داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

گایش زن داداش پررو و بداخلاق

سلام خدمت دوستان عزیزم.
امیدوارم سال خوبی داشته باشید.این داستان واسه یک ماه پیشراست و من با یک سری تغییرات این داستان براتون تعریفرمیکنم.شاید خیلیا با خوندنه این داستان بهگ فوش بدن اما انصافا نظره منصفانه بدید.
من یه برادر دارم که خیلی ساکت و ساده هست به قول امروزیا زن ذلیل هست و 45سالشه و یک همسر داره به اسمه سپیده با 42سال سن.
برادرم خیلی از زنش سپیده حساب میبره و میترسه ازش…خلاصه
اجازه بدید خودمو معرفی کنم.
من کامران هستم 33ساله با اندامی لاغر و جسته و بدنه قوی…و اهل تهرانم.
بگذریم.
این سپیده خانوم 15سالی هست عروسه خانواده ماست و کاملا با همه ما خوب و راحته.
سپیده از نظره اندام و هیکلش خیلی درشت و هیکلی هستش و ماشالله در برابر برادرم چند برابره .مثله فیل و فنجون.
بگذریم .این داستان واسه 2ماه پیشه.
پس دوستان بعداز خوندن این داستان فوش ندن.
قضیه از اون روزی شروع شد که من یه روز ناگهانی با داداشم و زن داداشم همراه شدم تا دکتر .
سواره ماشینشون شدم و راه افتادیم.من بودم و داداشم بود و زن داداشم…باور کنید تو این مسیر چیزایی به چشمم میدیم اصلا باور نمیکردم…زن داداشم خیلی با داداشم بدرفتاری میکرد و قشنگ افسار داداشمو گرفته بود تو دستش و داداشم هم اصلا جرات نفس کشیدن نداشت…زن داداشم انگار یه جورایی با نوکرش حرف میزد.من با این رفتارش خیلی ناراحت شدم و اون روز زهرمارم شد.
خلاصه گذشت…یه چند روز بعد زن داداشم اومد خونمون و منم منزل بودم…زن داداشم هم قیافش خوشگله و هم بدنش درشته…اما از همه مهمتر خیلی بداخلاق و با جذبس…اصلا با کسی عیاق نمیشه
خلاصه…روزها گذشت یه شب که داشتم میخوابیدم دیدم به گوشیم پیام اومد نگاه کردم دیدم سپیدهه.پیام داده بود.احوال پرسی و این حرفا…گفت:فردا نوبت دکتر دارم بیا با من بریم.منم گفتم باشه.خلاصه رفتیم.
نوبت دکتره ارتوپدی گرفته بود و مشکله در زانوهاش بود…بعداز معاینه دکتر رفتم تو اتاق دیدم شلوارش تا زانو بالاس…تا منو دید سریع شلوارشو داد پایین…کارش تموم شد اومدیم خونه.
همون شب بود که جشن تولده خواهرم بود و همه دعوت بودیم…همه رفتیم…جشن خانوادگی بود و اصلا غریبه داخلمون نبود…در مجلس نشسته بودیم که ناگهان سپیده و داداشم وارد شدن…وای خدای من چی میدیدم…واسه باره اول بود سپیده اونجوری میدیم…یه پیراهنه تنگ و جذب که اون سینه های گندش و درشتش افتاده بود بیرون .فکر کنم سایزه 90بودن…چی بگم از پایینش…یه ساپورته تنگ مشکی هم پوشیده بود وااای خدای من عجب باسنی داشت…گنده و تپل و پهن و گوشتی…تاحالا اونجوری ندیده بودیمش…داداش بدبخت ناراضی بود از اون مدل گشتنه سپیده اما از ترسش چیزی نمیگفت.
خلاصه قشنگ نشستن رو به روی من .سپیده یه پاشو اورد بالا و انداخت رو اون یکی پاش …قشنگ لپه کونش از اون زیر افتاده بود بیرون…من محوش بودم که ناگهان چشمم خورد به چشمای سپیده…یه سری تکون داد و گفت …هااان؟نگاه داره؟چشماتو درویش کن…منم از خجالت سرمو گرفتم پایین.
خلاصه جشن تولد تموم شد .
رفتیم خونه که بگیریم بخوابیم…دیدم پیام اومد.
سپیده پیام داده بود …گفت:کامران خوبی…منم تشکر کردم…گفت بابت اون رفتارم منو ببخش…منم گفتم خواهش میکنم …ببخشید عمدی نبود…اونم گفت خواهش میکنم…منم با خنده گفتم زن داداش یه اسفند برای خودت دود کن…ماشالله چیزی کم نداری خوش به حال همسرت…اونم گفت میدونی کامران هر چیزی لیاقت میخواد که شوهره منم نداره.
خلاصه بحث رو باز کردم و کنجکاو شدم تا ببینم مشکل چیه…فهمیدم که سپیده 3سالی بوده رابطه نداشته با داداشم…از طرفیم مقصر خودش بود.اخه اخلاقش خیلی خشک و سنگین بود.
تو حرفامون فهمیدم که داداشم کلا سرد شده و با فیلم و اینجور حرفا خودشو خالی میکنه…منم با شنیدن این حرفا ناراحت بودم…خلاصه دلمو زدم به دریا و حرفی زدم به سپیده که فکرشم نمیکرد.بهش گفتم خوب چرا یه شریک جنسی پیدا نمیکنی واسه خودت…اونم کلی ناراحت شد از این حرفام و توقع این حرفارو از من نداشت…بهم گفتم مگه من جنده ام یا خرابم…گفت برام مهم نیست…خلاصه یکمی از مشکلات رابطشون برام گفت که فهمیدم برادرم مشکل ناتوانی و زودانزالی داره و اصلا توانش نداره.
خلاصه با کلی درد ودل حرفامون تموم شد و سپیده گفت خواهشا پیامهارو پاک کن…شب بخیر گفتیم و خداحافظی کردیم…یه لحظه یه فکری به سرم زد گفتم پیامارو پاک نکنم تا شاید بتونم یه اتوو بگیرم از سپیده تا یه حالی بهم بده…تو دو دلی بودم.اما ریسک این کارم بالا بود…با شناختی که من از سپیده داشتم به این راحتیا با این چیزا رام نمیشد.
خلاصه گذشت…یه چند روزی گذشت…فکره سپیده داشت مغزمو میخورد و مدام تو فکرم بود…تا اینکه دلمو سنگ کردم گفتم گنجشگ مفت و سنگم مفت میزنم شاید گرفت…شب شد پیام دادم به سپیده و اونم حال واحوال کرد…گفت کاری داری؟گفتم اره.
گفت بگو…گفتم اونشب اون حرفات خیلی روم تاثیر گذاشت و دلم برات سوخت…گفتم میخوام برات فداکاری کنم…گفت چه فداکاری؟منم گفتم میخوام از نظره جنسی تعمیین کنمت…سپیده گفت…چی میگی دیووونه…خفه شو بابا…اشغال…میخوای به داداشت بگم تیکه تیکه کنتت…منم گفت تند نرو سپیده خانوم .
باشه برو بهش بگو…منم به جاش همه اون پیامای اون شب براش میفرستم…که دیدم دیگه جواب نداد.
گذشت فردای اون روز بود از سره کار میومدم که گوشیم زنگ خورد دیدم سپیدهه…جواب دادم…سلام سردی کرد و گفت کجایی گفتم سمته خونم.گفت خونه نرو صبر کن کارت دارم…سره محل وایسادم و دیدم با ماشین اومد جلوم و وایساد و منم سوار شدم
رفتیم پارکه محل.نشستیم رو صندلی…سپیده گفت اون چه حرفایی بود دیشب زدی تو خجالت نمیکشی من 10سال از تو بزرگترم من مثله خواهرتم.من به تو اعتماد کردم بهت حرف زدم.منم گفتم من فقط یه پیشنهاد دادم همین…گفتم داداشم ظاهرا جوابگوی تو نیست…اونم گفت من به داداشت خیانت نمیکنم…تو چرا به داداشت میخوای خیانت کنی…گفت عذاب وجدان نمیگیری؟منم گفتم تو اصلا داداشه منو ادم حساب نمیکنی فقط فکره پولی و فقط واسه پول میخوایش…گفتم ببین سپیده خانوم برو فکراتو بکن اگه جوابت منفی باشه تمامه پیامارو پخش میکنم.خوددانی.
اونم از صندلی بلند شد و بهم گفت نمیدونستم انقدر نامرد باشی…خجالتم نمیکشی…خلاصه رفت.
گذشت…یه چند روزی گذشت خبری از سپیده نبود و نه پیامی نه زنگی…
یه روز اخره شب بود پیام دادم…جواب نداد…پیام دادم اگه جواب ندی میزنگم با داداشمااا…تا این پیام دادم سریعا پیام داد…گفت چیه…بگو کارتو…گفتم فکراتو کردی؟گفت نه…نیازی به فکر نداره من که گفتم چنین کاری نمیکنم…منم گفتم باشه خودت خواستی…فردا زنگ میزنم هم به بابات و هم به داداشم همه چی رو میگم.سپیدهم گفت هر غلطی میخوای بکنی بکن…منم گفتم باشه.بای…
خلاصه…
به نیم ساعت نشد و دوباره پیام داد. گفت میشه فردا ظهر یه سر بیای خونه ما راجبش حرف بزنیم.منم گفتم اگه مرخصی دادن میام.
خلاصه فردا شد رفتم سره کار دمه ظهر بود با صاحب کارم هماهنگ کردم و رفتم…به سمته خونه برادرم رفتم و رفتم داخل…سپیده داخله اتاق بود و با یه چادر از اتاق اومد بیرون و نشست رو مبل…اخماش تو هم بود و اعصبانیت تو چشماش موج میزد…گفت اقا کامران چیکار کنم بیخیال بشی…گفتم اون کاری که خواستم بکن…گفت من نمیتونم خیانت کنم…منم گفتم همین یه باره قول میدم…یهو فوش داد گفت اشغاله سواستفاده کن من تورو مثله داداشم دونستم.
دوستان باور کنید تمام عقده و کینه داداشمو داشتم سرش خالی میکردم…زنه خیلی پرووو و مغروری بود…سپیده که دید من اصلا حرف تو کتم نمیره گفت پاشو از خونه من برو بیرون پاشو گمشو بیرون تا زنگ نزدم پلیس…منم گفتم باشه زنگ بزن…من قبل از تو زنگ میزنم به بردارم بیاد تا تکلیفتو روشن کنه دست کردم جیبم تا گوشیمو در بیارم از رو صندلی بلند شد اومد جلو و جلوی دستمو گرفت تا نزنگم به داداشم…گوشیمو گذاشتم تو جیبم…رفت نشست رو صندلی…سکوت کرد و رفته بود تو فکر…از جام بلند شدم رفتم جلو …کنارش ایستادم…گفتم نترس قول میدم همین یه بار باشه…اروم دستشو گرفتم تو دستم و اروم اوردمش سمته کیرم…دستشو گذاشتم رو کیرم …دستشو اروم کشید عقب و دوباره تکرار کردم …دستاشو گرفتم تو دستم وبا دستای خودم میکشیدم رو کیرم…کیرم نیمه راست شده بود…سپیده چیزی نمیگفت و فقط بی محلی میکرد.
خلاصه…
گفتم …سپیده…دکمه و زیپه شلوارمو باز کن…بی اهمیت گوش نکرد به حرفم…دوباره گفتم بهش باز اهمیت نداد…دست کردم تو جیبم که گوشیمو در بیارم یهو با ترس گفت باشه باشه…گوشتو بزار جیبت…دستشو اورد بالا دکمه شلوارمو باز کرد و زیپمو کشید پایین و دستشو کرد تو شلوارم و کیرمو از تو شلوار کشید بیرون…تا نگاهش افتاد به کیرم چشماش گرد شد…یه کیره راست شده به اندازه 20 سانت و شش تیغ جلوی صورتش بود…ماته کیرم بود و چشماش از حدقه داشت میزد بیرون…دستمو گرفتم رو سرش …گفتم:این کیرم لباتو میخواد…بخورش…سپیده گفت…من بدم میاد از خوردن…دوباره گفتم بخورش…یالا…بخور…گفتش:بدم میاد…کیرمو از ته گرفتم و سرشو میکشیدم رو لبای سپیده…اونم هی مقاومت میکرد …انقدر این کارو کردم تا دهنشو باز کرد و منم سریع کیرمو جا کردم تو دهنش…اولش اوق زد و بعدش اروم شروع کرد خوردن…سپیده گفت.:بسه دیگه…گفتم بخور راستش کن…از موهاش گرفتم و سرشو فشار میدادم سمته کیرم وتا ته میکردم تو حلقش…اونم اوق میزد و اب دهنش راه میوفتاد…گفت:خفم کردی …بسه…اه…
گفتم پاشو وایسا…بلند شد…گفتم چادرو بردار…
برداشت…وای…یه پیراهن تنگ و جذبه سفید پوشیده بود با یه شلوار لی تنگ…عجب بدنی داشت…
دیوونه کنده بود…گفتم…پیراهن در بیارش…گفت نه نمیتونم…گفتم در بیار تا زنگ نزدم…گفت :لعنت به تو
…بعدش با کلی غرغر پیراهنشو در اورد.وای چه سینه هایی داشت بزرگ و سفید…بعدش گفتم شلوارتو دربیار…با یه تعلل و مکث و با یه نگاهه متنفرانه اروم شروع کرد به دکمه شلوارشو باز کرد و شلوارشو به زور و زحمت دراوردش…
عجب بدنه سفیدی داشت…خلاصه…رفتم دمه میزه ناحارخوری وایسادم …گفتم بیا اینجا…سپیدهم اومد.
یه گلدون وسطه میز ناحار خوری بود برداشتمش و به سپیده گفتم دولا شو رو میز…سپیدهم با اخم و تخم رفت سمته میز ناحار خوری خودشو انداخت رو میز و اون کونه گنده و گوشتیشو داد بالا و قمبلش کرد رو به عقب…دقیقا مثله مدل داگی بود اما روی میز.
دستشو زد زیره صورتش و برگشت به من نگاه کرد.
گفت:خیلی دیوثی…خیلی کوسکشی …
منم اهمیت ندادم…کیرم راست بود…تف زدم سره کیرم رفتم جلو…کیرمو گذاشتم دمه کوصش و فشار دادم با حول و کیرمو اروم کردم تو کوصش…وااای چقدر تنگ و داغ بود…انگار داداشم 20سال بود نکرده بودش…مثله کوصه دختر بچه ها بود…کیرمو تا ته کردم توو…یه نفسه عمیقی کشید…گفت:اااااااه
وااااای…لعنتی…درش بیار…منم اهمیت نمیدادم…
شروع کردم اروم اروم اروم تلمبه زدن…و سپیدهم میگفت:اااااه…اه اه…پاره شدم…اشغال…پارم کردی…یه چند باری تلمبه زدم و دردش تبدیل شد به لذت و دیگه ناله هاش اروم شد و از طرفیم ترشحات سفید رنگ از کوصش روی کیرم نشسته بود…حس کردم دیگه وقته گاییدنه…گفتم…چه کوصی داری…چقدر داغ و تنگه…یه سیلی محکم به لپه کونش زدم …اونم گفت…اوووخ…اروم…اروم…
شروع کردم تلمبه هامو تندتندتند کردم…دستامو بردم از شونه هاش گرفتم و شروع به تلمبه و ضربه کردم …وااای چه صدایی چه حال و هوایی بود…
میگفت:اه اه اه اه اهههه…وااای…اروم…اروم…
جررش دادی…وااای…گفتم :جوووون…جای داداشم خالیه ببینه زنشو دارم جررش میدم…واااای چه کوصی هستی سپیده…
دستمو از شونه هاش برداشتم و موهاشو پیچیدم دوره دستم و شروع به کشیدن کردم…محکم و تندتند تلمبه میزدم…صدای تلمبه هام پیچیده بود تو خونه
میگفت…وااااای…اوووووخ…اه اه اه اه اه اه
پارم کردی…اووووف…ووووووییییی…اه اههههه…اروم…توروخدا اروم…جرررش دادی کوصمو…ااااااایییی.
تلمبه رو اروم کردم…کیرمو در اوردم.
بلندش کردم و به صورت صاف خوابوندمش رو میز ناحار خوری…اونم ارنجشو صاف کرد و به حالته نشسته در اومد تا شاهده کوص دادنش باشه …یه پاشو انداختم رو شونم و اون پاشم جمع کردم بالا.
کیرمو یه کمی مالیدم رو چاکه کوصش و تف انداختم روکوصش و کیرمو کردم توووش…سپیده دیگه حشری شده بود…چشماش از شهوت قرمز شده بود و همش نفس نفس میزد…پایی که رو شونم بود گرفتم تو بغلم شروع کردم تلمبه زدن…اروم اروم و ریلکس…گفتم…خوبه جیگر؟گفت:کیرت خیلی کلفته …پارم کردی…گفتم…جاااان…ماله خودته…
گفت:اروم…اروم…اه اه اه…
گفتم…چرا کوصت تنگه انقدر…
گفت:داداشت ارضه نداره گشادش کنه…
گفتم:من به جای داداشم پارش میکنم…
گفت:تو خیلی دیوووثی…اشغالییییی…
تو همون حالت که اروم تلمبه میزدم دستمو گذاشتم رو شکمش و شروع کردم تلمبه زدن تندتندتند…
صدای شلپ و شلوپ پیچیده بود…ترشحات کوصش مثله اب میریخت بیرون…کیرم شده بود سفید رنگ
وااای ه کوصی میکردم…ضربه هاگ محکم و سریع بود…تمامه وجودش به لرزه افتاده بود…
گفت:اه اهاه اه اه اه اه اههههههههههه…اوووووخ…واااای…خوارو مادرمو .گایییدی…اووووووووف…اوووووووه
ووووویییییییی…جرش دادی…اوووه…ننه مو گاییدی…بسه بسه کامررران…
سرعتمو اروم کردم و اون پایی که رو شونم بود اوردم پایین و دوتا پاشو جمع کردم بالا و خودشم حالت نشسته شده بود…اروم کیرمو در اورد و یه تفی سرش زدم باز کردمش تووو
شروع کردم اروم تلمبه زدن …اروم اروم…سینه هاشو میمالیدمو اروم اروم تلمبه میزدم…لامصب کوصش از شدته ضربه قرمز شده بود…
گفتم…دیگه پروو بازی در نمیاری؟
گفت:اه اه…ارومم…اووووم…نه…غلط کردم…بسه…پارم کردی…اوووووف…
شروع کردم با شصتم چوچولشو مالیدن …شهوتش دو برابر شده بود…یه کمی که تو همون حالت داشتم کوصش میزاشتم…حس کردم نزدیکای ارضا شدنه…
یه کمی تف انداختم رو کوصش و کیرم و با دوتا دستم از دوره گردنش گرفتم و شروع کردم تلمبه زدن…تا حده خفه کردن بردمش…از گردنش گرفتم تندتندتندتندتندتندا سریع سریع سریع…تلمبه تلمبه تلمبه…شلپ شلپ شلپ و شلوم شلوپ…تمامه ارایشش پخش شده بود تو صورتش…اهههه میکشید…صدای تلمبه تا پیچیده بود تو خونه…با تمامه قدرت میکوبیدم تو کوصش…اب از کوصش و کیرم سرازیر بود…
گفت…اوووووووووووووووووف…ووووییییییی
اه اهاااااان…اه اه اه اه اه اه…کجااییی ببینی زنتو پاره کرد…ووووووی…گاییدییییییی…کوصمو گایییید…وااااااای.ووووی…ااااااه…ابم ابم ابم داره میاد…بکن بکن بکن…اوووووووخ…اومد.اومد…که ناگهان دیدم یه لرزشی کرد.و متوجه شدم ارضا شد…به محضه اینکه ارضا شد منم ابم اومد و کیرمو دراوردم و ابمو ریختم رو شکمش…
دوستان شاید باورتون نشه.اما از اون روز به بعد حس میکنم رابطه داداشم و زن داداشم بهتر شده
.منم توبه کردم که دیگه این کارو نکنم.واقعیتش خیلی عقده و کینه داشتم…امیدوارم خدا منو ببخشه.
ممنون وقت گذاشتید.

نوشته: کامران

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها