داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زندگی من و همسرم بعد از اولین گایش دوست پسرش (۳)

….لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

مازیار یه شب خیلی ریلکس اومد تو گروه برای من و تینا نوشت که سینا بالاخره فرانکو کرد.
انگاری از قبل میدونست ما باور نمی کنیم. پیام صوتی سینا تو تلگرامو برای ما پخش کرد که توش جریان بردن فرانک به مکان و کردن کونشو با آب و تاب برای مازیار تعریف کرده بود.
با تمام شدن حرف های سینا فهمیدم این فرانک دیوث اولین بارش نبوده میداده و دوست پسرهای قبلیش هم کردنش…
مازیار بعد از پخش کامل فایل صوتی سینا برای من و تینا تو گروه نوشت: بالاخره همه از دوست دختراشون انتظار حال دادن دارن؛ نمیشه که همیشه تو کف موند.
با این حرفش انگاری تینا طعنه مازیار رو به خودش گرفته بود، طوریکه کارشون به کل کل کشید و آفلاین شد.
تینا اون شب بازم منکر این شد که مازیار قصدش کردنه و همه چیز رو به حساب کل کلش با مازیار گذاشت.
وقتی هم رفتم تو تلگرام تینا و صفحه چتش با مازیار رو دیدم، حسابی به این طرز صحبت کردن مازیار جلوی من اعتراض کرده بود. از جواب های مازیار به تینا دچار هیجان شدم. نوشته بود، می خوام بهت ثابت کنم شایان بدش نمیاد من بکنمت… وقتی با دوست پسر گرفتنت مخالف نیست، یعنی با دادنت هم مخالف نیست…شوهرت بی غیرت تر از این حرفاست؛ این بار می خوام جلوی خودش بکنمت.
آخرین حرفی هم که تینا برای مازیار تایپ کرده بود حسابی تو ذوقم زد؛ نوشته بود من زندگیمو دوست دارم، نمیخوام خرابش کنم، نمیخوام حجب و حیا بین من و شایان از بین بره. تهدید کرده بود اگه به چرت و پرت گویی و دستمالی من جلوی شایان ادامه بدی باهات کات می کنم.
اما خودش خوب میدونست به خاطر لو نرفتن حال دادن های قبلیش قدرت کات کردنو نداره. مطمئن بودم اینو خود مازیار هم میدونه.
هرچقدرکه مازیار تلاش میکرد حجب و حیای بین من و تینا رو از بین ببره، بر عکسش تینا تلاش میکرد مانع این کار بشه…دیگه با رفتارهایی که مازیار کرده بود یقین کرده بود قصد داره جلوی من بکنتش. بوسیدن لب تینا جلوی من به محض این که همدیگر را می دیدیم یا از هم جدا می شدیم داشت تبدیل به لب گرفتن می شد.
واسه همین تینا به بهانه های مختلف بیشتر از قبل قرارهای سه نفره بیرون از خونه رو کنسل میکرد…همین باعث میشد من و مازیار واسه همراه کردنش با خودمون نقشه بکشیم…
یه روز که من و تینا تو خیابون جمهوری دنبال خرید سینمای خانگی برای آپارتمان خودمون بودیم،به دور از چشمهای تینا به مازیار پیامک دادم که بیرون خونه هستیم و بهش گفتم قراره کجا بریم. به دقیقه نکشید که به من زنگ زد. جلو تینا و با صدای بلند جواب دادم.
پشت تلفن به من گفت معطل کن تا من برسم. الکی به تینا بگو من اونجا آشنا دارم و ازم خواست پیش تینا سوتی ندم.
وقتی موضوع رو به تینا گفتم، خندید و گفت: این داره دروغ میگه. میخواد بیاد اذیت کنه. تو اون لحظات هر جوری بود تینا رو قانع کردم منتظر مازیار بمونیم. بیرون سرد بود. رفتیم تو ماشین نشستیم.
نزدیک نیم ساعت تو ماشین نشسته بودیمو در مورد همه چیز حرف میزدیم تا اینکه بالاخره سر و کله مازیار تو جایی که قرار گذاشته بودیم پیدا شد.چند دقیقه ای تو فروشگاه ها گشتیم. الافی ما به تینا ثابت کرد مازیار خالی بسته و از آشنایی که حرفشو زده بود خبری نیست. با این حال بعد از یکی دو ساعت گشتن و قیمت گرفتن، از برند سامسونگ و سری اچ تی ۱۰۰۰ وات یه مدل انتخاب کردیمو خریدیم.
مازیار تو اون یکی دو ساعتی که تو فروشگاه ها می‌گشتیم هر جوری بود برنامه و نقشه ای که می خواست روی تینا اجرا کنه رو یواشکی به من انتقال داد.
بعد از گذاشتن کارتن سینمای خونگی تو صندوق ماشین هم طبق نقشه قبلی گیر داد که من هم باهاتون میام. می خوام خونه ای که قراره توش زندگی کنید رو ببینم. بعد هم بدون اینکه منتظر جواب ما باشه روی صندلی عقب نشست.کاری که مازیار قصد انجامشو داشت شرایط کردن تینا جلوی منو حسابی آسونتر میکرد. تینا هم که از چیزی خبر نداشت داشت فارغ بال در مورد منطقه محله و متراژ آپارتمانه برای مازیار توضیح میداد.
وقتی رسیدیم از همون لحظه اول که وارد خونه شدیم دنبال موقعیت مناسبی بودم تا خواسته مازیار رو انجام بدم. خونه ما شبیه انباری شده بود. بودن تخت خوابمون تو اتاق خواب سوژه جدیدی برای مازیار شد تا توی اتاق خواب ما کنار تینا روی این قضیه حسابی مانور بده. به تینا میگفت: آخ آخ کاشکی من جای شایان روی این تخت می خوابیدم. وقتی دیدم موقعیتی که دنبالش بودم فراهم شده،رفتن به دستشویی رو بهونه کردم؛ مازیار رو با تینا تو اتاق خواب طبق نقشه تنها گذاشتم.سریع پشت درب اتاق خواب قرار گرفتمو آماده نگاه کردن شدم. صدای خنده آروم تینا و ولم کن گفتنشو می شنیدم. حالا دیگه وقتش بود از لای درب داخلو نگاه کنم. وقتی این کار رو کردم، دیدم مازیار تینا رو به دیوار اتاق خواب چسبونده و با لب گرفتن ازش داره حواسشو از نگاه کردن به درب اتاق پرت میکنه. با یک دستش صورت تینا رو نگه داشته بود و با دست دیگش لاپا و کس تینا رو می مالید. نقشه من و مازیار در حال کامل شدن بود. نصف بدنمو به داخل اتاق کشیدم .باید زمانی که داره با رضایت خاطر لب میده و دستمالی میشه خودمو بهش نشون میدادم.
واسه همین از عمدی خیلی سریع دستمو به کیرم رسوندمو در حالیکه سرشو فشار میدادم با صدایی که سعی میکردم خشن نباشه گفتم: اگه کارتون با همدیگه تموم شده زود بریم ،من چند جا کار دارم.
تینا که تا چند لحظه قبل کاملا لب و بدنش با رضایت در اختیار مازیار بود، با شنیدن صدای من به یکباره فحش کشان مازیار رو به سمت عقب هول داد. لبشو از لب مازیار جدا کرد. در حالیکه وانمود میکرد مازیار به زور ازش لب گرفته هی با پشت دستش لباشو پاک میکرد. بعد هم اومد از کنار من رد شد و از اتاق خواب بیرون رفت. چند لحظه بعد هم وقتی مازیار اومد از اتاق بیرون بره کنار گوش من گفت: حالا دیگه نوبت تو هست که بتونی با زرنگی و هنرمندی خودت از این اتفاق و پیشامد استفاده کنی.
بعد از رفتن مازیار اول درب اتاق خواب و بعد درب آپارتمان روقفل کردمو از خونه بیرون زدم. وقتی وارد کوچه شدم، تینا و مازیار با فاصله از هم دو طرف ماشین ایستاده بودن. کم محلی تینا به مازیار باعث شد با ما نیاد و تنها برگشت.
تینا بعد از رفتن مازیار اومد تو ماشین کنار من نشست. هی پشت سر مازیار حرف میزد و فحش میداد. معلوم بود میخواد اینطور به من القا کنه که مازیار زوری ازش لب گرفته و دست تو لاپاش برده.
برای اینکه بدونه از اتفاقی که افتاده ناراحت نیستم با خنده بهش گفتم: ببین چی هستی که نصف تهران میخوان بکننت.
انگاری این حرف من باعث شد یخ تینا آب بشه. خنده ای کرد و گفت: چرت و پرت نگو.
به حرف زدنم ادامه دادمو گفتم: من الان چند وقته دارم بهت میگم مازیار قصدش کردنه. ولی تو قبول نمیکردی امروز بهث ثابت شد؟
یه لحظه منو نگاه کرد و گفت :
مازیار چنین آدمی نیست، ولی خوب قبول دارم چند وقتی هست اخلاقش گند و بی خود شده.
مثل دفعات قبلی انتظار نداشتم تینا حرفمو قبول کنه، چون اون وقت یا باید با مازیار قطع رابطه میکرد، که در این صورت مازیار قبلا تهدیش کرده بود جریان حال دادن های قبلیشو به من میگه،یا باید اعتراض نمیکرد که باز در این صورت آخرش به کرده شدنش جلوی من منجر میشد.
تینا بدجوری تو منگنه گیر کرده بود نه راه پیش داشت نه راه پس.
یک دستمو به سمت لاپاش بردمو از روی شلوار کسشو چنگ زدم. یکی دو دقیقه تو این وضعیت بودیم که بهش گفتم: خواستم حس لذتی که مازیار چند دقیقه پیش برده بود رو احساس کنم.بعد دستمو از لای پاش بیرون کشیدمو، یک دستشو گرفتمو روی کیر شق شدم قرار دادمو گفتم: از اون موقع که دیدم مازیار چیکار باهات کرد همینطوری مونده…
این بار هر جوری بود دستمو تو شلوار و شورتش کردمو کس پر حرارتشو تو دستم گرفتمو با یه انگشتم روی شیارش کشیدمو گفتم: شک ندارم مازیار دنبال اینجاست.
همون لحظه برگشت به من گفت: خوب تو چرا به این رفتارهای زشت مازیار اعتراض نکردی؟
سریع برای عادی سازی اتفاقی که افتاده بود بهش گفتم: من که قبلا بهت گفته بودم اختیار خودت و بدنت تا زمانیکه زندگی مشترکمون رو شروع نکردیم با خودته. الانم اگه تا حالا خنگ بودی واضح تر میگم تا بفهمی.یه انگشتمو وارد شیار کسش و داخل سوراخش کردمو گفتم: اختیار ورود و خروج به اینجا با خودته. اختیار ورود و خروج به کونتم با خودته… کمی مکس کردمو بعد گفتم: شاید اگه اون شب که تو گروه از اخلاق من واختیار داشتنت پیش مازیار تعریف نمیکردی، الان اینطوری جلوی من هر کاری میخواست باهات نمیکرد. امروز اگه به رفتارها و شوخی های مازیار اعتراض میکردی باهاش برخورد میکردم.
وسط حرفم پرید و گفت: خوب الان اعتراض دارم.
بدون توجه به حرفش ادامه دادم ولی از امروز به بعد حتی اگه به رفتارهای مازیار پیش من اعتراض کنی من دخالتی نمیکنم.
یه لحظه دیدم با چشمان درشت و متعجبش داره منو نگاه میکنه.همون لحظه هم با یه حالت عصبی ازم پرسید چرا اونوقت؟
دیگه وقتش بود نتیجه نقشه و برنامه ای که اون روز با مازیار ریخته بودمو به دست بیارم. برای همین انگشتمو بیشتر تو کسش فرو کردمو گفتم: وقتی با مازیار تو اتاق خواب بودی من الکی دستشویی رفتم. پشت در ایستاده‌ بودمو داشتم نگاهتون می کردم. تا زمانیکه منو ندیده بودی از لب گرفتن مازیار و دست بردنش لای پات رضایت داشتی، حتی باهاش همکاری هم میکردی، ولی تا منو دیدی یهو سر به اعتراض گذاشتی. واسه همین از این به بعد هر اعتراضی پیش من به رفتارش کنی دیگه اهمیتی نمیدم و دخالتی نمی کنم.
تینا که فکر نمیکرد من از اول همه چیز رو دیده باشم حسابی شوکه شده بود، و خجالت می کشبد، اما سریع به خود مسلط شد و گفت: اینها تصورات اشتباه ذهن خودته. من چرا باید از اینکه مازیار باهام از این شوخی ها میکنه خوشم بیاد؟
انگشتم همچنان تو کسش بود که بهش گفتم: دیوونه من مخالف شوخی های دستی و حرفی مازیار و پا دادن های تو بهش نیستم.وقتی خودم بهت گفتم میتونی تا قبل از آغاز زندگی مشترک دوست پسر داشته باشی یعنی با این اتفاقاتی که امروز بین تو و مازیار افتاد هم مخالفتی ندارم… شهوت قدرت و جسارت بیانم رو بیشتر کرده بود. باید حرف اصلی رو بهش میزدم تا اگه بعدا اعتراضی کرد، همه چیز رو به حساب شهوتم تو اون لحظه بذارم. بهش گفتم: از همه شواهد و قرائن مشخصه مازیار میخواد بکنتت… منم بدم نمیاد این اتفاق بیافته.
تا اینو گفتم یهو احساس کردم کسش آب انداخت و کاملا خیس شد. همون لحظه سعی کرد انگشتمو از تو کسش بیرون بکشه. وقتی دید بی خیال نمیشم با صدای لرزون و حشری شدش برگشت گفت: میشه دستتو از تو شورتم دربیاری؟
دست خیس شده از آب کسشو از تو شورتش در آوردمو با دستمال کاغذی روی داشبورد پاک کردمو گفتم: مازیار پسر خوشتیپ و جذابی هست. خودش گفته بیشتر دوست دختراشو چه متاهل و چه مجرد کرده…مطمئن هستم در مورد تو هم وقتی فهمیده اختیار همه چیزت با خودته دنبال کردنه و میخواد بکنتت.
هنوز حرفم تموم نشده بود که برگشت گفت: غلط کرده؛ اون زن های متاهلی که مازیار کرده همه جنده بودن.
ماشینو روشن کردمو حرکت کردم. بینمون سکوت بود.الان دیگه تینا با اعترافی که کرده بودم میدونست حدس مازیار درست بوده و بدم نمیاد مازیار و بقیه هم بهش فرو کنن.
نقشه ای که با مازیار واسه تینا ریخته بودیم کامل اجرا شده بود، حالا مازیار دیگه می بایست دستمالی کردن،انگشت کردن،لب گرفتن،چسبوندن و مالیدن سینه هاشو جلوی من شدید تر و واضح تر کنه. آخر شب همون روز وقتی وارد گروه شدم، دیدم تینا برداشته سینا، فرانک و پویا رو تو گروه ادد کرده. با این کارش حسابی تو ذوقم خورد. اینطوری دیگه مازیار نمی تونست جلوی بقیه با تینا وارد فاز حرف های زیر نافی بشه.
با وجود اینکه من و مازیار اون شب حسابی حالمون گرفته شد، اما وقتی جریان بعد از رفتنش و حرف هایی که به هم زده بودیمو براش تعریف کردم، حسابی خوشش اومده بود. میگفت با این کارت پنجاه درصد به خواسته و تمایلت نزدیک شدی. حالا دیگه میدونه از اینکه دستمالیش میکنم تو هم خوشت میاد.
کاملاً معلوم بود تینا این سه نفر رو به گروه آورده تا مانع از بیشتر ریخته شدن حجب و حیای بین من و خودش توسط مازیار بشه.
همزمان که شش نفری تو تلگرام و گروهمون چت میکردیم، طبق معمول تلگرام تینا رو هم باز کرده بودم. تو صفحه مربوط به مازیار به التماس افتاده بود و مازیار رو قسم داده بود که جلوی من دستمالیش نکنه. نوشته بود درسته شایان روی من بی غیرته اما اصلاً فکرشم نکن که بخوای جلوی شایان با من رابطه داشته باشی. من زندگیمو دوست دارم اصلا نمیخوام خرابش کنم.حتی الکی به مازیار گفته بود شایان از اینکه امروز تو خونمون اون کار رو با من کردی عصبی و ناراحت شده.
جواب مازیار به تینا فقط یه جمله بود؛ کردن تو جلوی شوهرت و اینکه تا لحظه اومدن آبم نتونه کاری کنه برای من یه پیروزی بزرگ و یه رویای هیجان انگیزه…
از پویا هم چند تا پیام نوشتاری دیدم که قبل من تینا اونها رو خونده بود. براش نوشته بود شوهرت خوب میکنتت یا مازیار؟ میخوای منم بکنم؟ شاید من بهتر از اون دو تا کردمت.
مونده بودم تینا چرا این یکی رو تو گروه ادد کرده. اما این رو میدونستم به خاطر اینکه پویا جریان حال دادنش به مازیار رو پیش من لو نده، نه می تونست بلاکش کنه و نه می تونست اعتراضی کته.‌تینا بارها نفرتش از پویا رو پیش من اعلام کرده بود و گفته بود: تو دنیا اگه از یه نفر بدم بیاد اون پویاست.
اون شب تینا با این ترفند و آوردن سینا، فرانک و پویا به گروه تا حدود زیادی مانع از چرت و پرت گویی مازیار و ناجور حرف زدنش شده بود، اما مازیار که همه چیز رو فهمیده بود، یکی دو روز بعد به من خبر داد که دیگه شرایط کردن تینا جلوی من فراهم شده و میخوام کار رو تموم کنم. به من گفت الان دیگه تینا میدونه تو بدت نمیاد من بکنمش. از طرف دیگه منم بارها بهش گفتم به خاطر بی غیرتی شوهرت میخوام تو رو با شوهرت شریک بشمو، جلوی خودش بکنمت.
مازیار به من واسه نابود کردن حجب و حیای باقی مونده بین من و تینا پیشنهاد داد، یه مسافرت دو سه روزه به شمال داشته باشیم تا تینا شب و روز کنارمون باشه و به خاطر دستمالی شدنش، نتونه قهر کنه و به خونه برگرده و تو خود شمال کار رو تموم کنه.
اون شب بازم تو تخت خوابم برای هزارمین بار تصمیم گرفتم، با آغاز زندگی مشترکمون به این بی غیرتی ها و تمایلات ممنوعه خاتمه بدم و یک زندگی پاک رو شروع کنم.
ﻓﮑر ﮐﻧم ۱۵ آذر ماه بود. ﻣن، تینا و فرانک داشتیم تو گروه در مورد نرفتن به مراسم فردا که روز دانشجو بود حرف میزدیم. قرار بود تو دانشگاه مراسمی به عنوان روز دانشجو برگزار بشه.
همون لحظه مازیار جای رفتن ما به اون مراسم پیشنهاد یه سفر دسته جمعی به شمالو داد و گفت: حالا که فردا پنج شنبه هست، یکی دو روز هم کلاس ها رو نرین تا همه ﺑرﯾم ﺷﻣﺎل و با هوای آخر پاییز حسابی حال کنیم.
وقتی اسرار مازیار رو دیدم واینکه داره رفتن به ویلای برادر پویا رو پیشنهاد میده، یقین کردم میخواد اونجا کار تینا رو تموم کنه…بر خلاف انتظارم پویا با این پیشنهاد نه تنها مخالفتی نکرد بلکه بر خلاف انتظارم از موقعیت خوب ویلای داداشش تو تنکابن و جنگل دو هزار هم تعریف کرد.
فقط انتظار نداشتم مازیار تو جمع چنین پیشنهادی مطرح کنه.
وقتی تو صفحه چت مازیار به این خواسته اش تو جمع اعتراض کردم گفت: اگه فقط به تینا میگفتم قطعا میدونست برنامه چیه و نمی اومد. همون لحظه هم قول داد فقط خودمون سه نفر میریم.اما تا آخر شب نتونست پویا رو از اومدن منصرف کنه. اینکه مازیار پنهانی از من چی به پویا گفته بود تا خودش نیاد اما کلید ویلای داداششو به ما بده من نمیدونم. ولی از خیلی وقت پیش شک نداشتم مازیار بهش گفته قراره چه اتفاقی بیافته.
تو گروه هم سینا به خاطر اینکه فرانک قصد اومدن داشت، همون رو بهونه کرد تا با دوست دخترش باشه. بدین ترتیب تو جایی که انتطار داشتم حداقل پویا و سینا به درخواست مازیار گوش کنن و به شمال نیان، اما همه چیز برعکس شد.
با وجود اینکه اومدن این سه نفر به شمال مرحله آخر نقشه ما رو با شکست مواجه کرده بود و به نوعی امکان کرده شدن تینا تو شمال رو جلوی من از بین برده بود، اما مازیار اسرار داشت میتونه با وجود بودن بچه ها کار تینا رو جلوی من تموم کنه…
همون شب تو لحظه آخر پشت تلفن به من گفت کاری کردم پویا ،فرانک و سینا با ماشین سینا زودتر از ما و جدا برن و من،تو و تینا هم دیرتر با ماشین تو بریم تا بتونم وقتی تو رانندگی میکنی روی تینا مانور بدم. وقتی هم گفت قرار نیست تو مسیر شمال اون سه نفر رو ببینیم اون هیجانی که در من خاموش شده بود دوباره برگشت. کاملا میدونستم لازمه کرده شدن تینا تو ویلا، دستمالی شدن پی در پی و اقدامات دیگه مازیار تو جاده هست که خوب حالا این شرایط فراهم شده بود.
تا نیمه های شب بیدار بودمو هر چیز مفیدی که واسه مسافرت به ذهنم می رسید داخل ساکم قرار میدادم.
از اینکه فردا ازصبح تا خود شب قراره چه اتفاقاتی بیافته پر از هیجان بودم.دیگه وقتش رسیده بود به این موش و گربه بازی با تینا خاتمه بدم و همه چیز رو علنی کنم.حالا دیگه بعد از لذت بردن های یواشکی از خیانت های تینا، باید لذت های علنی رو هم تجربه میکردم که شک نداشتم لذتش خیلی بیشتر خواهد بود. تصمیم داشتم اگه تو ویلا شرایط بحرانی شد و تینا جلوی من زیر مازیار نخوابید و یا بعد از خوابیدن زیر مازیار با من به مشکل خورد، موضوع حال دادن های قبلیش رو وسط بکشم. حتی اگه لازم شد بهش بگم تلگرامتو توی این مدت می خوندم و میدونم با فرانک دست به یکی کرده بودین تا منو هر روز بی غیرت تر کنین.
خواب بودم که با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم. مازیار بود و گفت: الان ساعت ۷ صبح هست. سینا و بقیه طبق برنامه حرکت کردن. ما هم ساعت ۸ حرکت می کنیم. به تینا گفتم یه کار بانکی دارم واجب هست و باید حتما انجامش بدم. وقتی بهش گفتم چطوری سینا رو پیچوندی؟ بالاخره همه چی رو به زبون آورد و گفت: سینا و پویا خبر دارن قراره تو ویلا چیکار کنم. قبلا هم میدونستن تینا رو چند بار کردم.
با صحبت هایی که مازیار کرد اولش ناراحت شدم؛ ولی چون از قبل خودمم حدس زده بودم اونها از همه چی خبر دارن آمادگیشو داشتم و بی خیال شدم. تازه یواشکی این سه نفر نمیشد توویلا کاری کرد بالاخره می فهمیدن.
ساعت کمی هم از ۸ صبح روز ۱۶ آذر گذشته بود که با ماشین از خونه بیرون زدم. حتی بیشتر از زمانی که مازیار مد نظرش بود معطل کرده بودم تا سینا و بقیه حسابی از ما دور شده باشن. تو مسیری که به سمت قیطریه و خونه تینا می رفتم مازیار زنگ زد و برنامه ای که قرار بود تا شب منجر به کردن تینا بشه رو به من توضیح داد. قرار بود مازیار تا از تهران دور نشدیم کاری نکنه، در غیر این صورت ممکن بود تینا قهر کنه و بخواد تنها به تهران برگرده.
ساعت نزدیک ۹ بود که جلو درب خونه تینا ایستادم. وقتی با ساک لباس هاش بیرون اومد منتظر یه تیپ خفن ازش بودم؛ اما این کار رو نکرده بود. یه شلوار گرم کن ورزشی صورتی رنگ جین وست تنگ تو پاش بود. یه سویشرت زیپ دار کلاه دار صورتی هم تو تنش بودکه حسابی با شلواره ست کرده بود.

نوشته: shayan.278

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها