برای محمد تو کوچه دستمو هی میگرفت منم که نمیزاشتم میگفتم نامحرمیم😁😁😁 بعد برام کلی شکلات خرید بعد رفتیم پارک خلوت بود خواست بغلم کنه که نزاشتم فرداش که قرار بود عقدمون بشه اومد دنبالم وای چه خاطره خوبی بووود بعد تو ماشین زل میزد بهم اینم بگم محمد خجالتی بود و منم همینطور هر دومون خجالتی بودیم بعد که عقدمون شد تو محضر و مهمونها برا سه رب ما رو تنها گزاشتن دیدم نزدیکم شد که دیگه عقدمون شد نمیتونی بهونه بیاری اولش شروع کرد گونمو میبوسید منم خجالت میکشیدم دیدم گف خجالت نکش بابا دیدم دم گوووشم میگه آااااخ و منم زل زده بودم بهش دیدم لبمو گرفت انگار آمپرش زده بود بالا منم که گرمم اما خیلی از سکس و اینجور چیزا میترسم داشت بهم دست میزد بهش گفتم بسه دیگه بریم پیش مهمونا که دیدم گفت از این اخلاق خوشم نمیاد یعنی چی بسه منم چیزی نگفتم لبمو میخورد منم میگفتم رژم خراب میشه اونم میگفت هیس یعنی اگه مهمونا نبود همونجا جرم میداد خودش بهم گفت برو شکر کن مهمونا هستن وگرنه خیلی برات بد میشد بعد یه ماز از عقدمون محمد زنگ زد حاضر شو بیام دنبالت یه چند شب بریم خونه آخه محمد خونه داشت اجاره داده بودش مستجر در اومده بود محمدم چندتا وسیله گزاشته بود خونش مبل تاشو و… یخجال و اینا خلاصه میشد توش چند روزی سر کرد منو برد خونش محمدم اخلاقش یجوریه تو کوچه دست هم نمیده فقط هیز بهم نگاه میکرد خونه که رسیدیم من تونیک و ساپورت پوشیده بودم آشپز خونه یکم بهم ریخته بود رفتم یه دست و رویی به آشپز خونه بکشم دیدم اومد از پشت بغلم کرد کیرشو چسبونده بود به باسنم هم داغ میشدم هم میترسیدم از ترس میلرزیدم بعد خواستم در برم گفتم من برم دسشویی گف لازم نکرده سفت منو گرفت ترسیدم گفتم محمد آرومتر داری چیکار میکنی گفت زنمی هر کاری بخوام انجام میدم منم ترسیدم رنگم پرسید دست و پام یخ کرد خودشم دید دارم میترسم انگار میخواست که من بترسم بهم گفت همیشه باید از شوهرت بترسی دستشو برد سینه هامو بماله کیرشو فشار میداد از رو شلوار تو کسم داغ میشدمو میترسیدم سفت منو گرفته بود نمیدونم چرا فک کنم میخواست فرار نکنم منم گفتم محمد آروم دیگه گفت بیا اتاق ببینم کارت دارم منم گفتم چه کاری گفت وختی میگم بیا یعنی بیا تمام منم ترسیدم گفتم میخوای چیکارم کنی فهمیدم میخواست بکنتم تقلا کردم که الان نمیشه و این حرفا بهم گفت ساکت باش فرار کنی برات بد میشه برد اتاق دیدم دوتا تشک انداخته بود رو زمین با دوتا بالش هلم داد درو بست و قفل کرد با اینکه تنها بودیم تو خونه منم میترسیدم دیدم داره دکمه های پیرنشو دونه دونه باز میکنه آروم میاد سمتم خیلی میترسیدم حتی یادمه اشک ریختم گفت جیکت در نمیاد پرهنشو در آورد بعد شلوارشو و شورتشو کیرشو قبلا دیده بودم بیست سانت و قطور بود کیرشو گرفته بود دستش میومد سمتم خیلی میترسیدم اونم کیف میکرد کیرش شق شده بود و سرخ رگهاش زده بود بیرون دیرم یهو گفت پاشو داد زد منم پاشدم تونیکمو در آورد بعدش چند تا محکم زد تو کونم واقعا درد میکرد بهش گفتم درد میکنه گفت نگران نباش عادت میکنی بعدش ساپرتمو یهو کشید پایین خیلی هیز و وحشتناک نگام میکرد سوتینمو در آورد بعدش کسمو محکم می مالید از رو شورت با دستش گف این کسه ماله منه هاااا خودم جرش میدم پارت میکنم منم گفتم بزار بمونه بعد اینکه عروسی کردیم اونم میگف ساکت باش بعد دستشو کرد زیر شورتم کسم آب انداخته بود گفت اوووو اینو نگا من یه دختر بور بودم و سفید و رگهای سبز بدنم از سفیدی مشخص میشد برا همون با کرم میپوشوندمش ولی اونروز نپوشونده بودمش اونم انگار خوشش میومد بعدش شورتمو کشید پایین و باز هلم داد رو تشک پا شدم گفتم نکن الان من آماده نیستم بهم گفت آدم رو حرف شوهرش حرف نمیزنه یادت باشه منم اشک میریختم بدنم یخ کرده بود بازم هولم داد افتاد روم من قدم 169 و 50 کیلو بودم محمد 118 کیلو با 189 قد افتاد روم داشتم له میشدم زیرش میخواستم در برم اما زورم بهش نمیرسید هله میدادم یه دستی دوتا دستامو گرفت گفت انگار دلت کتک میخواد هاااا خیلی ترسیدم بعد از زیر کیرشو میمالید از بالا هم لبمو گرفته بود گاز میگرفت لبامو وحشیانه میخورد بعدش اومد رو گردنم لیس میزد و آبکی کرده بود گردنمو منم که حساس بودم خوشم نمیومد آبکی کنه و تفی بشم🤮 بعد یهو همه جای گردنمو شروع کرد گاز گرفتن منم میترسیدم سیاه و کبود شم واااای از زیر هم تن تن میمالید انگار یه تیکه سنگ بود خیلی میترسیدم قلبم میومد دهنم بعد محمد گفت چیه میترسی منم گفتم آره برگشت گفت ارههه بترس منم جات بودم حساب میبردم از شوهر کیر بیست سانتی بعد سینه هامو شروع کرد بخوره نوکشو مک میزد داشتم از حال میرفتم یجوری مک میزد که نگو بعد دندون زد داشتم عین مار میپیچیدم به خودم التماسش میکردم گاز نگیره اما اون هر بار بیشتر گاز میگرفت و صداشو خش دار بود و آخ میگفت داشت بهم میگفت دیگه ولت نمیکنم هر روز سه بار زیرت میگیرم این حرفا هم تحریکم میکرد هم میترسیدم بعد اومد رو نافم زبون میزد یهو سرشو برد تو کسم زبونشو کرد تو پاهامم نگه داشته بود بعدش شزوع کرد بلیسه کسمو دیگه خیلی داغ شده بودم بعد دیدم لبه کسمو با دندونش میکشه منم داد زدم خواستم فرار کنم با یه دستش دستمو گرفت با یه دستش دهنمو بعد گفت آماده باش الان پاره میشی اشک میریختم بعد دستمو ول کرد با کیرش سیلی میزد تو کسم میییترسیدم که دیدم کلاهک کیرشو کرد خودمو سفت گرفته بودم داد زد شل کن شل کردم دیدم باز کلاهک کیرشو کرد تو بعد یهو همشو داد تووووووو دستامو گرفته بود و دهنمو وختی کرد تو درد تمام بدنمو گرفته بود احساس کردم نفسم بند شده نمیتونستم تقلا کنم بی حال شده بودم اونم بی رحم داشت تلنبه میزد بهم من درد میکشیدم و اون فقط میگفت جووووون اصلا درکم نمیکرد فقط فکر کیرش بود بعدش دستشو برداشت گفتم درش بیار که حرف گوش نمیداد تلنبه های محکم وااای خیلی درد میکرد بعدش در آورد دیدم کیرش پره خونه و ملافه یه تشک پره خون ترسیدم دوباره گریه کردم بعدش فکر کردم تموم مزکنه دیدم میگه یه دیقه تحمل کن آبم بیاد تموم شه داشتم التماس میکردم کرد توووش محکمتر داشت بهم میزد خایه هاش میخورد کونم دیدم یهو وزنشو انداخت روم و بلد آه میکشید احساس کردم دارم میسوزم نگو آبشو ریخت توش که بعد از یه مدت فهمیدم باردارم که اونم به دلیل مشکلاتی سقط شد😔 ولی محمد هم نمیخواست بچه دار شیم میگفت بزار دوتایی باهم باشیم بعدا بچه بیاد الانم که یه سال و یه ماهه که از اون شب میگذره محمد هر روز زیرم میگیره😭😭😭راستی ما خرداد ماه بعد 6 ماه عروسیمون شد.

نوشته: نیاز

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها